خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید
  • تخفیف عیدانه ۶۰ درصدی چاپ کتاب در انتشارات تک رمان کلیک کنید

ساعت تک رمان

  1. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...چه آوایی از دهانش خارج می‌شود. صدایش می‌لرزید. - بابا؟ بابا؟! چطور چنین چیزی ممکن بود؟ مگر جیمز در قصر نبود؟ چگونه در یک ساعت چنین اتفاقی افتاده؟ لغزش قطرات اشک روی صورتش آغاز شد. به خودش آمد؛ باید طبیب خبر می‌کرد. فریاد کشید: - کسی هست؟! پزشک رو خبر کنید. #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  2. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...شانه‌ای بالا انداخت و عقب گرد کرد. با دستور آن مرد، نگهبانان به ماریا حمله‌ور شدند؛ اما ماریا دستش را بالا آورد و دستور سکوت داد. سپس نیم‌نگاهی به صورت مرد انداخت و زمزمه کرد: - شاید اگه آدم بهتری بودی می‌تونستی تپش قلبت رو حس کنی، واقعاً دلم برات می‌سوزه... . #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  3. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...گیج بود. نمی‌توانست بفهمد چه در سر شاهزاده می‌گذرد. چه نقشه‌ای درون ذهنش است؟ «تو چت شده جیمز؟» از جایش برخواست و شاهزاده را هم بلند کرد. سر تعظیم فرو آورد و با متانت جوابش را داد. - باعث خوش‌حالیمه که سرورم زین پس، به بنده افتخار میدن؛ اما شما تقصیری نداشتین. #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  4. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...نفسش تلاش می‌کرد، مقطع و بریده شروع به سخن گفتن کرد: - پرنسس، پرنسس و بانو، بانو ماریا، برگشتن... . با عجله از جایش برخاست و خطاب به نگهبان گفت: - الان کجا هستن؟ با حال خرابش، به دنبال نگهبان راه افتاد تا به کلارا برسد. وقتش بود پادشاه این کشور را بشناسند. #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  5. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...با خنده به سمت اسبش بازگشت و دستش را نوازش‌وارانه بر روی پوزه‌اش کشید. کاترینا، پوزه‌اش را درون موهای شب رنگ ماریا فرو برد و با بهم ریختن آن، علاقه‌اش را ابراز کرد. این روش ابراز علاقه‌اش، باعث شد لبخند روی ل*ب‌های بی‌رنگ ماریا جان بگیرد. - هی دختر! چی کار می‌کنی؟! #شکست_جادو #سارینا...
  6. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...چرا که چشم و گیسوان مادرش، به سیاهی شب بودند؛ اما او گیسوانی طلایی و چشمانی آبی به عمق دریا داشت. با شنیدن نجوایی که نامش را می‌خواند، قاب عکس را روی عسلی چوبی گذاشت و از جایش برخاست. با آستین لباس سرخش، اشک‌هایش را پاک کرد. - می‌تونی بیای تو. اما هیچ‌کس وارد نشد! #شکست_جادو #سارینا...
بالا