Usage for hash tag: مینا

ساعت تک رمان

  1. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...و‌ لجبازی. من بیام خونت یا منم نیام؟ _ وقتی تو هستی دلم آروم‌تره. بعد چشمام رو بستم. به صندلی ماشین تکیه دادم. سمانه زد زیر دستم: _ نمی‌خوای گوشیت رو جواب بدی؟ گوشی رو از تو کیف در آوردم. شماره‌ی عماد بود. قطع کردم. دوباره زنگ خورد. گوشی رو خاموش کردم و تو کیف گذاشتم‌. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  2. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...بیمارستانه؟ با بغض جواب داد: _ حالش خوب نیس هانیه. باید پیوند کلیه بشه. _ من می‌تونم ببینمش؟ حتماً، الان خیلی بهت احتیاج داره. _ کدوم بیمارستان؟ _ بیمارستان نزدیک دانشگاه. به سمانه تلفن کردم و بهش گفتم با عماد صحبت کردم. ازش خواستم همراهم به بیمارستان برای دیدن کاوه بیاد. #کژی #مینا...
  3. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...بود. نمی‌خواستم مزاحم زندگیش باشم، برای همین خداحافظی کردیم و رفتیم. به خونه رفتیم، منتظر بودم که نگار سراغ بقیه‌ی ماجرا رو بگیره. اما دیگه سراغی نمی‌گرفت، انگار از بقیه ماجرا می‌ترسید. من هم حرفی نمی‌زدم. نمی‌خواستم اذیت بشه. اصلاً نمی‌دونستم تا کجا باید براش تعریف کنم. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  4. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...سختی‌ها رو بکشیم.‌ نمیذاشت از خونمون آواره بشیم. نمیذاشت عمو بهمون زور گویی کنه. فرداش عمو و غلام‌رضا راهی شیراز شدن. چند روزی از دستشون راحت شده بودیم. دلم می‌خواست دیگه هیچ وقت از شیراز برنگردن. خودم رو با درسام سرگرم کرده بودم ولی می‌دونستم وقتی برگردن چی در انتظارمه. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  5. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...یه کمی آروم گرفت: _ یادم نرفته خانوم جون. الان میگم فقط بره تو حیاط پیش غلامرضا، بعد بره به کلاساش برسه. خانوم جون می‌خواست عمو رو راضی کنه. می‌دونست اگه عمو سر لج بیفته، هیچ کس حریفش نیس. رو کرد به من وگفت: _ برو ببین چکارت داره. رفتم تو حیاط. _ با من کاری داشتی پسر عمو؟ #کژی #مینا...
  6. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...مامان؟بزار برات آب بریزم. آب رو خوردم. سرفم بند اومد. _ مگه فقط یه استاد رفیع تو کل دنیا هست؟ _ نه، سال بالایی ها گفتن این استاد رفیع قدیمیه و البته بد اخلاق. نگار قهقهه‌ای از ته دلش زد. _ تو خودت استاد رفیع رو دیدی؟باهاش کلاس داری؟ _ نه هنوز ندیدمش،ولی باهاش کلاس دارم. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  7. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...- خدا مرگم بده، هیچ معلومه چی داری میگی؟ عمو دوباره صداش رو بالا برد: - خلاف که نمی‌گم، میگم این دختر سرپناه داشته باشه. محمدرضا رفته، غلام‌رضا که هست. اصلاً خانوم‌جون مگه خودت نگفتی هانیه و غلام‌رضا نامحرمن، خوبیت نداره زیر یه سقف باشن. منم می‌خوام همین مشکل رو حل کنم. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  8. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...زن وبچه‌ش، حسودی کنم؟ - زن که نداره؛ ولی بچه داره. - زنش چی شده؟ - جدا شدن! - واقعاً؟ میگم بد اخلاقه، وگرنه زنش ازش جدا نمی‌شد. - مگه تو دنیا فقط برای بد اخلاقی طلاق می‌گیرن؟ - این مورد صددرصد برای اخلاق بوده. شروع کردیم خندیدن. خوب بود سمانه رو داشتم؛ وگرنه دق می‌کردم. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  9. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...این شد که تو یه هفته به خونه‌ی عمو اسباب‌کشی کنیم. دل کندن از اون خونه و خاطراتش برای هر دومون سخت بود؛ سخت‌تر از چیزی که فکرش رو می‌کردیم. سمانه برای جمع کردن وسایل و بردنشون خونه‌ی عمو خیلی کمکمون کرد. زودتر از یه هفته همه چیز رو به خونه‌ی عمو بردیم و اون‌جا ساکن شدیم. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  10. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...تند کردیم. دوباره عمو نادر بود که با خانوم‌جون دعوا گرفته بود. این بار طرف دعواش من نبودم، چون اصلاً حواسش به اومدن من نبود. توحرف‌هاش صحبت از خونه بود؛ خونه‌ی خانوم‌جون. عمو نادر در خونه رو محکم به هم کوبید و رفت. سمت خانوم‌جون رفتیم، نشسته بود رو تخت و نفرین می‌کرد. #کژی #مینا...
بالا