Usage for hash tag: اثر_حدیثه_شهبازی

ساعت تک رمان

  1. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Richette کاربر انجمن تک رمان

    ...نزدیک‌تر شده بودند، نگاه کرد. سرفه‌ای دردناک سر داد و لبان خون‌آلودش را به لبخند تلخی، از هم گشود. موفق شده بود، هرگز دستشان به او نرسید! قبل از آن که روی زمین بیفتد، چشمانش را بست و ل*ب زد: - یک... دو... . این آخرین صدای سوت قطار بود و سپس، تاریکی. #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی...
  2. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Richette کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌داد که دنیا را در مقابل چشمانش، به تیرگی موهای آشفته‌اش می‌دید. سقوط را در برابر خودش، حتمی می‌دانست اما محض خاطر الئونور هم که شده، باید آن‌ها را از رودخانه، دور می‌کرد. مسیرش را از باغ جدا کرد و لنگان‌لنگان، راه جاده و ریل قطار را در پیش گرفت. #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی...
  3. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Richette کاربر انجمن تک رمان

    ...از انبارهای چوبی میان مزرعه گذر کرد و با دیدن پل سنگی رودخانه، جان دوباره‌ای گرفت. سراسیمه، خودش را به دهانه‌ی پل رساند و از خاکریز کنارش، پایین رفت. قبل از آن که به ساحل سنگ‌ریزه‌ی زیر پل برسد، نگاهی به انبارها انداخت؛ آن‌ها هنوز نرسیده بودند. #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
  4. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Richette کاربر انجمن تک رمان

    ...بود. در مقابل چشمانش، تمام اعضای خانواده یکی پس از دیگری به روی زمین افتاده و در خون خود، می‌غلتیدند. حتی با وجود فاصله‌ی زیادی که از آن مهلکه داشت، بوی خون را استشمام می‌کرد؛ دیگر خبری از سفیدی پیراهن گران‌قیمت مادرش هم نبود. همه‌چیز را تار می‌دید. #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی...
  5. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Richette کاربر انجمن تک رمان

    ...رامون دیگر مانند چند دقیقه‌ی قبل، شاد و بشاش نبود و بلعکس، ردی از نگرانی در چشم‌های زغالی‌اش دیده میشد. به طرف صدا قدم برداشت که بیانکا، بی آن که حرفی بزند، بازویش را گرفت و مانع شد. این یک واکنش به دور از اراده تلقی میشد؛ دختر جوان ترسیده بود. #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
  6. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Richette کاربر انجمن تک رمان

    ...الئونورا، مردد به رامون و سپس به چهره‌ی غضبناک خواهرش نگاه کرد و چیزی نگفت. شاید بهتر بود پا به فرار بگذارد! پسر که متوجه‌ی علت تردید دختر‌بچه شد، دست‌هایش را از هم باز کرد و گفت: - هی لئو، بیا این‌جا. دوست دارم که اون‌ها رو از نزدیک نشون من بدی. #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
  7. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Richette کاربر انجمن تک رمان

    ...را بشنود! از یادآوری حرف‌های بچگانه‌ی الئونورا، ناخودآگاه لبخند محوی زد و بلندتر صدایش زد: - نورا؟ تو این‌جایی؟ نو... . با شنیدن صدای خش‌خش پشت سرش و سپس، کشیده شدن آستین پالتویش، صدایش در گلو خفه شد. ۱. نوعی پرنده شکاری کوچک از تیره شاهین‌سانان #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
  8. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Richette کاربر انجمن تک رمان

    ...فلیس اجازه‌ی پیشروی به عطر بهارنارنجی که به پیراهنش زده بود را نمی‌داد. بیانکا با حواس‌پرتی سرش را در جواب فردریک تکان داد و به سرعت از خانه خارج شد. ۱. نوعی جین زنانه در دهه نود میلادی ۲. کاپشن‌هایی با طرح عروسکی که در دهه نود میلادی مد بودند. #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
  9. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Richette کاربر انجمن تک رمان

    ...- بیانکا، داری چی کار می‌کنی؟ تو می‌خوای از قطار جا بمونیم؟ مراسم دعا هم شروع شده. چشم‌های خاکستری رنگش را در فضای نه چندان مرتب اتاق چرخاند و بدون مکث، ادامه داد: - یا مسیح! بگو ببینم نورا کجاست؟ ۱. خوراک اسپانیایی همراه با ماهی کادِ نمک‌سود شده #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
  10. Richette

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Richette کاربر انجمن تک رمان

    ...- نه. - اون‌ها منزوین اما قلمروی بزرگی دارن. شکارچی نیستن اما شکار رو از مایل‌ها دورتر پیدا می‌کنن. وقتی می‌خوان چیزی رو به دست بیارن، با تمام وجود بلند میشن، با تمام وجود دنبالش می‌کنن و با تمام وجود به دستش میارن. عزیزم، این چیزیه که تو هستی! #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
بالا