متفرقه گزیده اشعار شاعران

ساعت تک رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
امروز گزافی ده آن باده نابی را
برهم زن و درهم زن این چرخ شتابی را

گیرم قدح غیبی از دیده نهان آمد
پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را

ای عشق طرب پیشه خوش گفت خوش اندیشه
بربای نقاب از رخ آن شاه نقابی را

تا خیزد ای فرخ زین سو اخ و زان سو اخ
برکن هله ای گلرخ سغراق و شرابی را

گر زان که نمی‌خواهی تا جلوه شود گلشن
از بهر چه بگشادی دکان گلابی را

ما را چو ز سر بردی وین جوی روان کردی
در آب فکن زوتر بط زاده آبی را

ماییم چو کشت ای جان بررسته در این میدان
ل*ب خشک و به جان جویان باران سحابی را

هر سوی رسولی نو گوید که نیابی رو
لاحول بزن بر سر آن زاغ غرابی را

ای فتنه هر روحی کیسه بر هر جوحی
دزدیده رباب از کف بوبکر ربابی را

امروز چنان خواهم تا م*ست و خرف سازی
این جان محدث را وان عقل خطابی را

ای آب حیات ما شو فاش چو حشر ار چه
شیر شتر گرگین جانست عرابی را

ای جاه و جمالت خوش خامش کن و دم درکش
آگاه مکن از ما هر غافل خوابی را

مولوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا
زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی

زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور
زهی گوهر منثور زهی پشت و تولا

زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال
زهی پر و زهی بال بر افلاک تجلی

چو جان سلسله‌ها را بدرد به حرونی
چه ذاالنون چه مجنون چه لیلی و چه لیلا

علم‌های الهی ز پس کوه برآمد
چه سلطان و چه خاقان چه والی و چه والا

چه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان را
بزن گر*دن آن را که بگوید که تسلا

چو بی‌واسطه جبار بپرورد جهان را
چه ناقوس چه ن*ا*موس چه اهلا و چه سهلا

گر اجزای زمینی وگر روح امینی
چو آن حال ببینی بگو جل جلالا

گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد
دل غمناک نباشد مکن بانگ و علالا

فروپوش فروپوش نه بخروش نه بفروش
تویی باده مدهوش یکی لحظه بپالا

تو کرباسی و قصار تو انگوری و عصار
بپالا و بیفشار ولی دست میالا

خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش
مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا

مولوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
مرا حلوا هوس کردست حلوا
میفکن وعده حلوا به فردا

دل و جانم بدان حلواست پیوست
که صوفی را صفا آرد نه صفرا

زهی حلوای گرم و چرب و شیرین
که هر دم می‌رسد بویش ز بالا

دهانی بسته حلوا خور چو انجیر
ز دل خور هیچ دست و ل*ب میالا

از آن دستست این حلوا از آن دست
بخور زان دست ای بی‌دست و بی‌پا

دمی با مصطفا و کاسه باشیم
که او می خورد از آن جا شیر و خرما

از آن خرما که مریم را ندا کرد
کلی و اشربی و قری عینا

دلیل آنک زاده عقل کلیم
ندایش می‌رسد کای جان بابا

همی‌خواند که فرزندان بیایید
که خوان آراسته‌ست و یار تنها

مولوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
بیدار کنید مستیان را
از بهر نبیذ همچو جان را

ای ساقی باده بقایی
از خم قدیم گیر آن را

بر راه گلو گذر ندارد
لیکن بگشاید او زبان را

جان را تو چو مشک ساز ساقی
آن جان شریف غیب دان را

پس جانب آن صبوحیان کش
آن مشک سبک دل گران را

وز ساغرهای چشم مستت
درده تو فلان بن فلان را

از دیده به دیده باده‌ای ده
تا خود نشود خبر د*ه*ان را

زیرا ساقی چنان گذارد
اندر مجلس می نهان را

بشتاب که چشم ذره ذره
جویا گشتست آن عیان را

آن نافه مشک را به دست آر
بشکاف تو ناف آسمان را

زیرا غلبات بوی آن مشک
صبری بنهشت یوسفان را

چون نامه رسید سجده‌ای کن
شمس تبریز درفشان را

مولوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا
صد هزاران سر سر جان شنیدستی دلا

از ورای پرده‌ها تو گشته‌ای چون می از او
پرده خوبان مه رو را دریدستی دلا

از قوام قامتش در قامت تو کژ بماند
همچو چنگ از بهر سرو تر خمیدستی دلا

ز آن سوی هست و عدم چون خاص خاص خسروی
همچو ادبیران چه در هستی خزیدستی دلا

باز جانی شسته‌ای بر ساعد خسرو به ناز
پای بندت با وی است ار چه پریدستی دلا

ور نباشد پای بندت تا نپنداری که تو
از چنان آرام جان‌ها دررمیدستی دلا

بلک چون ماهی به دریا بلک چون قالب به جان
در هوای عشق آن شه آرمیدستی دلا

چون تو را او شاه از شاهان عالم برگزید
تو ز قرآن گزینش برگزیدستی دلا

چون ل*ب اقبال دولت تو گزیدی باک نیست
گر ز زخم خشم دست خود گزیدستی دلا

پای خود بر چرخ تا ننهی تو از عزت از آنک
در رکاب صدر شمس الدین دویدستی دلا

تو ز جام خاص شاهان تا نیاشامی مدام
کز مدام شمس تبریزی چشیدستی دلا

مولوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
چه نیکبخت کسی که خدای خواند تو را
درآ درآ به سعادت درت گشاد خدا

که برگشاید درها مفتح الابواب
که نزل و منزل بخشید نحن نزلنا

که دانه را بشکافد ندا کند به درخت
که سر برآر به بالا و می فشان خرما

که دردمید در آن نی که بود زیر زمین
که گشت مادر شیرین و خسرو حلوا

کی کرد در کف کان خاک را زر و نقره
کی کرد در صدفی آب را جواهرها

ز جان و تن برهیدی به جذبه جانان
ز قاب و قوس گذشتی به جذب او ادنی

هم آفتاب شده مطربت که خیز سجود
به سوی قامت سروی ز دست لاله صلا

چنین بلند چرا می‌پرد همای ضمیر
شنید بانگ صفیری ز ربی الاعلی

گل شکفته بگویم که از چه می‌خندد
که مستجاب شد او را از آن بهار دعا

چو بوی یوسف معنی گل از گریبان یافت
د*ه*ان گشاد به خنده که‌های یا بشرا

به دی بگوید گلشن که هر چه خواهی کن
به فر عدل شهنشه نترسم از یغما

چو آسمان و زمین در کفش کم از سیبی‌ست
تو برگ من بربایی کجا بری و کجا

چو اوست معنی عالم به اتفاق همه
بجز به خدمت معنی کجا روند اسما

شد اسم مظهر معنی کاردت ان اعرف
وز اسم یافت فراغت بصیرت عرفا

کلیم را بشناسد به معرفت‌هارون
اگر عصاش نباشد وگر ید بیضا

چگونه چرخ نگردد بگرد بام و درش
که آفتاب و مه از نور او کنند سخا

چو نور گفت خداوند خویشتن را نام
غلام چشم شو ایرا ز نور کرد چرا

از این همه بگذشتم نگاه دار تو دست
که می‌خرامد از آن پرده م*ست یوسف ما

چه جای دست بود عقل و هوش شد از دست
که ساقی‌ست دلارام و باده اش گیرا

خموش باش که تا شرح این همو گوید
که آب و تاب همان به که آید از بالا

مولوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
فدیتک یا ذا الوحی آیاته تتری
تفسرها سرا و تکنی به جهرا

و انشرت امواتا و احییتهم بها
فدیتک ما ادریک بالامر ما ادری

فعادوا سکاری فی صفاتک کلهم
و ما طعموا ثما و لا شربوا خمرا

ولکن بریق القرب افنی عقولهم
فسبحان من ارسی و سبحان من اسری

سلام علی قوم تنادی قلوبهم
بالسنه الاسرار شکرا له شکرا

فطوبی لمن ادلی من الجد دلوه
و فی الدلو حسنا یوسف قال یا بشری

یطالع فی شعشاع و جنه یوسف
حقائق اسرار یحیط بها خبرا

تجلی علیه الغیب و اندک عقله
کما اندک ذاک الطور و استهدم الصخرا

فظل غریق العشق روحا مجسما
و نورا عظیما لم یذر دونه سترا

مولوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
چشم‌ها وا نمی‌شود از خواب
چشم بگشا و جمع را دریاب

بنگر آخر که بی‌قرار شدست
چشم در چشم خانه چون سیماب

گشت شب دیر و خلق افتادند
چون ستاره میانه مهتاب

هم سیاهی و هم سپیدی چشم
از می خواب هر دو گشت خ*را*ب

جمله اندیشه‌ها چو برگ بریخت
گرد بنشست بر همه اسباب

عقل شد گوشه‌ای و می‌گوید
عقل اگر آن تست هین دریاب

بنگی شب نگر که چون دادست
جمله خلق را از این بنگاب

چشم در عین و غین افتادست
کار بگذشت از سؤال و جواب

آن سواران تیزاندیشه
همه ماندند چون خران به خلاب

مولوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
به جان تو که سوگند عظیمست
که جانم بی‌تو دربند عظیمست

اگر چه خضر سیرآب حیاتست
به لعلت آرزومند عظیمست

سخن‌ها دارم از تو با تو بسیار
ولی خاموشیم پند عظیمست

هر آن کز بیم تو خاموش باشد
اگر چه خر خردمند عظیمست

هر آن کس کو هنر را ترک گوید
ز بهر تو هنرمند عظیمست

فکندم خویش را چون سایه پیشت
فکندن پیشت افکند عظیمست

که بغداد تو را داد بزرگست
سمرقند تو را قند عظیمست

حریصم کرد طمع داد قندت
اگر چه بنده خرسند عظیمست

بریدستی مرا از خویش و پیوند
که دل را با تو پیوند عظیمست

خمش کن همچو عشق ای زاده عشق
اگر چه گفت فرزند عظیمست

رکاب شمس تبریزی گرفتم
که زین شمس زرکند عظیمست

مولوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,547
لایک‌ها
18,505
امتیازها
143
کیف پول من
94,631
Points
10,605
دو چشم آهوانش شیرگیرست
کز او بر من روان باران تیرست

کمان ابروان و تیر مژگان
گواهانند کو بر جان امیرست

چو زلف درهمش درهم از آنم
که بوی او به از مشک و عبیرست

در آن زلفین از آن می‌پیچد این جان
که دل زنجیر زلفش را اسیرست

مگو آن سرو ما را تو نظیری
که ماه ما به خوبی بی‌نظیرست

بیندازم من این سر را به پیشش
اگر چه سر به پیش او حقیرست

خیال روی شه را سجده می‌کن
خیال شه حقیقت را وزیرست


مولوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا