Usage for hash tag: پارت

ساعت تک رمان

  1. یاس تابناک

    درحال تایپ رمان رفاقت از سر عشق | یاسمن مهدوی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت ۶ - سلام دخمل بابایی. مثل همیشه با همون لحن همیشگی به کار میبرد: - سلام بر بابایی خوش‌تیپم! یه چشمک خوشگل زد در وصف نفرمایید: - تیکا؛ امروز مامان خانم‌تون شیفت تشریف دارن، چی سفارش بدم؟ منم که آماده بودم سریع جواب دادم: - هیچی! بابام همون‌جوری که تعجب کرده بود: - یعنی چی!؟ خوب پس معلوم...
  2. Paryzad

    درحال تایپ رمان جان | paryzad کاربر انجمن تک رمان

    #پارت ۷ وحید آروم جلوی ویلای نسبتاً بزرگی نگه داشت و منتظر به ما نگاه کرد: _ پیاده شید دیگه؛ رسیدیم. متعجب به ویلا نگاه کردم. از ر*ق*ص نور و صدای آهنگی که مثل خمپاره کل کوچه رو می‌لرزوند، معلوم بود از اون پا*ر*تی ناموسیاست. هم‌زمان من و بهزاد چشم از ویلا گرفتیم و پوکر به وحید نگاه کردیم. _...
  3. Paryzad

    درحال تایپ رمان جان | paryzad کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۲ یه نگاه زیر چشمی به جمشیدی کردم. با اون نگاه تیز و جست و جو گری که داشت آدم جرأت نمی‌کرد حتی سرش رو صاف کنه دیگه چه برسه به تقلب! به محض اینکه سرش رو برگردوند و وضعیت سفید شد، با پام محکم کوبیدم به پای بهزاد و ل*ب زدم: _ سوال سیزده؟ سوال سیزده؟ بهزاد یه نگاه مفلوک به من و یه نگاه...
  4. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_دوازده پسره با حرفم پوزخندی زد. در حالی‌که به پاهاش و زخم روی پیشونیش اشاره می‌کرد، گفت: - بله. مشخصه‌ چه‌قدر رانندگی‌تون‌ خوبه! وا! پسره‌ی بی‌تربیت. رانندگی‌ من رو مسخره می‌کنی مر*تیکه‌ی چلاق؟ دندون‌هام رو از روی حرص روی‌ هم فشار دادم و زیر ل*ب آروم گفتم: - اصلاً خوب کاری کردم. پسره ابرویی...
  5. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_یازده بی‌صبرانه منتظر خروج دکتر‌ از اتاق معاینه شده بودیم. ساحل هم از استرسی‌که‌ ازش معلوم بود، گوشه‌ای ‌ایستاده بود و با پاهاش روی زمین ضربه می‌‌زد. من هم روی‌ صندلی نشسته بودم که ناگهان گوشی بابام زنگ خورد. بابا با دیدن صفحه‌ی گوشیش ته سالن بیمارستان رفت و شروع به حرف زدن با گوشیش کرد...
  6. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_هشت بابا سرش رو به معنی نه تکون داد و گفت: - نه دخترم. اگه بگم خودت خوب می‌دونی که چی میشه. امیرحسین که حسابی از کارم ضایع شد، بی‌حرف کنار بابا ایستاد. رو به بابام کرد و گفت: - خدا رو شکر دخترها سالم هستن. بابا هم در جواب امیرحسین سری تکون داد و گفت: - خدا بهشون رحم کرد پسرم. ساحل هم جلو...
  7. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_شیش توی مسیر بیمارستان ساحل همه‌اش گریه می‌کرد و با ترس می‌گفت: - همه‌اش تقصیر من بود‌ جانان. کاش قلم پام می‌شکست و نمی‌رفتیم به این مهمونی لعنتی. با حرف ساحل سعی داشتم لرزش صدام رو پنهون کنم و با لحن آرومی گفتم: - ساحل آروم باش لطفاً. ساحل در حالی‌که اشک‌هاش رو پاک می‌کرد به سمتم برگشت و...
  8. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_پنج ساحل با حرفم دهن کجی کرد و گفت: - نه لامصب؛ ولی انگاری امشب دل همه رو می‌بری. با این آرایشی که کردی و لباسی که تو پوشیدی، قطعاً دیگه هیچ‌کس به من نگاه نمی‌کنه. با این حرف نگاهی به تیپ ساحل کردم و گفتم: - جون بابا، تو هم بد تیکه‌ای شد‌ی‌ ها! ساحل یک لباس گلبهی پوشیده؛ چون پالتوی چرم...
  9. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_چهار من برای فرار از این موضوع تکراری مادرم دوباره گونه‌اش رو ب*و*سیدم و گفتم: - باشه مامان‌جون. فعلاً من برم تا دیرم نشده. با گفتن این حرف پا تندی از خونه بیرون زدم و به سمت ماشینم رفتم. با دیدن دو تا از ماشین‌هام که یکی‌شون دویست شیش و دومی سانتافه‌ی مشکی ‌رنگ بود، کمی تو فکر فرو رفتم...
  10. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_سه با حرص فقط نگاهش می‌کردم که ساحل ادامه داد و گفت: - خا‌ک‌ تو سرت جانان، یعنی واقعا‌ً خاک! لامصب ناسلامتی خودت هم پولداری‌ها؛ امّا هیچ‌چیزیت شبیه پول‌دارها نیست. - ساحل دستت درد نکنه، یک‌دفعه بگو اسکلم دیگه! ساحل با شیطنت نگاهم کرد و گفت: - در اون که شکی نیست. ازحرص با پام لگدی به پاهاش...
بالا