مکن زغصه شکایت که در طریق طلبروزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
مکن زغصه شکایت که در طریق طلبروزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
درد تمام خلق را هست علاج و چارهایمکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
ای که پنجاه رفت و در خوابیدرد تمام خلق را هست علاج و چارهای
چاره ولی کجا بُوَد، عشق جگر گداز را
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیمای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این چند روزه دریابی!
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد، خریدار ندارد
دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیستدوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد، غریب نیست
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادتا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست
دست طمع چو پیش کسان میکنی درازتنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش