«به نام خالق ماه»
لیلی
مثل همیشه لباس زردم رو پوشیدم و بهسمت حیاط دویدم. با شادی بسیاری، خطاب به آقاجون که روی تخت چوبی وسط حیاط نشسته بود، گفتم:
- آخ جون، آقاجون ماه رو نگاه! بازم مثل همیشه خوشگل و نورانیه.
آقاجون با شنیدن صدای من سرش رو بالا گرفت، به ماه چشم دوخت و با مهربونی گفت:
- آره...