• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

دلنوشته دلنوشته بغض بی پناه | ملیکا میکائیلی کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع melika84
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 569
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

melika84

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-15
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
216
امتیازها
28
کیف پول من
1,042
Points
35
گاه باید تسلیم شد ...
درست همانند برگان پاییزی ...
که پس از تقلا های بسیار!
باد آنان‌ را از عرش به فرش می‌کشاند ...
ما نیز همانند برگان پاییزی از تقلا و تلاش خسته شده ایم، زمانش رسیده که تسلیم باد انسان نمای زندگیمان شویم ...

نقش باد حکایت خیلی از آدم های اطراف ماست.

به قلم : ملیکامیکائیلی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : melika84

melika84

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-15
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
216
امتیازها
28
کیف پول من
1,042
Points
35
زندگی مانند رود خروشان ادامه دارد درست همانند آن گاه زیبا و آرامش بخش و گاه تند خو و خشن...
پس این تو هستی که انتخواب میکنی در جریان موافق رود شنا کنی یا در جهت مخالف آن
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : melika84

melika84

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-15
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
216
امتیازها
28
کیف پول من
1,042
Points
35
مانند ابر‌ های بارانی دلم هوای گریه دارد
مانند جسم های بی جان مرده ها دلم هوای مردن دارد
مانند رعد و برق های خوف آور دلم هوای شکستن بغض دارد
مانند آدم های افسرده که نه
من خود خود خود افسردگی هستم
و بی شک اکنون دلم هوای رفتن دارد
رفتنی از ج*ن*س مرگ،
بدون صدا،
بدون حرف
و بدون اشک.

به قلم : ملیکامیکائیلی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : melika84

melika84

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-15
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
216
امتیازها
28
کیف پول من
1,042
Points
35
دَردِ عاشق را هیچ کَس نَدانَد ...
دَردِ قَل*بَش را هیچ کَس نَدانَد ...
دَردِ گَلویَش را هیچ کَس نَدانَد ...
دَردِ چَشمانَش را نیز هیچ کَس نَدانَد ...

نَدانند و نَندانَند ... آنگاه دانَند که
نه عشقی باقی‌ست ...
نه اَشکی ...
نه بُغضی ...
وَ نه دَردی ...

پَس اِی کَسانِ عاشق،
پاسدارِ عشقِ مَعشوقِتان باشید تا پَر نَکِشیده اند :)

به قلم : ملیکامیکائیلی✎
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : melika84

melika84

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-15
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
216
امتیازها
28
کیف پول من
1,042
Points
35
اشک های روان و گرم بر گونه هایم سرسره بازی میکنند، با ل*ب های چفت شده و چشمانی لبریز از اشک مینویسم... مینویسم تا تهی شوم... مینویسم تا سبک شوم... اما باز هم هیچ.

انگار از همان کودکی تنها بودن و تنها ماندن را یادگرفته ام که اینگونه جنین وار در خود جمع شده ام ...

بغض آنگونه بر گلویم فشار می آورد که گلوی بی نوایم‌ را به درد می آورد، از شدت غم فریادی بی صدا اما بغض آلود سر میدهم و گلویم را در مشت می‌فشارم، نمی‌دانم آن یگانه می‌بیند مرا ؟ اشک هایم را؟ این بغض ویران کننده را می‌بیند و دم نمی‌زدند؟!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : melika84

melika84

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-15
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
216
امتیازها
28
کیف پول من
1,042
Points
35
چه سرد است شب هایی که منِ تنها، را به سوز و سرمای خویش دعوت می‌کنند و تنها آ*غ*و*ش گرمی که آن لحظه برایم گشوده است! آ*غ*و*ش من است و من است و من.

آری این روز ها! من همان برگ پاییزی هستم و دیگران آن باد سردی هستند که با شدت هرچه بیشتر! مرا از عرش به فرش می کشانند‌ و وای بر احوال دل که آهسته در کنج س*ی*نه ام بی صدا می شکند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : melika84

melika84

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-15
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
216
امتیازها
28
کیف پول من
1,042
Points
35
من به تنهایی خون گریه های قلبم را پاک کردم..

با همین دستان ضعیف! نوازش گر زخم های بی شمارش شدم..

من با این چَشم های پر از اشک! هر شب التماس میکردم...

التماس آدمی! خیر..

التماس خدایی را میکردم که تنها یار شبانگاه های تنهایی های من بوده و هست..

التماس میکردم برای آ*غ*و*ش سرد مرگ..

التماس میکردم تا نگذارد گناهی مرتکب شوم و خودش دلش به حال قلب تکه تکه شده ام بسوزد و تومار زندگی ام را در هم بپیچد .‌‌..

اما زهی خیال باطل، خدای زیبا روی من،
گویا به آینده پیش رویم امیدوار است که تنها به شکایت های من لبخند می‌زند و با یاد اوری خاطرات خوبم! شعله شمع خاموش شده امید را در قلبم روشن می‌کند تا دست از این زندگی سیاه و سفید نشویَم ...

و اینگونه است قصه منه جوان، که اکنون با این دلنوشتهِ از دل نوشته! در خدمت شما دلنوشته خوانان هستم.

࿇─┅━━•✺⊱💔⊰✺•━━┅─࿇

به قلم:ملیکامیکائیلی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : melika84

melika84

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-15
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
216
امتیازها
28
کیف پول من
1,042
Points
35
اگه روزی زنگ بزنی و گوشیم خاموش باشه!
اگه روزی سراغمو بگیری و جوابت فقط سکوت باشه!
اگه روزی دلتنگ صدام شدی!
اگه روزی دلتنگ خاطرات خوبمون شدی!

اگه روزی آوردنت‌ پیشم و تو!

یه قبر با سنگ سرد و بی روح دیدی!

دوست دارم بدونم چیکار میکنی :)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : melika84

melika84

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-15
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
216
امتیازها
28
کیف پول من
1,042
Points
35
روزی جوان بی قراری بود
می دوید هر جا و داد می‌زد
داد که نه فریاد می‌زد
دلتنگی را
بغض را
تنهایی را
جوانک بی صدا فریاد می‌زد
کسی صدای فریاد های بی صدایش را نمی‌شنید
او از ته دل آه می‌کشید و زیر ل*ب زمزمه می‌کرد
خسته نه آنکه جسمی باشد
خسته آنکه روحش زخمی باشد
خسته نه آنکه کار کرده باشد
خسته آنکه آرزوهایش را در کوله باری پر از تنهایی به دوش کشیده باشد :)

به قلم: ملیکامیکائیلی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : melika84
بالا