کامل شده وقتی او نباشد | زار کاربر انجمن تک رمان

[لیلیِ مجنون]

نام اثر: وقتی او نباشد
به‌قلم: ن.ح
ژانر: تراژدی
ویراستار: ECLIPSE
...
وقت‌هایی که نیستی، قلم با من همدردی می‌کند. پنجره‌ی خاک گرفته بیشتر خیس می‌شود از نگاه آسمان و آن نیست‌هایی که وقتی بی‌خیالشان بوده‌ام... .
اکنون اما دلم گرفته از هر آنچه هست؛ مثل این روزنامه‌ی اخبار بد، مثل تو در این‌خانه و این دلگیری‌ست که بدجور در تک‌تک کلماتم جا مانده.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

من،
یخ زده‌ام
میان احساساتی
که داغشان مانده
بر دلم.
احساساتی از ج*ن*س عشق؛
ولی با رنگ و بوی تنفر
و طعمی که گسی‌اش
می‌زند چشم را.
ناگهان
نمایان می‌شوند
پیش چشمانم،
چشمانت،
در همان لحظه‌های آخرین،
به سُخره گرفته‌ بودند
این قلب بازیچه را.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

وقتی او نباشد، وقتی او تمام شود؛
چه کاری‎‌ست؟ بگذارید کمی از بودنش بگویم و نم‌نم، شرش را از سر نوشته‌های خون‌آلودم کم کنم!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

فرض بر این باشد، که او باشد.
مگر در بودنت، نبودِ سختِ طغیان‌گر واژه‌ها
و سرمستیِ اندوهناک او، از یادم می‌رود ای دوست؟

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

سوزشی غریب
جریان می‌یابد در بند‌بند وجود «من».
دستان نوازش درد،
رغت‌انگیز‌تر از هربار بر موهایم می‌نشیند
و تکه‌ای کهن از من در گلوگاهم
می‌شکند.
آلوده بغضی که رسوبش،
مدت‌هاست جای انداخته بر قلب خاکی‌ام.
می‌چکد قطره‌ای براق
از میان مژگان خیس و خونی‌ام
بر گونه‌های داغم.
افسوس
که می‌گذرد تکه‌تکه، زندگی من در این شب‌های آشفته‌ی بی‌وجودیِ نبودت!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

هربار که او نیست، وجود من‌هم گم می‌شود.
مثل یک تملک که بر تمام تن من خ*را*ب شده؛ مانند حواسی که پرت شده از دره‌ی خاطرات، از همان گاهی‌هایی که تو نبودی. این زندگی، بدون تو طعم زندگی نمی‌دهد.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

نیست شدن و نبودن و نبود، همه، عطر تلخشان را از تجربه‌ی پیراهن تو گرفته‌اند؛ سوم شخص عزیزم!
انگار وقت‌هایی که نیستی، ناگریز‌تر از...
نمی‌دانم! انگار هیچ مثالی برای این‌که از من، نگون‌بخت‌تر باشد و بخواهم پایش را به‌میان بکشم، وجود ندارد.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

دلم بی‌تو بودن می‌خواهد!
تمام کردن رد‌پایی که بر ماسه‌های د*اغ دلم جامانده.
دلم تو را نخواستن می‌خواهد!
باید بروی. حق بودن در خواب‌هایم...
دیگر حق نگاه کردن به نوشته‌هایم را هم نخواهی داشت!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

او که نبود جانم! ما را هم سهم خویش نگذاشتند.
ما را از خود گرفتند؛ فقط چون او نبود.
اصلاً مگر اشکالی دارد نفس نباشد؟
هوا نبود، جهان نبود؛
فقط خرابه‌ای به نام «من» برایم ماند
که آن را هم گرفتند.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

بغض‌هایم ته‌نشین شدند و اویی که در هر اشک، مرا
از غم پاک می‌ساخت؛ کجاست؟
او چرا نیست؟ چشم‌های آتشش و دست‌های آب...
نیست. در حرارت نبودش، غریبانه‌ترم از غم!
من با دست‌هایی آلوده به خنده‌ی مضحک
و تنها‌تر از جمله‌های تنها و کوتاهِ خود،
نشسته‌ام؛ خ*را*ب بر زمین خاکی! مخروبه‌ای...
دیوان‌پریش! اسیرِ اسید! قلبم دارد چنان دختری که تمام چهره‌اش پودر شد و خون چکید و او را زشت خواندند، می‌سوزد.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان