...توی عمرم دیده بودم، داشتی با رویاهای من زندگی میکردی... .
در همان حال، با بیقیدی خندید و نگاهش را بالا کشید.
- اونها از من، یه گنجشک دمدستی ساختن و از تو به عنوان یه نجیبزاده، یه افسر پر افتخار! برای این که ازت متنفر باشم، همینقدر کافی نیست؟
#رمان_کاراکال
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان