خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید

ساعت تک رمان

01:28:57 PM
  1. Saba.N

    کامل شده رمان پیست مرگ | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_310 *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! *** #رمان‌پیست‌مرگ #صبا_نوشت
  2. C

    کامل شده پسر هیزم فروش

    #پارت 5 نرگس، ذوق زده به عروسک نگاه می انداخت و هر دقیقه از نیما تشکر میکرد. حال پدر نیما روز به روز بهتر میشد تا اینکه بیماری را شکست داد و همراه نیما هرروز برای شکستن هیزم به جنگل میرفت. آنها انقدر کار کردن که توانستند خانه ای در شهر بخرند و مجبور نبودند برای خرید کلی راه را طی کنند.
  3. C

    کامل شده پسر هیزم فروش

    #پارت 4 مادر آهی کشید و گفت:پسرم... ناامید نشو.... زندگی خوبی در پیش روی تو است!! نیما با صورتی خیس از عرق سرد از خواب پرید... نگاهی به اطرافش انداخت اما مادرش را ندید. با ناراحتی و با صدایی پر از غم گفت:ای کاش خواب نبود.... ای کاش. بلند شد،لیوانی آب نوشید و دوباره به خواب رفت. روز های بعد پر...
  4. C

    کامل شده پسر هیزم فروش

    #پارت 2 آنقدر معصومانه و با حسرت میگفت که نیما دلش به حال نرگس سوخت آن روز سعی کرد هیزم بیشتری بفروشد تا برای خواهرش، عروسک مو طلایی را بخرد،اما عروسک گرانتر از آن چیزی بود که او فکرش را میکرد و حتی پولی برایش باقی نمی ماند که داروهای پدرش را بخر! به همین دلیل، هر روز زودتر از روزهای دیگر سر...
  5. C

    کامل شده پسر هیزم فروش

    نام داستان: پسر هیزم فروش نویسنده: Chorrty #پارت 1 در روزی از این روز ها پسرکی که برای کمک به پدرش که در بستر بیماری بود هر روز صبح شروع به هیزم شکستن میکرد و میفروخت. پسربچه که نیما نام داشت و ۱۵ ساله بود،چند سال پیش مادرش را بر اثر بیماری از دست داد . پس از آن قول داد که همیشه مراقب خواهر...
  6. M

    کامل شده داستان کوتاه زندگی تا اطلاع ثانوی قطع می‌باشد|میلادسرداری کاربر تک رمان

    #پارت 25 بلند شد و روبه رویم ایستاد و نگاه غضب آلودش به من دوخت؛ -به خودت نگاه کن! سرتا پات دروغه. داری به چیزی تظاهر می‌کنی که نیستی، داری کل زندگیتو بپای این غرور لعنتیت به باد میدی. نه من برات مهمم نه مامان نه هیچکس دیگه چشمهایش کاسه‌ی خون شده بود و اشک با نفرت از گوشه‌ی دیدگانش سرازیر...
بالا