A
"ASHOB"
مهمان
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
-
🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید
-
تخفیف عیدانه ۶۰ درصدی چاپ کتاب در انتشارات تک رمان کلیک کنید
ساعت تک رمان
A
"ASHOB"
مهمان
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
ل*ب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم ل*ب سرخ تو دل کند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
ل*ب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم ل*ب سرخ تو دل کند نشد
A
"ASHOB"
مهمان
عاشقت هستم مرا دیوانه تر از این نکن
من خرابم خواهشا ویرانه تر از این نکن
من خرابم خواهشا ویرانه تر از این نکن
A
"ASHOB"
مهمان
جهانی شاد و غمگین اند از هجر و وصال تو
به وصلم شادمان گردان که از هجر تو غمگینم
به وصلم شادمان گردان که از هجر تو غمگینم
A
"ASHOB"
مهمان
حس دلتنگے درونم برپاست
همچون توفانے در دلم غوغاست
تو که می دانے حال من پابرجاست
دورے از تو مثل توفان در دریاست…
همچون توفانے در دلم غوغاست
تو که می دانے حال من پابرجاست
دورے از تو مثل توفان در دریاست…
A
"ASHOB"
مهمان
A
"ASHOB"
مهمان
دنبال من نگرد قصه تمام شد
آن شب سکوت من ختم کلام شد
دنبال من نیا من خانه نیستم
با راز این سفر بیگانه نیستم
دنبال من نگرد این یک ترانه نیست
از تو بریده ام رفتن بهانه نیست
آن شب سکوت من ختم کلام شد
دنبال من نیا من خانه نیستم
با راز این سفر بیگانه نیستم
دنبال من نگرد این یک ترانه نیست
از تو بریده ام رفتن بهانه نیست
A
"ASHOB"
مهمان
من از هجوم وحشی دیوار خسته ام
از سرفه های چرکی سیگار خسته ام
دیگر دلم برای تو هم پر نمی زند
از آن نگاه رذل طمع دار خسته ام
اشعار من محلل بحران کوچه نیست
زین کرکسان لاشه به منقار خسته ام
از بس چریده ام به ولع در کتاب ها
از دیدن حضور علفزار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه ی دو وجهه ای تکرار خسته ام
از قصه های گرم و نفس های سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خسته‌ام
هر گوشه از اتاق بهشتی ست بی نظیر
از ازدحام آدم و آزار خسته ام
اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دست های بی حس و بی کار خسته‌ام
از راز دکمه های مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خسته ام
قصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام
من در رکاب مرگ به آغاز می روم
از این چرندیات پر آزار خسته ام
من بی رمق‌ترین نفس این حوالی‌ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازهٔ هشیار خسته ام
از سرفه های چرکی سیگار خسته ام
دیگر دلم برای تو هم پر نمی زند
از آن نگاه رذل طمع دار خسته ام
اشعار من محلل بحران کوچه نیست
زین کرکسان لاشه به منقار خسته ام
از بس چریده ام به ولع در کتاب ها
از دیدن حضور علفزار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه ی دو وجهه ای تکرار خسته ام
از قصه های گرم و نفس های سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خسته‌ام
هر گوشه از اتاق بهشتی ست بی نظیر
از ازدحام آدم و آزار خسته ام
اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دست های بی حس و بی کار خسته‌ام
از راز دکمه های مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خسته ام
قصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام
من در رکاب مرگ به آغاز می روم
از این چرندیات پر آزار خسته ام
من بی رمق‌ترین نفس این حوالی‌ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازهٔ هشیار خسته ام
A
"ASHOB"
مهمان
ای یار ناسامان من، از من چرا رنجیده ای؟
وی درد و ای درمان من، از من چرا رنجیده ای؟
ای سرو خوش بالای من، ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من، از من چرا رنجیده ای؟
بنگر ز هجرت چون شدم، سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پرخون شدم، از من چرا رنجیده ای؟
گر من بمیرم در غمت، خونم بتا در گردنت
فردا بگیرم دامنت، از من چرا رنجیده ای؟
من سعدی درگاه تو، عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو، از من چرا رنجیده ای؟
سعدی
وی درد و ای درمان من، از من چرا رنجیده ای؟
ای سرو خوش بالای من، ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من، از من چرا رنجیده ای؟
بنگر ز هجرت چون شدم، سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پرخون شدم، از من چرا رنجیده ای؟
گر من بمیرم در غمت، خونم بتا در گردنت
فردا بگیرم دامنت، از من چرا رنجیده ای؟
من سعدی درگاه تو، عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو، از من چرا رنجیده ای؟
سعدی
.zeynab.
نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
مشاور انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
A
"ASHOB"
مهمان
حکایت باران بی امان است
این گونه که من
دوستت میدارم
شوریده وار و پریشان
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه و راه ها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت می دارم
بی نهایت Aseman♡ _LIИDП_
این گونه که من
دوستت میدارم
شوریده وار و پریشان
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه و راه ها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت می دارم
بی نهایت Aseman♡ _LIИDП_
