#پارت ۷
وحید آروم جلوی ویلای نسبتاً بزرگی نگه داشت و منتظر به ما نگاه کرد:
_ پیاده شید دیگه؛ رسیدیم.
متعجب به ویلا نگاه کردم. از ر*ق*ص نور و صدای آهنگی که مثل خمپاره کل کوچه رو میلرزوند، معلوم بود از اون پا*ر*تی ناموسیاست.
همزمان من و بهزاد چشم از ویلا گرفتیم و پوکر به وحید نگاه کردیم.
_...