Usage for hash tag: ماه

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ازشون تشکر کردم و با ذوق گونه ماهدخت رو بو*سیدم. همشون رو ب*غل کردم. همه داخل پذیرایی نشستیم و شربت بهار نارنج خوردیم. بعد هم کلی حرف زدیم. شب موندن تا بخوابن و انگار آقاجون راضیشون کرد که یک ماه بمونن. به نظر می‌رسید همه داخل اتاق‌هاشون خواب باشن من و ماهدخت و آقاجون باهم توی یه اتاق خوابیدیم...
  2. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    - این‌جا، این‌جا اومدید؟ پدر ماه خندید و گفت: - دلمون برات تنگ شده بود لیلی! خندیدم و گفتم: - منم. ملکه حلقه‌ای خندید و گفت: - نمی‌ذ‌اری بیایم تو؟ خندیدم و در رو باز کردم. اومدن داخل و روی مبل‌ها نشستن، پدر بزرگ رو صدا کردم. با دیدنشون خیلی خوشحال شد. به آشپزخونه رفتم و با شربت بهارنارنج ازشون...
  3. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...و گفت: - نیست! دیگه هیچ راهی نیست. با بغض بغلش کردم و از همشون خداحافظی کردم. با توت سمت سفینه رفتیم و سوارش شدیم. به جایی که دلم نمی‌خواست بدون ماهدخت برم، حرکت کردیم. وقتی به زمین رسیدیم سفینه رو سرجاش گذاشتم و به‌سمت خونه رفتم. در داخل خونه رو باز کردم و توت رو توی ایوان گذاشتم تا بازی...
  4. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    دوتاشون سرشون رو تکون دادن و پدر ماه گفت: - لیلی، خیلی خوبه که با این سن از من هم بیشتر می‌دونی و تونستی همه رو درک کنی که البته می‌دونم کی این اخلاق رو بهت داده. پدربزرگت هم یه کی مثل خودته؛ لجباز ولی با درک بالا. لبخند زدم و باز به جلو خیره شدم. *** بعد از مدتی تونستیم برسیم به زحل. بدون هیچ...
  5. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...- باشه از ابر بیارتم پایین! دست‌هاش رو روی کمرم حلقه کرد و من رو پایین آورد. با ذوق به سمت اتاق اولی رفتم و به ملکه‌ی مادر گفتم: - آماده بشید پدر ماه گفتن که به زحل میریم. بدون هیچ سوالی سرش رو تکون داد و راه افتاد. *** با هیجان سوار سفینه شدم. ملکه‌ی مادر پشت، کنار پدر ماه نشسته بودن و...
  6. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...تکون داد و گفت: - نه نترس سقوط نمی‌کنی. با جیغ گفتم: - چجوری؟! الان می‌افتم! خندید و گفت: - نه بابا نمی‌افتی دختر، انقدر جَو نده! با بغض گفتم: - ماهدخت رو می‌بخشی؟ با ناراحتی دستش رو روی سرم گذاشت و گفت: - عزیزم این کتاب رو بذار بیارم نگاه کن. باهم قوانین رو بخونیم بعد قضاوت کنیم. سرم رو تکون...
  7. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    دستش رو کرد توی ریشش و گفت: - بگو جانم. لبخند زدم و گفتم: - راستش من می‌خوام ماهدخت رو ببخشید. یهو با تعجب و بهت بهم گفت: - چی عزیزم؟ ولی این نمیشه! اون به سیارمون خ*یانت کرد. این اصلا نمیشه! اون یه... ملکه‌ی مادر یهو برگشت و گفت: - دیوونه شدید! گلم این اصلا امکان نداره، نمیشه. با عصبانیت گفتم...
  8. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...برای کدوم سیاره کار می‌کنی؟ جمله آخر رو جوری داد زد که ترسیده تکونی خوردم و گفتم: - به‌خدا من، من از طرف هیج‌جا نیومدم من از زمین اومدم بعدم رفتم ماه تا خواهرم... با داد پرید وسط حرفم و گفت: - ببینم از طرف ملکه‌ی عطارد اومدی جاسوسی؟ شایدم از طرف پرنس زهره اومدی؟ حتی امکان داره پدر مشتری...
  9. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ماهدخت با چشم‌های اشکی و امیدوار نگاهم می‌کرد؛ اما من بدون نگاه کردن بهش دکمه‌ی سفینه رو زدم. سفینه باز تکون خورد و شروع به حرکت کردن کرد. انگار دیگه ماهدخت هم امیدی نداشت به برگشتنم؛ چون قطره‌های اشک آروم‌آروم روی گونه‌هاش می‌غلتید. سفینه داشت به سمت زمین حرکت می‌کرد؛ اما با زدن اسم مریخ به...
  10. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...داد. - لیلی من، طمع کردم و با پادشاه مریخ، هم‌دست شدم. با تعجب، بهت، ترس و حتی عصبانیت بهش خیره شدم. - چی؟ اشک‌هاش رو پاک کرد و ادامه داد. - خدای ماه هم، من رو به‌خاطر خیا*نت و طمعی که کردم مجازات کرد. شاید برات سوال باشه چرا مادر تو رو نجات داد و من رو نه؛ چون که من خودم، می‌خواستم بکشمت...
بالا