من از هجوم وحشی دیوار خسته ام
از سرفه های چرکی سیگار خسته ام
دیگر دلم برای تو هم پر نمی زند
از آن نگاه رذل طمع دار خسته ام
اشعار من محلل بحران کوچه نیست
زین کرکسان لاشه به منقار خسته ام
از بس چریده ام به ولع در کتاب ها
از دیدن حضور علفزار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه ی دو وجهه ای تکرار خسته ام
از قصه های گرم و نفس های سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خستهام
هر گوشه از اتاق بهشتی ست بی نظیر
از ازدحام آدم و آزار خسته ام
اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دست های بی حس و بی کار خستهام
از راز دکمه های مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خسته ام
قصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام
من در رکاب مرگ به آغاز می روم
از این چرندیات پر آزار خسته ام
من بی رمقترین نفس این حوالیام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازهٔ هشیار خسته ام
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان