Usage for hash tag: شکست_جادو

ساعت تک رمان

  1. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...عذابه. به یاد دارم که مادرم کل اون دوران انتظار داشت آرومش کنم؛ اما خودم هم به کسی نیاز داشتم که بتونم پیشش اشک بریزم و خودم رو خالی کنم. می‌دونی، احساسات هر دوتون رو، درک می‌کنم. بی‌آن که متوجه شرایط دورش باشد، او را در آ*غ*و*ش گرفت و گیسوان طلایی‌اش را نوازش کرد. #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  2. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...شده و ادامه می‌داد: - می‌دونم که انتظار داشتی جیمز به عنوان برادرت، توی چنین لحظاتی کنارت باشه. می‌دونستم که دلت می‌خواست توی آ*غ*و*ش ماریا ساعت‌ها اشک بریزی؛ این که مادرم باهات همدردی کنه، برات آرزو شده بود و این که به هیچ‌کدوم نرسیدی... باعث شد از همه ناامید بشی. #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  3. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...برای او مهم است و بس! پوزخندی زد؛ مگر پدرش چه کرده بود که برای هیچ‌کس مهم نبود؟ چرا حتی جیمز با جامه‌ای فاخر به سالن آمد. پس آن یک سال عزا داری چه می‌شود؟ هنگامی که همه سر تعظیم فرو آوردند، تنها کسی بود که تعظیم نکرد. اصلاً در حال خودش نبود که بفهمد چه می‌کند. #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  4. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...بیدار شد. بهتر از هر آدمی می‌دانست مقصر کیست؛ اما نمی‌توانست کلارا را هم قربانی کند. جیمز را به آ*غ*و*ش کشید و کنار گوشش زمزمه‌وار گفت: - من درکت می‌کنم، خیلی هم درکت می‌کنم. پس از مادرش، هیچ‌کس این‌گونه سعی نمی‌کرد آرامش کند. از ته دلش به این آ*غ*و*ش نیاز داشت. #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  5. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...بود؛ اما پدر او؟ پوزخند دیگری روی ل*ب‌های سرخش نشست. به یاد دارد قاتل پدرش ماریای هفت ساله بود. به خودش آمد که چشم‌هایش مانند چاه آب پر شده‌اند. با آستین حریر لباس هم‌رنگ موهایش چشم‌های دریایی‌اش را پاک کرد. باید فکری‌ می‌کرد. اوضاع نمی‌توانست این‌طور بماند. #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  6. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...او را می‌دیدند. برایش مهم نبود غرور چه حسی‌ست و چگونه باید آن را حفظ کند؛ تنها برایش جسمی مهم بود که دیگر قلبی در س*ی*نه‌اش نمی‌تپید. صدای بغض‌آلود دخترانه‌ای، کنار گوشش گفت: - بیدار نمی‌شه جیمز، هرچی صداش می‌زنم جوابم رو نمی‌ده.... چرا چشم‌هاش رو باز نمی‌کنه؟ #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  7. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...گریه به سمت جسم بی‌جان پدرش رفت. دست‌های لرزانش را به تن غرق در خونش نزدیک کرد و با شوک بهش خیره شد. - بابا؟ بابا؟! باورش نمی‌شد این جسم متعلق به پدرش باشد. اشک‌های سوزناک بر روی صورتش راه پیدا کرده بودند. جسم مرد را در دست گرفت و فریاد زد. - پزشک رو خبر کنید. #شکست_جادو #سارینا...
  8. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...بالا انداخت و به عقب گرد کرد. با دستور آن مرد، نگهبانان به ماریا حمله‌ور شدند؛ اما ماریا دستش را بالا آورد و دستور سکوت داد. سپس نیم‌نگاهی به صورت مرد انداخت و زمزمه کرد: - شاید اگه آدم بهتری بودی می‌تونستی تپش قلبت رو حس کنی، واقعاً دلم برات می‌سوزه... . #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  9. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...باشه!» با این فکر ب*وسه‌ای بر روی دست همسرش زد و مغزش را از فکر کردن به عشقش دور کرد. «تو چت شده جیمز؟» از جایش برخواست و شاهزاده را هم بلند کرد. سر تعظیم فرو آورد و با متانت جوابش را داد. - باعث خوش‌حالیمه که سرورم بعد از این با من هستن؛ اما شما تقصیری نداشتین. #شکست_جادو #سارینا...
  10. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...و برای بازگرداندن نفسش تلاش می‌کرد، مقطع و بریده شروع به سخن گفتن کرد: - پرنسس، پرنسس و بانو، بانو ماریا، برگشتن... . با عجله از جایش برخواست و خطاب به نگهبان گفت: - الان کجا هستن؟ به دنبال نگهبان راه افتاد تا به کلارا برسد. باید قوانین جدیدی را وضع می‌کرد. #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
بالا