...و در این بین، راز یک قتل خانوادگی برملا میشود. دومینیکا پس از بیست و هفت سال زندگی به عنوان یک افسر سرویس اطلاعاتی روسیه، در پی یافتن هویت اصلی خود، با مسبب مرگ خانوادهاش رو به رو خواهد شد. او چه کسی است؟
https://forums.taakroman.ir/threads/27592/
#رمان_کاراکال
#اثر_حدیثه_شهبازی...
...جوش و خروش اطراف که یقین دارد در تمام دوران طولانی و تاسف آور تاریخ بشر، چیزی وحشتناکتر از تنهایی وجود نداشته است؛ به این شکل که تنهایی چنان بر من نفوذ دارد که هرگز خطا نمیکند. پس اگر این لکهی ننگ باعثِ ل*ذت من است، چه فرقی میکند که مقصدم کجا باشد؟
#فریاد_لیلی
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان
...خاصِ خودِ من ساخته شده، وجود ندارد.
زندگی کردن در این قفس به آن سبب مشکل است که به چشم دیگران، فقط یک خانهی معمولی در دورترین نقطهی شهر است؛ در واقع کسی جز من، حصارهای سر به فلک کشیدهاش را نمیبیند، پس مسئلهی فرار از زندان به طور کلی منتفی میشود.
#فریاد_لیلی
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان
...باشد زیاد غمگین شوی،
بلند میشوم، با هم صبحانه میخوریم و گپ میزنیم
بعد هم میروم سری به خاک دوستانم بزنم و برگردم
اگر هم حوصلهام نشد، شاید همان دور و برها خودم را چال کنم؛
چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم، نه اصراری به مرگ! »
- گروس عبدالملکیان
#فریاد_لیلی
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان
...- دوست داری اولین مأموریتت رو کجا بگذرونی؟
- نمیدونم اما شنیدم باهاما سواحل خوبی برای آفتاب گرفتن داره.
اولگا خندید و گفت:
- امیدوارم وقت این کار رو داشته باشی.
دومینیکا دستش را داخل جیب کتش فرو برد و ل*ب زد:
- به شرط این که ساحلی در کار باشه.
#رمان_کاراکال
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان
...شروع به حرکت کرد و دومینیکا لنگزنان پشت سر او به راه افتاد اما قبل از آن که بتواند از درب خروجی عبور کند، با صدای انفجار مهیبی که این بار نزدیکتر از قبل به نظر میرسید، دیوارهای ساختمان به لرزه درآمد و سقف بالای سرش، در چشم بر هم زدنی فرو ریخت.
#رمان_کاراکال
#اثر_حدیثه_شهبازی...
...داد:
- خصوصاً ع*و*ضی بودن رو!
قبل از آن که جوابی بشنود، بدون فوت وقت عقبگرد کرده و وارد آسانسور شد. خیره به چشمهای براق لاورنتی، دکمهی طبقه همکف را زد و تا قبل از بسته شدن درب، چشم از او برنداشت.
۱. به معنی این است که هرچیزی بها و هزینهای دارد.
#رمان_کاراکال
#اثر_حدیثه_شهبازی...
...فشار داد و به سرعت از اتاق خارج شد. چند قدمی از آنجا دور شد و برگه را از داخل جیبش بیرون کشید.
« تأیید و ارجاع مأمور شمارهی صدوهجده، دومینیکا بوردیوژا، به بخش آمادگی عملیات سازمان امنیت فدرال. سرپرست: ژنرال گریگوری مدودف، بیست و سوم ژانویه ۲۰۲۰ »
#رمان_کاراکال
#اثر_حدیثه_شهبازی...
...سلام نظامی داد.
- صبحتون بخیر قربان.
مرد، سرش را تکان داد و بدون آن که چشم از روی پروندهای که در دست داشت بردارد، اشارهای به دومینیکا کرد و گفت:
- آزاد.
عینک روی چشمش را جا به جا کرد و ادامه داد:
- دومینیکا بوردیوژا. خب... ببینم چی برام فرستادن!
#رمان_کاراکال
#اثر_حدیثه_شهبازی...
...رنگی به پایان میرسید و پشت آن، سالن اصلی ستاد قرار داشت.
طبق انتظارش، تعداد زیادی از پرسنل مشکیپوش ستاد، در سالن حضور داشته و نگاه هرکدام که به دومینیکا میافتاد، سرش را تکان میداد؛ گویا این راحتترین شیوهی خوشآمدگویی به همکاران ناشناس بود.
#رمان_کاراکال
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان