متفرقه گزیده اشعار شاعران

ساعت تک رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است
چون نقش غم ز دور ببینی ش*ر*اب خواه
تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرر است
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
دی وعده داد وصلم و در سر ش*ر*اب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است

ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو
کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است

حافظ
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است
چون نقش غم ز دور ببینی ش*ر*اب خواه
تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرر است
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
دی وعده داد وصلم و در سر ش*ر*اب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است

ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو
کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است

حافظ
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل ل*ب و گردش جام است

در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از ل*ب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است

حافظ
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود

ازمحبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود

از محبت خارها گل می شود
وز محبت سرکه ها مل می شود

از محبت دار تختی می شود
وز محبت بار بختی می شود

از محبت سجن گلشن می شود
بی محبت روضه گلخن می شود

از محبت نار نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود

از محبت سنگ روغن می شود
بی محبت موم آهن می شود

از محبت حزن شادی می شود
وز محبت غول هادی می شود

از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود

از محبت سُقم صحت می شود
وز محبت قهر رحمت می شود

از محبت مرده ، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود

این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست

مولانا
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید

بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران
بگشای ل*ب که فریاد از مرد و زن برآید

جان بر ل*ب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از ب*دن برآید

از حسرتِ دهانش آمد به تنگ جانم
خود کامِ تنگدستان کی زان دهن برآید

گویند ذکرِ خیرش در خیلِ عشقبازان
هر جا که نامِ حافظ در انجمن برآید

حافظ
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید

صَفیرِ مرغ برآمد، بَطِ ش*ر*اب کجاست؟
فَغان فتاد به بلبل، نقابِ گُل که کشید؟

ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد
هر آن که سیبِ زَنَخدانِ شاهدی نَگَزید

مَکُن ز غُصه شکایت که در طریقِ طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

ز رویِ ساقی مَه وَش گلی بچین امروز
که گِردِ عارضِ بُستان خطِ بنفشه دمید

چُنان کرشمهٔ ساقی دلم ز دست بِبُرد
که با کسی دِگَرَم نیست برگِ گفت و شَنید

من این مُرَقَّعِ رنگین چو گُل بخواهم سوخت
که پیرِ باده فروشش به جُرعه‌ای نخرید

بهار می‌گذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز مِی نچشید

حافظ
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
دیگر ز شاخِ سروِ سَهی بلبلِ صبور
گلبانگ زد که چشمِ بد از رویِ گُل به دور

ای گُل به شُکرِ آن که تویی پادشاهِ حُسن
با بلبلانِ بی‌دلِ شیدا مَکُن غرور

از دستِ غیبتِ تو شکایت نمی‌کنم
تا نیست غیبتی نَبُوَد لذّتِ حضور

گر دیگران به عیش و طَرَب خُرَّمَند و شاد
ما را غمِ نگار بُوَد مایهٔ سُرور

زاهد اگر به حور و قصور است امّیدوار
ما را شرابخانه قصور است و یار حور

مِی خور به بانگِ چنگ و مخور غصه ور کسی
گوید تو را که باده مخور گو هُوَالْغَفُور

حافظ شکایت از غمِ هجران چه می‌کنی؟
در هِجر وصل باشد و در ظلمت است نور

حافظ
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
درآ که در دلِ خسته توان درآید باز
بیا که در تنِ مُرده رَوان درآید باز

بیا که فُرقَتِ تو چشمِ من چُنان در بست
که فتحِ بابِ وصالت مگر گشاید باز

غمی که چون سپهِ زنگ، مُلکِ دل بگرفت
ز خیلِ شادیِ رومِ رُخَت زُدایَد باز

به پیشِ آینهٔ دل هر آن چه می‌دارم
بجز خیالِ جمالت نمی‌نماید باز

بدان مَثَل که شب آبستن است روز از تو
ستاره می‌شِمُرَم تا که شب چه زاید باز

بیا که بلبلِ مطبوعِ خاطرِ حافظ
به بویِ گُل*بَنِ وصلِ تو می‌سُراید باز


حافظ
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
به دورِ لاله قدح گیر و بی‌ریا می‌باش
به بویِ گُل نفسی همدمِ صبا می‌باش

نگویمت که همه ساله مِی پرستی کن
سه ماه مِی خور و نُه ماه پارسا می‌باش

چو پیرِ سالِک عشقت به مِی حواله کند
بنوش و منتظرِ رحمتِ خدا می‌باش

گَرَت هواست که چُون جَم به سِرِّ غیب رَسی
بیا و همدمِ جامِ جهان نما می‌باش

چو غنچه گرچه فروبستگیست کارِ جهان
تو همچو بادِ بهاری گره گشا می‌باش

وفا مجوی ز کس ور سخن نمی‌شنوی
به هرزه طالبِ سیمرغ و کیمیا می‌باش

مریدِ طاعتِ بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشرِ رندانِ پارسا می‌باش

حافظ
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
زبانِ خامه ندارد سرِ بیان فِراق
وگرنه شرح دهم با تو داستانِ فِراق

دریغ مدت عمرم که بر امیدِ وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمانِ فِراق

سری که بر سرِ گردون به فخر می‌سودم
به راستان که نهادم، بر آستانِ فِراق

چگونه باز کنم بال در هوایِ وصال
که ریخت مرغِ دلم پَر در آشیانِ فِراق

کنون چه چاره که در بَحرِ غم به گردابی
فُتاد زورقِ صبرم ز بادبانِ فِراق

بسی نَمانْد که کَشتیِ عمر غرقه شود
ز موجِ شوقِ تو در بحرِ بی‌کرانِ فِراق

اگر به دستِ من اُفتَد فِراق را بِکُشَم
که روزِ هجر سیَه باد و خان و مانِ فِراق

رفیقِ خِیلِ خیالیم و همنشینِ شَکیب
قَرینِ آتشِ هجران و هم قِرانِ فِراق

چگونه دَعویِ وصلت کُنَم به جان؟ که شده‌ست
تنم وکیلِ قَضا و دلم ضمانِ فِراق

ز سوزِ شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خونِ جگر می‌خورم ز خوانِ فِراق

فلک چو دید سرم را اسیرِ چَنبَرِ عشق
بِبَست گر*دنِ صبرم به ریسمانِ فِراق

به پایِ شوق گر این رَه به سر شدی حافظ
به دستِ هجر ندادی کسی عِنانِ فِراق

حافظ
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا