آمدی چشم گشودی و خزانم کردی
اولین شاعر چشمان وزانم کردی
اولین شاعر چشمان وزانم کردی
M
Mat
مهمان
آمدی چشم گشودی و خزانم کردی
اولین شاعر چشمان وزانم کردی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
↑View previous replies...
a10aمکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان
Zahra.Jafariدرد تمام خلق را هست علاج و چارهای
چاره ولی کجا بُوَد، عشق جگر گداز را
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان
*RoYa*ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این چند روزه دریابی!
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان
Mat یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد، خریدار ندارد
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان
*RoYa*
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان
Matدردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد، غریب نیست
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان
*RoYa*
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان
Zahra.Jafariتنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان
*RoYa*دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان
Zahra.Jafari
شب در اعماق سیاهیها
مه چو در هاله راز آید
نگران دیده به ره دارم
شاید آن گمشده باز آید
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان
- توسط Zahra.Jafari
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
R
*RoYa*
مهمان
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
چاره ولی کجا بُوَد، عشق جگر گداز را
M
Mat
مهمان
درد تمام خلق را هست علاج و چارهای
چاره ولی کجا بُوَد، عشق جگر گداز را
مگر این چند روزه دریابی!
R
*RoYa*
مهمان
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این چند روزه دریابی!
هر چند در این عهد، خریدار ندارد
M
Mat
مهمان
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد، خریدار ندارد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
R
*RoYa*
مهمان
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
گر دردمند عشق بنالد، غریب نیست
- توسط Zahra.Jafari
دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد، غریب نیست
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست
R
*RoYa*
مهمان
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست
وجود نازکت آزرده گزند مباد
- توسط Zahra.Jafari
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
M
Mat
مهمان
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
شب در اعماق سیاهیها
مه چو در هاله راز آید
نگران دیده به ره دارم
شاید آن گمشده باز آید