دلی که سخت زهر غم تپید شاد نماندتو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
کسی که زود دل آزرده گشت ویر نزیست
دلی که سخت زهر غم تپید شاد نماندتو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
ترسم که اشک در غم ما پرده در شوددلی که سخت زهر غم تپید شاد نماند
کسی که زود دل آزرده گشت ویر نزیست
دل برای مهربانی پروراندن لاجرمترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شددل برای مهربانی پروراندن لاجرم
جان به تن تنها برای جانفشانی داشتن
دیریست که دلدار پیامی نفرستادنفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانمدیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
من اگر تیره و گر ناچیزمدوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست، ندانم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشقمن اگر تیره و گر ناچیزم
هرچه را خواجه پسندد نیکوست
مقصد این ره ناپیدا راتا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
تا کی به تمنای وصال تو یگانهمقصد این ره ناپیدا را
ز کسی پرس که پیدایش ازوست