...تکون داد و گفت:
- نه نترس سقوط نمیکنی.
با جیغ گفتم:
- چجوری؟! الان میافتم!
خندید و گفت:
- نه بابا نمیافتی دختر، انقدر جَو نده!
با بغض گفتم:
- ماهدخت رو میبخشی؟
با ناراحتی دستش رو روی سرم گذاشت و گفت:
- عزیزم این کتاب رو بذار بیارم نگاه کن. باهم قوانین رو بخونیم بعد قضاوت کنیم.
سرم رو تکون...