• رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

متفرقه نقد خودمونی شعر و دلنوشته | سری اول

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
5,267
لایک‌ها
14,282
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
72,670
Points
8,713
سلام وقت بخیر عزیزان دلنوشته زندگی از Melina mediya
لطفا نقدتون رو تا دوشنبه در یک پیام ارسال بفرمایید 🌹

دلنوشته: زندگی
نویسنده: ملینامدیا
زندگی دروغ بزرگی که از زمان تولدمون بهمون گفتن. گفتن زندگی خوبه، گفتن خیلی شادی، گفتن شاید غم هم داخلش باشه اما شادی‌هاش بیشتره. بعد از اینکه بزرگتر شدیم فهمیدیم اونقدر‌ها هم شادی نیست فهمیدیم اگه غم و شادی زندگی، مثل نمک تو غذا به اندازه نباشه دیگه زندگی نمیشه که؛ فهمیدیم من، تو، ما برای زندگی به هم نیاز داریم. به اتحاد و عشق؛ صداقت کلمه‌ای هستش که اگه تو زندگی نباشه؛ زندگی مثل یه خونه‌ی خرابه می‌ریزه و نابود میشه. معنی واقعی زندگی چی بود؟ کسی فهمید؟ شادی بود یا غم؟ مرگ بود؟ مرگ چی بود؟ به زندگی وصله؟ کی می‌دونه؟ مرگ مثل یه در می‌مونه یه در که کلیدش گم شده و زندگی کلیدی هستش که اون در نیاز داره.
و این شاید ترسناک باشه اما از نظر من قشنگه اینکه تو زندگی کنی و بعد، فراموش بشی. یعنی بعد از مرگ فراموش میشیم؟ بازم کی می‌دونه زندگی بندی داره که به مرگ وصله و این می‌تونه شروع خود زندگی باشه. زندگی یه کلمه زیباست با اتفاقات شاد و تلخ درونش، زندگی یعنی عشقت به خانوادت و راز اون، رازی که تو باید پیداش کنی و بفهمی چجوری با این زندگی تلخ کنار بیای.
زندگی می‌تونه همین لحظه برای تو شادترین باشه و برای شخص دیگه‌ای مسخره ترین لحظه عمرش و اینه که میگیم شادی و تلخی مثل نمک میمونه تو غذا و اگه زیاد تلخی باشه کسی ادامه نمیده این راه پر پیچ و خم رو و اگه زیاد شادی باشه روزها یکنواخت و تکراری میشه دیگه دلت‌ نمیخواد همیشه اینجوری باشه. زندگی یه چرخه است که میچرخه و تو اگه خوبی یا بدی کنی برمیگرده و بوم، می‌خوره تو صورتت. این به تو بستگی داره که از درد اون چیزی که خورده تو صورتت گریه کنی یا بخندی.
و این زندگیه، کلمه زیبایی که از نظر کلمه میاد اما درونش دنیای بزرگیه و این معنی میشه که هیچ شخصی نتونست پیداش کنه و این میشه سرآغاز من، تو و ما.

منتظر نقد شما عزیزان اهل قلم هستیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
5,267
لایک‌ها
14,282
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
72,670
Points
8,713
آخرین دلنوشته ای که در این دوره برای نقد قرار میگیره از Aby عزیز هستش
بعد از اتمام نقد جهت تشکر از همراهی شما عزیزان جوایزی اهدا خواهد شد🌹

نام اثر: در اشتباه گذشته ماندن
نویسنده: آبی «زینب.م»

در عجبم که چهل‌ساله شدم، چگونه خواهم بود؟ قطعا پیاده‌روی‌های شبانه‌ام را رها نخواهم کرد؛ به‌جای آنکه پرحرفی کنم و به دیگران با خنده طعنه بزنم، بیشتر شنونده و در افکار خودم غرق خواهم شد؛ به جای خواندن داستان‌های غمگین و گریه برای شخصیت‌هایی که وجود ندارند، بیشتر خواهم خندید؛ حتی می‌توانم حدس بزنم یک‌شنبه‌ها روز مورد علاقه من در هفته نیست و دیگر منتظر قسمت بعد انیمه مورد علاقه خود نخواهم ماند.
شاید تو هم همانند من تغییر کنی. چشمانت کمتر با دیدن شیرینی‌های مورد علاقه‌ات بدرخشد؛ دیگر کمتر به آراستگی خود توجه کنی و عطر گران قیمتی که دوستش داشتی را بزنی؛ به کنایه‌های دوستان نابابت کمتر توجه کنی و کمتر به دنبال تأیید آن‌ها باشی. شاید هم تصویر چهره‌من، زمانی که غرق در خواندن کتاب بودم را کشیدی و هرگز آن را به بهانه ی یادگاری نگه‌داشتن به من ندادی، لای همان کتاب فراموش کرده باشی.
حس الان مرا یقین دارم که در آن زمان، وقتی که تصادفی تکه‌کاغذ سیاه و سفید از کتاب بی‌افتد و تو، با کنجکاوی تصویر را کنکاش می‌کنی، درک خواهی کرد. آن زمان، به یاد می‌آوری در اشتباهِ گذشته بودن و منظور من از تمامی حرف‌هایم، چه بود.
اما دیگر من نیستم که همانند همیشه، دست در قفل‌های موهایت ببرم و به تو آرامش خاطر دهم. دیگر من نیستم که بر سرت غر بزنم و به تو یادآوری کنم، برای اثبات بی‌باکی نیازی نیست اسیر خرافات دوستان نابالغت شوی. دیگر من نیستم که همیشه به تو یادآوری کنم بدون آن عطر گران قیمت، که نصف بیشتر حقوقت را هرماه طلب می‌کرد، به اندازه کافی کامل هستی. دیگر من نیستم تا دورت بچرخم و چهچه کنم، تو هم بادی بر قبقبه‌هایت بی‌اندازی و من را با غرور همراهی کنی. دیگر من نیستم که هنر دست تو را با قلم تحسین و تشویق کنم، در انتهای روزهایی که در رها کردن استعدادت همراه زغال بر روی کاغذ شکست می‌خوردی.
در این زمان خواهد بود که حرف‌هایم را از در اشتباهِ گذشته ماندن درک خواهی کرد. زمانی که بر روح ساده دختری خدشه وارد کردی و در هم شکستی؛ زمانی که فقط برای اثبات غرور در کنار دوستان احمقی چون آن‌ها، من را زمین زدی و به دور انداختی. حتی زمانی که دیر برگشتی و آن دختر ساده دل، دیگر ساده دل نبود. تو را بالغ و کامل کردی!
حال خواهم دید که در چهل‌سالگی، همچنان حسرت می‌خوری و بغضت را به سختی قورت میدهی. تصویر نقاشی شده من را دوباره لای همان کتاب برمیگردانی و برای یک‌بار در تمام سا‌ل‌هایی که با من بودی و سال‌هایی که از هم دور ماندیم، به حرفم گوش خواهی داد. بغضت بدون توجه به سختی‌ای که برای در اختیار گرفتن آن داشتی، در می‌رود و اشک‌هایت روان می‌شود. من می‌توانم مرد چهل‌ساله‌ای را ببینم که با رها کردن اشکانش، سعی بر رها کردن گذشته دارد. با بو کردن و فشار دادن کتاب بر صورتش و دنبال اثری از واقعیت داشتن دختر ساده دل گذشته و بالغ و عاقل امروز!

لطفا نقدتون رو در یک پیام تا دوشنبه بفرستید 🌹🌹
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
5,267
لایک‌ها
14,282
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
72,670
Points
8,713
سلام وقت بخیر عزیزان دلنوشته زندگی از Melina mediya
لطفا نقدتون رو تا دوشنبه در یک پیام ارسال بفرمایید 🌹

دلنوشته: زندگی
نویسنده: ملینامدیا
زندگی دروغ بزرگی که از زمان تولدمون بهمون گفتن. گفتن زندگی خوبه، گفتن خیلی شادی، گفتن شاید غم هم داخلش باشه اما شادی‌هاش بیشتره. بعد از اینکه بزرگتر شدیم فهمیدیم اونقدر‌ها هم شادی نیست فهمیدیم اگه غم و شادی زندگی، مثل نمک تو غذا به اندازه نباشه دیگه زندگی نمیشه که؛ فهمیدیم من، تو، ما برای زندگی به هم نیاز داریم. به اتحاد و عشق؛ صداقت کلمه‌ای هستش که اگه تو زندگی نباشه؛ زندگی مثل یه خونه‌ی خرابه می‌ریزه و نابود میشه. معنی واقعی زندگی چی بود؟ کسی فهمید؟ شادی بود یا غم؟ مرگ بود؟ مرگ چی بود؟ به زندگی وصله؟ کی می‌دونه؟ مرگ مثل یه در می‌مونه یه در که کلیدش گم شده و زندگی کلیدی هستش که اون در نیاز داره.
و این شاید ترسناک باشه اما از نظر من قشنگه اینکه تو زندگی کنی و بعد، فراموش بشی. یعنی بعد از مرگ فراموش میشیم؟ بازم کی می‌دونه زندگی بندی داره که به مرگ وصله و این می‌تونه شروع خود زندگی باشه. زندگی یه کلمه زیباست با اتفاقات شاد و تلخ درونش، زندگی یعنی عشقت به خانوادت و راز اون، رازی که تو باید پیداش کنی و بفهمی چجوری با این زندگی تلخ کنار بیای.
زندگی می‌تونه همین لحظه برای تو شادترین باشه و برای شخص دیگه‌ای مسخره ترین لحظه عمرش و اینه که میگیم شادی و تلخی مثل نمک میمونه تو غذا و اگه زیاد تلخی باشه کسی ادامه نمیده این راه پر پیچ و خم رو و اگه زیاد شادی باشه روزها یکنواخت و تکراری میشه دیگه دلت‌ نمیخواد همیشه اینجوری باشه. زندگی یه چرخه است که میچرخه و تو اگه خوبی یا بدی کنی برمیگرده و بوم، می‌خوره تو صورتت. این به تو بستگی داره که از درد اون چیزی که خورده تو صورتت گریه کنی یا بخندی.
و این زندگیه، کلمه زیبایی که از نظر کلمه میاد اما درونش دنیای بزرگیه و این معنی میشه که هیچ شخصی نتونست پیداش کنه و این میشه سرآغاز من، تو و ما.

منتظر نقد شما عزیزان اهل قلم هستیم.
دلنوشته محتوای خوبی داره👏
تشبیه مرگ به در برای بنده جالب بود.
همچنین باقی تشبیهات مثل نمک دلنوشته رو تا حدی قوی کرده.
از لحاظ علائم نگارشی و ویراستاری نیاز به اصلاحات هستش و این مورد اگر اصلاح شه دلنوشته خیلی عالی میشه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
5,267
لایک‌ها
14,282
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
72,670
Points
8,713
آخرین دلنوشته ای که در این دوره برای نقد قرار میگیره از Aby عزیز هستش
بعد از اتمام نقد جهت تشکر از همراهی شما عزیزان جوایزی اهدا خواهد شد🌹

نام اثر: در اشتباه گذشته ماندن
نویسنده: آبی «زینب.م»

در عجبم که چهل‌ساله شدم، چگونه خواهم بود؟ قطعا پیاده‌روی‌های شبانه‌ام را رها نخواهم کرد؛ به‌جای آنکه پرحرفی کنم و به دیگران با خنده طعنه بزنم، بیشتر شنونده و در افکار خودم غرق خواهم شد؛ به جای خواندن داستان‌های غمگین و گریه برای شخصیت‌هایی که وجود ندارند، بیشتر خواهم خندید؛ حتی می‌توانم حدس بزنم یک‌شنبه‌ها روز مورد علاقه من در هفته نیست و دیگر منتظر قسمت بعد انیمه مورد علاقه خود نخواهم ماند.
شاید تو هم همانند من تغییر کنی. چشمانت کمتر با دیدن شیرینی‌های مورد علاقه‌ات بدرخشد؛ دیگر کمتر به آراستگی خود توجه کنی و عطر گران قیمتی که دوستش داشتی را بزنی؛ به کنایه‌های دوستان نابابت کمتر توجه کنی و کمتر به دنبال تأیید آن‌ها باشی. شاید هم تصویر چهره‌من، زمانی که غرق در خواندن کتاب بودم را کشیدی و هرگز آن را به بهانه ی یادگاری نگه‌داشتن به من ندادی، لای همان کتاب فراموش کرده باشی.
حس الان مرا یقین دارم که در آن زمان، وقتی که تصادفی تکه‌کاغذ سیاه و سفید از کتاب بی‌افتد و تو، با کنجکاوی تصویر را کنکاش می‌کنی، درک خواهی کرد. آن زمان، به یاد می‌آوری در اشتباهِ گذشته بودن و منظور من از تمامی حرف‌هایم، چه بود.
اما دیگر من نیستم که همانند همیشه، دست در قفل‌های موهایت ببرم و به تو آرامش خاطر دهم. دیگر من نیستم که بر سرت غر بزنم و به تو یادآوری کنم، برای اثبات بی‌باکی نیازی نیست اسیر خرافات دوستان نابالغت شوی. دیگر من نیستم که همیشه به تو یادآوری کنم بدون آن عطر گران قیمت، که نصف بیشتر حقوقت را هرماه طلب می‌کرد، به اندازه کافی کامل هستی. دیگر من نیستم تا دورت بچرخم و چهچه کنم، تو هم بادی بر قبقبه‌هایت بی‌اندازی و من را با غرور همراهی کنی. دیگر من نیستم که هنر دست تو را با قلم تحسین و تشویق کنم، در انتهای روزهایی که در رها کردن استعدادت همراه زغال بر روی کاغذ شکست می‌خوردی.
در این زمان خواهد بود که حرف‌هایم را از در اشتباهِ گذشته ماندن درک خواهی کرد. زمانی که بر روح ساده دختری خدشه وارد کردی و در هم شکستی؛ زمانی که فقط برای اثبات غرور در کنار دوستان احمقی چون آن‌ها، من را زمین زدی و به دور انداختی. حتی زمانی که دیر برگشتی و آن دختر ساده دل، دیگر ساده دل نبود. تو را بالغ و کامل کردی!
حال خواهم دید که در چهل‌سالگی، همچنان حسرت می‌خوری و بغضت را به سختی قورت میدهی. تصویر نقاشی شده من را دوباره لای همان کتاب برمیگردانی و برای یک‌بار در تمام سا‌ل‌هایی که با من بودی و سال‌هایی که از هم دور ماندیم، به حرفم گوش خواهی داد. بغضت بدون توجه به سختی‌ای که برای در اختیار گرفتن آن داشتی، در می‌رود و اشک‌هایت روان می‌شود. من می‌توانم مرد چهل‌ساله‌ای را ببینم که با رها کردن اشکانش، سعی بر رها کردن گذشته دارد. با بو کردن و فشار دادن کتاب بر صورتش و دنبال اثری از واقعیت داشتن دختر ساده دل گذشته و بالغ و عاقل امروز!

لطفا نقدتون رو در یک پیام تا دوشنبه بفرستید 🌹🌹
شروع جذابی داره👏
سیر نوشته جالبه و مخاطب رو با خودش همراه می کنه
مخاطب به راحتی می تونه موارد رو تصور کنه
آخرش رو دوست داشتم...
وجود احساسات در نوشته اون رو زیبا کرده
اگر از آرایه های ادبی استفاده میشد می تونست نوشته قوی تر خلق بشه ولی به هر حال دلنوشته می تونه ساده و روون و جذاب باشه دقیقا مثل همین مورد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

عسل کورکور

کتابخوان برتر
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-05-09
نوشته‌ها
370
لایک‌ها
1,751
امتیازها
73
محل سکونت
خوزستان
کیف پول من
9,877
Points
452
آخرین دلنوشته ای که در این دوره برای نقد قرار میگیره از Aby عزیز هستش
بعد از اتمام نقد جهت تشکر از همراهی شما عزیزان جوایزی اهدا خواهد شد🌹

نام اثر: در اشتباه گذشته ماندن
نویسنده: آبی «زینب.م»

در عجبم که چهل‌ساله شدم، چگونه خواهم بود؟ قطعا پیاده‌روی‌های شبانه‌ام را رها نخواهم کرد؛ به‌جای آنکه پرحرفی کنم و به دیگران با خنده طعنه بزنم، بیشتر شنونده و در افکار خودم غرق خواهم شد؛ به جای خواندن داستان‌های غمگین و گریه برای شخصیت‌هایی که وجود ندارند، بیشتر خواهم خندید؛ حتی می‌توانم حدس بزنم یک‌شنبه‌ها روز مورد علاقه من در هفته نیست و دیگر منتظر قسمت بعد انیمه مورد علاقه خود نخواهم ماند.
شاید تو هم همانند من تغییر کنی. چشمانت کمتر با دیدن شیرینی‌های مورد علاقه‌ات بدرخشد؛ دیگر کمتر به آراستگی خود توجه کنی و عطر گران قیمتی که دوستش داشتی را بزنی؛ به کنایه‌های دوستان نابابت کمتر توجه کنی و کمتر به دنبال تأیید آن‌ها باشی. شاید هم تصویر چهره‌من، زمانی که غرق در خواندن کتاب بودم را کشیدی و هرگز آن را به بهانه ی یادگاری نگه‌داشتن به من ندادی، لای همان کتاب فراموش کرده باشی.
حس الان مرا یقین دارم که در آن زمان، وقتی که تصادفی تکه‌کاغذ سیاه و سفید از کتاب بی‌افتد و تو، با کنجکاوی تصویر را کنکاش می‌کنی، درک خواهی کرد. آن زمان، به یاد می‌آوری در اشتباهِ گذشته بودن و منظور من از تمامی حرف‌هایم، چه بود.
اما دیگر من نیستم که همانند همیشه، دست در قفل‌های موهایت ببرم و به تو آرامش خاطر دهم. دیگر من نیستم که بر سرت غر بزنم و به تو یادآوری کنم، برای اثبات بی‌باکی نیازی نیست اسیر خرافات دوستان نابالغت شوی. دیگر من نیستم که همیشه به تو یادآوری کنم بدون آن عطر گران قیمت، که نصف بیشتر حقوقت را هرماه طلب می‌کرد، به اندازه کافی کامل هستی. دیگر من نیستم تا دورت بچرخم و چهچه کنم، تو هم بادی بر قبقبه‌هایت بی‌اندازی و من را با غرور همراهی کنی. دیگر من نیستم که هنر دست تو را با قلم تحسین و تشویق کنم، در انتهای روزهایی که در رها کردن استعدادت همراه زغال بر روی کاغذ شکست می‌خوردی.
در این زمان خواهد بود که حرف‌هایم را از در اشتباهِ گذشته ماندن درک خواهی کرد. زمانی که بر روح ساده دختری خدشه وارد کردی و در هم شکستی؛ زمانی که فقط برای اثبات غرور در کنار دوستان احمقی چون آن‌ها، من را زمین زدی و به دور انداختی. حتی زمانی که دیر برگشتی و آن دختر ساده دل، دیگر ساده دل نبود. تو را بالغ و کامل کردی!
حال خواهم دید که در چهل‌سالگی، همچنان حسرت می‌خوری و بغضت را به سختی قورت میدهی. تصویر نقاشی شده من را دوباره لای همان کتاب برمیگردانی و برای یک‌بار در تمام سا‌ل‌هایی که با من بودی و سال‌هایی که از هم دور ماندیم، به حرفم گوش خواهی داد. بغضت بدون توجه به سختی‌ای که برای در اختیار گرفتن آن داشتی، در می‌رود و اشک‌هایت روان می‌شود. من می‌توانم مرد چهل‌ساله‌ای را ببینم که با رها کردن اشکانش، سعی بر رها کردن گذشته دارد. با بو کردن و فشار دادن کتاب بر صورتش و دنبال اثری از واقعیت داشتن دختر ساده دل گذشته و بالغ و عاقل امروز!

لطفا نقدتون رو در یک پیام تا دوشنبه بفرستید 🌹🌹
سلام
جالب بود اما زیادی گنگ بود.
احساس دیده می‌شد اما جوری بود که نشه حسش کرد.
قلمت قشنگه بیشتر دقت کنین حتما موفق می‌شید و آثار بهتری رو خلق می‌کنید
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : عسل کورکور

Negin_SH

سرپرست بخش کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-06
نوشته‌ها
4,587
لایک‌ها
14,936
امتیازها
193
سن
20
محل سکونت
سومرو
کیف پول من
80,911
Points
284
آخرین دلنوشته ای که در این دوره برای نقد قرار میگیره از Aby عزیز هستش
بعد از اتمام نقد جهت تشکر از همراهی شما عزیزان جوایزی اهدا خواهد شد🌹

نام اثر: در اشتباه گذشته ماندن
نویسنده: آبی «زینب.م»

در عجبم که چهل‌ساله شدم، چگونه خواهم بود؟ قطعا پیاده‌روی‌های شبانه‌ام را رها نخواهم کرد؛ به‌جای آنکه پرحرفی کنم و به دیگران با خنده طعنه بزنم، بیشتر شنونده و در افکار خودم غرق خواهم شد؛ به جای خواندن داستان‌های غمگین و گریه برای شخصیت‌هایی که وجود ندارند، بیشتر خواهم خندید؛ حتی می‌توانم حدس بزنم یک‌شنبه‌ها روز مورد علاقه من در هفته نیست و دیگر منتظر قسمت بعد انیمه مورد علاقه خود نخواهم ماند.
شاید تو هم همانند من تغییر کنی. چشمانت کمتر با دیدن شیرینی‌های مورد علاقه‌ات بدرخشد؛ دیگر کمتر به آراستگی خود توجه کنی و عطر گران قیمتی که دوستش داشتی را بزنی؛ به کنایه‌های دوستان نابابت کمتر توجه کنی و کمتر به دنبال تأیید آن‌ها باشی. شاید هم تصویر چهره‌من، زمانی که غرق در خواندن کتاب بودم را کشیدی و هرگز آن را به بهانه ی یادگاری نگه‌داشتن به من ندادی، لای همان کتاب فراموش کرده باشی.
حس الان مرا یقین دارم که در آن زمان، وقتی که تصادفی تکه‌کاغذ سیاه و سفید از کتاب بی‌افتد و تو، با کنجکاوی تصویر را کنکاش می‌کنی، درک خواهی کرد. آن زمان، به یاد می‌آوری در اشتباهِ گذشته بودن و منظور من از تمامی حرف‌هایم، چه بود.
اما دیگر من نیستم که همانند همیشه، دست در قفل‌های موهایت ببرم و به تو آرامش خاطر دهم. دیگر من نیستم که بر سرت غر بزنم و به تو یادآوری کنم، برای اثبات بی‌باکی نیازی نیست اسیر خرافات دوستان نابالغت شوی. دیگر من نیستم که همیشه به تو یادآوری کنم بدون آن عطر گران قیمت، که نصف بیشتر حقوقت را هرماه طلب می‌کرد، به اندازه کافی کامل هستی. دیگر من نیستم تا دورت بچرخم و چهچه کنم، تو هم بادی بر قبقبه‌هایت بی‌اندازی و من را با غرور همراهی کنی. دیگر من نیستم که هنر دست تو را با قلم تحسین و تشویق کنم، در انتهای روزهایی که در رها کردن استعدادت همراه زغال بر روی کاغذ شکست می‌خوردی.
در این زمان خواهد بود که حرف‌هایم را از در اشتباهِ گذشته ماندن درک خواهی کرد. زمانی که بر روح ساده دختری خدشه وارد کردی و در هم شکستی؛ زمانی که فقط برای اثبات غرور در کنار دوستان احمقی چون آن‌ها، من را زمین زدی و به دور انداختی. حتی زمانی که دیر برگشتی و آن دختر ساده دل، دیگر ساده دل نبود. تو را بالغ و کامل کردی!
حال خواهم دید که در چهل‌سالگی، همچنان حسرت می‌خوری و بغضت را به سختی قورت میدهی. تصویر نقاشی شده من را دوباره لای همان کتاب برمیگردانی و برای یک‌بار در تمام سا‌ل‌هایی که با من بودی و سال‌هایی که از هم دور ماندیم، به حرفم گوش خواهی داد. بغضت بدون توجه به سختی‌ای که برای در اختیار گرفتن آن داشتی، در می‌رود و اشک‌هایت روان می‌شود. من می‌توانم مرد چهل‌ساله‌ای را ببینم که با رها کردن اشکانش، سعی بر رها کردن گذشته دارد. با بو کردن و فشار دادن کتاب بر صورتش و دنبال اثری از واقعیت داشتن دختر ساده دل گذشته و بالغ و عاقل امروز!

لطفا نقدتون رو در یک پیام تا دوشنبه بفرستید 🌹🌹
من خودم واقعا عاشق دلنوشته ایشون شدم
اینطوری که اومدن از آینده صحبت کردن و همینطور تغییراتی که ممکنه پیش بیاد باعث میشه فرد با گذشته‌ی خودش متفاوت باشه
خیلی خیلی دوسش داشتم
واقعا محشر بود (:💓
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Hastihajizadeh

ناظر آزمایشی رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-04
نوشته‌ها
27
لایک‌ها
149
امتیازها
33
کیف پول من
1,775
Points
52
آخرین دلنوشته ای که در این دوره برای نقد قرار میگیره از Aby عزیز هستش
بعد از اتمام نقد جهت تشکر از همراهی شما عزیزان جوایزی اهدا خواهد شد🌹

نام اثر: در اشتباه گذشته ماندن
نویسنده: آبی «زینب.م»

در عجبم که چهل‌ساله شدم، چگونه خواهم بود؟ قطعا پیاده‌روی‌های شبانه‌ام را رها نخواهم کرد؛ به‌جای آنکه پرحرفی کنم و به دیگران با خنده طعنه بزنم، بیشتر شنونده و در افکار خودم غرق خواهم شد؛ به جای خواندن داستان‌های غمگین و گریه برای شخصیت‌هایی که وجود ندارند، بیشتر خواهم خندید؛ حتی می‌توانم حدس بزنم یک‌شنبه‌ها روز مورد علاقه من در هفته نیست و دیگر منتظر قسمت بعد انیمه مورد علاقه خود نخواهم ماند.
شاید تو هم همانند من تغییر کنی. چشمانت کمتر با دیدن شیرینی‌های مورد علاقه‌ات بدرخشد؛ دیگر کمتر به آراستگی خود توجه کنی و عطر گران قیمتی که دوستش داشتی را بزنی؛ به کنایه‌های دوستان نابابت کمتر توجه کنی و کمتر به دنبال تأیید آن‌ها باشی. شاید هم تصویر چهره‌من، زمانی که غرق در خواندن کتاب بودم را کشیدی و هرگز آن را به بهانه ی یادگاری نگه‌داشتن به من ندادی، لای همان کتاب فراموش کرده باشی.
حس الان مرا یقین دارم که در آن زمان، وقتی که تصادفی تکه‌کاغذ سیاه و سفید از کتاب بی‌افتد و تو، با کنجکاوی تصویر را کنکاش می‌کنی، درک خواهی کرد. آن زمان، به یاد می‌آوری در اشتباهِ گذشته بودن و منظور من از تمامی حرف‌هایم، چه بود.
اما دیگر من نیستم که همانند همیشه، دست در قفل‌های موهایت ببرم و به تو آرامش خاطر دهم. دیگر من نیستم که بر سرت غر بزنم و به تو یادآوری کنم، برای اثبات بی‌باکی نیازی نیست اسیر خرافات دوستان نابالغت شوی. دیگر من نیستم که همیشه به تو یادآوری کنم بدون آن عطر گران قیمت، که نصف بیشتر حقوقت را هرماه طلب می‌کرد، به اندازه کافی کامل هستی. دیگر من نیستم تا دورت بچرخم و چهچه کنم، تو هم بادی بر قبقبه‌هایت بی‌اندازی و من را با غرور همراهی کنی. دیگر من نیستم که هنر دست تو را با قلم تحسین و تشویق کنم، در انتهای روزهایی که در رها کردن استعدادت همراه زغال بر روی کاغذ شکست می‌خوردی.
در این زمان خواهد بود که حرف‌هایم را از در اشتباهِ گذشته ماندن درک خواهی کرد. زمانی که بر روح ساده دختری خدشه وارد کردی و در هم شکستی؛ زمانی که فقط برای اثبات غرور در کنار دوستان احمقی چون آن‌ها، من را زمین زدی و به دور انداختی. حتی زمانی که دیر برگشتی و آن دختر ساده دل، دیگر ساده دل نبود. تو را بالغ و کامل کردی!
حال خواهم دید که در چهل‌سالگی، همچنان حسرت می‌خوری و بغضت را به سختی قورت میدهی. تصویر نقاشی شده من را دوباره لای همان کتاب برمیگردانی و برای یک‌بار در تمام سا‌ل‌هایی که با من بودی و سال‌هایی که از هم دور ماندیم، به حرفم گوش خواهی داد. بغضت بدون توجه به سختی‌ای که برای در اختیار گرفتن آن داشتی، در می‌رود و اشک‌هایت روان می‌شود. من می‌توانم مرد چهل‌ساله‌ای را ببینم که با رها کردن اشکانش، سعی بر رها کردن گذشته دارد. با بو کردن و فشار دادن کتاب بر صورتش و دنبال اثری از واقعیت داشتن دختر ساده دل گذشته و بالغ و عاقل امروز!

لطفا نقدتون رو در یک پیام تا دوشنبه بفرستید 🌹🌹
تشبیه هایی که به کهر بردی عالیه ولی بخاطر علائم نگارشی نیاز به ویراستاری داره
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ahmad .azr

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
گوینده انجمن
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-04
نوشته‌ها
214
لایک‌ها
872
امتیازها
63
کیف پول من
21,614
Points
331
آخرین دلنوشته ای که در این دوره برای نقد قرار میگیره از Aby عزیز هستش
بعد از اتمام نقد جهت تشکر از همراهی شما عزیزان جوایزی اهدا خواهد شد🌹

نام اثر: در اشتباه گذشته ماندن
نویسنده: آبی «زینب.م»

در عجبم که چهل‌ساله شدم، چگونه خواهم بود؟ قطعا پیاده‌روی‌های شبانه‌ام را رها نخواهم کرد؛ به‌جای آنکه پرحرفی کنم و به دیگران با خنده طعنه بزنم، بیشتر شنونده و در افکار خودم غرق خواهم شد؛ به جای خواندن داستان‌های غمگین و گریه برای شخصیت‌هایی که وجود ندارند، بیشتر خواهم خندید؛ حتی می‌توانم حدس بزنم یک‌شنبه‌ها روز مورد علاقه من در هفته نیست و دیگر منتظر قسمت بعد انیمه مورد علاقه خود نخواهم ماند.
شاید تو هم همانند من تغییر کنی. چشمانت کمتر با دیدن شیرینی‌های مورد علاقه‌ات بدرخشد؛ دیگر کمتر به آراستگی خود توجه کنی و عطر گران قیمتی که دوستش داشتی را بزنی؛ به کنایه‌های دوستان نابابت کمتر توجه کنی و کمتر به دنبال تأیید آن‌ها باشی. شاید هم تصویر چهره‌من، زمانی که غرق در خواندن کتاب بودم را کشیدی و هرگز آن را به بهانه ی یادگاری نگه‌داشتن به من ندادی، لای همان کتاب فراموش کرده باشی.
حس الان مرا یقین دارم که در آن زمان، وقتی که تصادفی تکه‌کاغذ سیاه و سفید از کتاب بی‌افتد و تو، با کنجکاوی تصویر را کنکاش می‌کنی، درک خواهی کرد. آن زمان، به یاد می‌آوری در اشتباهِ گذشته بودن و منظور من از تمامی حرف‌هایم، چه بود.
اما دیگر من نیستم که همانند همیشه، دست در قفل‌های موهایت ببرم و به تو آرامش خاطر دهم. دیگر من نیستم که بر سرت غر بزنم و به تو یادآوری کنم، برای اثبات بی‌باکی نیازی نیست اسیر خرافات دوستان نابالغت شوی. دیگر من نیستم که همیشه به تو یادآوری کنم بدون آن عطر گران قیمت، که نصف بیشتر حقوقت را هرماه طلب می‌کرد، به اندازه کافی کامل هستی. دیگر من نیستم تا دورت بچرخم و چهچه کنم، تو هم بادی بر قبقبه‌هایت بی‌اندازی و من را با غرور همراهی کنی. دیگر من نیستم که هنر دست تو را با قلم تحسین و تشویق کنم، در انتهای روزهایی که در رها کردن استعدادت همراه زغال بر روی کاغذ شکست می‌خوردی.
در این زمان خواهد بود که حرف‌هایم را از در اشتباهِ گذشته ماندن درک خواهی کرد. زمانی که بر روح ساده دختری خدشه وارد کردی و در هم شکستی؛ زمانی که فقط برای اثبات غرور در کنار دوستان احمقی چون آن‌ها، من را زمین زدی و به دور انداختی. حتی زمانی که دیر برگشتی و آن دختر ساده دل، دیگر ساده دل نبود. تو را بالغ و کامل کردی!
حال خواهم دید که در چهل‌سالگی، همچنان حسرت می‌خوری و بغضت را به سختی قورت میدهی. تصویر نقاشی شده من را دوباره لای همان کتاب برمیگردانی و برای یک‌بار در تمام سا‌ل‌هایی که با من بودی و سال‌هایی که از هم دور ماندیم، به حرفم گوش خواهی داد. بغضت بدون توجه به سختی‌ای که برای در اختیار گرفتن آن داشتی، در می‌رود و اشک‌هایت روان می‌شود. من می‌توانم مرد چهل‌ساله‌ای را ببینم که با رها کردن اشکانش، سعی بر رها کردن گذشته دارد. با بو کردن و فشار دادن کتاب بر صورتش و دنبال اثری از واقعیت داشتن دختر ساده دل گذشته و بالغ و عاقل امروز!

لطفا نقدتون رو در یک پیام تا دوشنبه بفرستید 🌹🌹
با سلام

جالب بود ، شروع خوبی داشت و چون به یک روایت داستانی شبیه بود زیبا بود ولی کم کم مبهم شد .. احساسات داشت ولی پررنگ نبود ..

ولی قلم و نوشتن مقدسه .. و من بهشون احترام میذارم و با تجربه و تفکر حتماً نوشته های بهتری خواهند نوشت ..
موفق باشید 🌹🙏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
5,267
لایک‌ها
14,282
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
72,670
Points
8,713
سلام وقت بخیر عزیزان دلنوشته زندگی از Melina mediya
لطفا نقدتون رو تا دوشنبه در یک پیام ارسال بفرمایید 🌹

دلنوشته: زندگی
نویسنده: ملینامدیا
زندگی دروغ بزرگی که از زمان تولدمون بهمون گفتن. گفتن زندگی خوبه، گفتن خیلی شادی، گفتن شاید غم هم داخلش باشه اما شادی‌هاش بیشتره. بعد از اینکه بزرگتر شدیم فهمیدیم اونقدر‌ها هم شادی نیست فهمیدیم اگه غم و شادی زندگی، مثل نمک تو غذا به اندازه نباشه دیگه زندگی نمیشه که؛ فهمیدیم من، تو، ما برای زندگی به هم نیاز داریم. به اتحاد و عشق؛ صداقت کلمه‌ای هستش که اگه تو زندگی نباشه؛ زندگی مثل یه خونه‌ی خرابه می‌ریزه و نابود میشه. معنی واقعی زندگی چی بود؟ کسی فهمید؟ شادی بود یا غم؟ مرگ بود؟ مرگ چی بود؟ به زندگی وصله؟ کی می‌دونه؟ مرگ مثل یه در می‌مونه یه در که کلیدش گم شده و زندگی کلیدی هستش که اون در نیاز داره.
و این شاید ترسناک باشه اما از نظر من قشنگه اینکه تو زندگی کنی و بعد، فراموش بشی. یعنی بعد از مرگ فراموش میشیم؟ بازم کی می‌دونه زندگی بندی داره که به مرگ وصله و این می‌تونه شروع خود زندگی باشه. زندگی یه کلمه زیباست با اتفاقات شاد و تلخ درونش، زندگی یعنی عشقت به خانوادت و راز اون، رازی که تو باید پیداش کنی و بفهمی چجوری با این زندگی تلخ کنار بیای.
زندگی می‌تونه همین لحظه برای تو شادترین باشه و برای شخص دیگه‌ای مسخره ترین لحظه عمرش و اینه که میگیم شادی و تلخی مثل نمک میمونه تو غذا و اگه زیاد تلخی باشه کسی ادامه نمیده این راه پر پیچ و خم رو و اگه زیاد شادی باشه روزها یکنواخت و تکراری میشه دیگه دلت‌ نمیخواد همیشه اینجوری باشه. زندگی یه چرخه است که میچرخه و تو اگه خوبی یا بدی کنی برمیگرده و بوم، می‌خوره تو صورتت. این به تو بستگی داره که از درد اون چیزی که خورده تو صورتت گریه کنی یا بخندی.
و این زندگیه، کلمه زیبایی که از نظر کلمه میاد اما درونش دنیای بزرگیه و این معنی میشه که هیچ شخصی نتونست پیداش کنه و این میشه سرآغاز من، تو و ما.

منتظر نقد شما عزیزان اهل قلم هستیم.
عزیزان این مورد رو فکر کنم ندیدین🌹🌹
ahmad .azr Hastihajizadeh Negin_SH عسل کورکور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

عسل کورکور

کتابخوان برتر
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-05-09
نوشته‌ها
370
لایک‌ها
1,751
امتیازها
73
محل سکونت
خوزستان
کیف پول من
9,877
Points
452
عزیزان این مورد رو فکر کنم ندیدین🌹🌹
ahmad .azr Hastihajizadeh Negin_SH عسل کورکور
جالب و قشنگ بود

با اینکه نظرش رو راجب زندگی گفت اما یه جورایی ذهن بقیه رو هم راجب این‌ها کنجکاو می‌کرد که بیشتر فکر کنن
اینکه زندگی پر از خوشبختی و بدون هیچ فراز و نشیبی می‌خوان یا نه.
در کل قشنگ بود.
قلمت ماندگار!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : عسل کورکور
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا