کامل شده رمان تیامو | Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
#پست65
#تیامو







کد:
بندِ قلبش پاره می‌شود. باز هم رفیق می‌مانند؟
آهسته صدایش می‌زند:
- امیر؟
امیرسام همان‌طور که خیره‌خیره نگاهش و با موهای موج‌دارِ دخترک بازی‌بازی می‌کند، جواب می‌دهد:
- امیرسام. لطفا یکی این اسمِ لعنتیِ منو کامل بگه.
می‌خندد.
- بدت میاد؟
سام، سری به تأیید تکان می‌دهد:
- خیلی. تو فکر کن یا بهم میگن عموسام یا میگن امیر. اسمِ خودم چشه مگه؟
لبخندش بیشتر کش می‌آید. دوباره صدایش می‌زند:
- امیرسامِ صدر؟
امیرسام که چپ‌چپ نگاهش می‌کند، بلند می‌خندد:
- چیه خب؟ خودت گفتی کامل صدا بزنم. منم دیگه با فامیلیت کامل‌ترش کردم.
امیر هم می‌خندد، کوتاه و نرم.
- الآن فکر می‌کنی درست صدا زدی؟
اوهومِ کشیده‌ و با نازی تحویلِ او می‌دهد و از چیزی که می‌شنود، یخ می‌کند:
- درستش میشه امیرسامِ رستگار.
پر از بهت و حیرت نگاهش می‌کند. صورتش جمع می‌شود:
- چی؟
امیر می‌خندد.
- نمی‌دونم چی‌کار کردی که دومین رازمم پیشِت لو رفت.
حواسش اما پیش همان جمله‌ی قبلی‌ست؛ پیش آن فامیلی. رستگار؟
- مگه تو... .
امیرسام با خونسردی و جدیت به میان کلامش می‌پرد:
- توام زنِ امیرسامِ رستگار شدی. عموسامِ صدر آدمِ خوبی نیست؛ اما می‌تونی روی امیرسامِ رستگار حساب کنی.
با تعجب و حیرت نگاهش می‌کند که امیر با چشمک اضافه می‌کند:
- اون چیزیو بگو که به‌خاطرش صدام زدی.
آهان! درست است. قرار بود چیزی بگوید؛ اما امیر گفته‌بود که عموسامِ صدر آدم خوبی نیست؟ منظورش به لقبش در محلِ کارِ خلافش بود؟
قلبش تند می‌کوبد. نمی‌داند.
در همین فکرهاست که امیرسام سر خم می‌کند و محکم؛ اما کوتاه روی لبانش را می‌بوسد.
- فکرت این‌جا باشه.
خودش بغض می‌کند و قلبش، سقوط.
بی‌اراده می‌گوید:
- نمیشه هر روز همین‌طوری باشی؟
تیله‌های آبیِ امیرسام برق می‌زنند.
- یعنی میگی ببوسمت و گازت بگیرم؟
گونه‌هایش سرخ می‌شوند. بی‌نفس می‌خندد. امیرسام چه برداشت کرده بود و ریحانه چه گفته‌بود؟
مشتی حواله‌ی س*ی*نه‌ی ستبر و مردانه‌اش می‌کند:
- نه دیوونه... منظورم به اونا نبود.
سپس با دم عمیقی اضافه می‌کند:
- یعنی هر روز بدونِ دعوا بگذره... این‌جوری ملایم و آروم باشی. دوست باشیم... .
امیرسام اما با اخم کمرنگی سر جلو می‌کشد و از توی صورت ریحانه دم می‌گیرد:
- بوی ماکارونی میدی.
می‌خندد.
- امیر دو دقیقه به شکمت فکر نکن. دارم حرف می‌زنم آخه... .
امیرسام با عقب‌کشیدن سرش، بلند می‌خندد که ریحانه با اخم کم‌رنگ غر می‌زند:
- متأسفم که دارم باوراتو خ*را*ب می‌کنم؛ ولی زنِ خونه همیشه بوی پیاز سرخ‌کرده یا قورمه‌سبزی میده. از اون دخترای عملیِ ناخن دراز برات زنِ زندگی درنمیاد آقا امیر!
امیرسام هم‌چنان می‌خندد و ریحانه هم‌چنان ادامه می‌دهد:
- می‌دونی؟ اصلاح تقصیرِ خودمه که به جای سانتال‌پانتال‌کردنِ خودم، توی آشپزخونه‌م و دارم برات چند مدل، چند مدل غذا می‌پزم.
امیرسام با خنده به میان حرفش  می‌پرد:
- باشه ولی بوی سوختنی میاد.
وای!
تازه دوهزاری‌اش می‌افتد. دلیلِ این‌که گفته بود بوی ماکارونی می‌دهد.
با خنده‌ی حرصی از آ*غ*و*ش امیرسام بیرون می‌رود و با گفتنِ «فکر کنم بدون شام شدیم!» از روی تخت هم پایین می‌پرد.
- نَدو! می‌خوری زمین خدای نکرده... .
به آشپزخانه می‌رود و وای از این بویِ ته‌دیگِ سوخته!
می‌‌خندد و همان‌طور که سر قابلمه را برمی‌دارد، زیر ل*ب حرص می‌زند:
- به‌خدا که تقصیرِ تو بود امیر.
و صدای سام در نزدیک‌ترین فاصله می‌آید:
- به من چه؟
می‌ترسد و هین‌کشان به عقب می‌چرخد. پر از استرس و حرص می‌خندد:
- خیرِ سرم حامله‌م!
امیرسام بی‌توجه به قلبِ ضربان گرفته‌ی او، سرکی توی قابلمه می‌کشد.
- ته‌دیگ سوخته دوست دارم. بکِش شام بخوریم.
متعجب می‌خندد:
- شوخی می‌کنی؟
امیرسام هم‌زمان که یکی از رشته‌های د*اغ ماکارونی را نوشِ جان می‌کند، ل*ب می‌زند:
- آخ... سوخته‌شم خیلی خوشمزه‌ست که دختر!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا