Usage for hash tag: ماه

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...- چی؟ با همه این رفتار رو دارید! با حالتی عجیب گفت: - خب آره، اون‌ها با گشتن می‌تونن ما رو پیدا کنن؛ ولی وقتی چندتا فضانورد به دروغ بگن که توی ماه چیز خاصی وجود نداره و همه‌چیز عادیه، همه باور می‌کنن. حتی ما بهشون چند تا عکس از جاهای خوب ماه میدیم تا اون‌ها رو نشونشون ب*دن. هیچی نگفتم و رفتم...
  2. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...سرش رو برگردوند و گفت: - پادشاه مریخ جلوی همه اون‌ها رو آتیش زد. نفسم حبس شد و هیچی نگفتم. دوباره پرسیدم: - چیشد که بعد از این‌همه جنایت دوباره ماه آزاد شد؟ با کلافگی برگشت و سرسری جواب داد. - چون که جادوی الهه ماه، ماهی که یکی از ما دوتاست به اون غلبه کرد. با تعجب پرسیدم: - جادوی کدممون بود؟...
  3. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...سفید داشت. کلا یه فضای زرد و سفید بود همه‌چیز ست این دو رنگ بود. در یخچال رو باز کردم و یه مقدار پنیر برداشتم پنیرش سوراخ سوراخ بود و اصل ماه بود. با خنده خوردم و به‌به و چه‌چه راه انداختم. - چیکار می‌کنی؟ خندیدم و گفتم: - پنیر میقولم! خندید و گفت: - چی میقولی مامانم؟ باز خندیدم و مسخره‌ای...
  4. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    هستن که نسخه بزرگ پری‌ها هستن و بال دارند. عنصرشون باده، دسته چهارم ما هستیم یعنی ماه، ماهی‌ها که شبیه انسان هستیم. عنصر خواصی نداریم؛ ولی جادوی ماه داریم که اصلی‌ترین جادوی ماه هست. و این‌که مریدا یکی از شهرهای سلطنتی ماه هست. با تعجب گفتم: - چه جالبه. به تعجبم خندید و گفت: - می‌خوای توی این...
  5. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...البته ربطی به حرف تو نداشت، ولی... با تعجب و بهت نگاهش کردم و گفتم: - واقعا؟ اما می‌خوره بیست سالت باشه! خندید و با ناز گفت: - دیگه دیگه. تو ماه سن کمتر میشه البته نصفش هم به خاطر جادوی ماهه. سرم رو خاروندم و گفتم: - جادوی ماه؟ سرش رو تکون داد و گفت: - آره. یه جادوی خیلی بزرگ که بیشتر...
  6. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    خندید و باز سر تکون داد. - توی ماه آره! با خنده رو بهش کردم و گفتم: - میشه یه کیف بهم بدی؟ بدون هیچ حرفی کیف صورتی خودم رو بهم داد. یه پارچه‌ی ابریشمی هم که مثل جعبه با کش بسته شده بود بهم داد. - برای آقاجون برگ درخت نقره‌ای و تمشک ببر اون دوست داره. سرم رو تکون دادم و گفتم: - حتما، باشه. رفت...
  7. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...گفت: - چجوری؟ سفینه خر*اب شده! هیچی نگفتم و روم رو سمت مخالفش کردم. خسته شده بودم‌. بعضی آرزوها نباشن بهتره. با صدای در روم رو سمتش کردم. دوباره ماهدخت با اون لباس سبز دریاییش و موهای به‌هم پیچیده‌اش نشست روبه‌روم. بهش نگاه کردم. تنها چیزی که فهمیدم این بود که امکان نداره اون خواهرم باشه. ما...
  8. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...اول بیا این‌جا رو بهت نشون بدم لیلی. بعد هم اون چند تا گردالی کوچولو که روی صورتشون چیزهای توپ توپی بود اومدن سمتم؛ البته اون گردالی‌ها خیلی شبیه ماه بودن. انگار که ماه رو کوچولو کرده باشی. دستم رو گرفتن و به‌سمت ماهدخت کشیدن. یکیشون توت رو ب*غل کرد و افتاد دنبالمون. *** وارد یه جای جالب با...
  9. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    با تکون‌های سفینه ترسیده توت (خرگوش) رو بیشتر به خودم چسبوندم؛ اما ان‌قدر تق‌تق کرد که سقوط کردیم و افتادیم روی ماه. با تعجب به اطراف خیره شدم. یا خدا این‌جا کجا بود! چقدر قشنگ بود! - می‌بینی آرزوم براورده شد. با تعجب به همه‌جا نگاه می‌کردم که گفت: - چه جالبه این‌جا. خندیدم و گفتم: - خیلی، کاشکی...
  10. .Melina.

    کامل شده ماه کوچک تو| ملینا نامور

    ...و انگار باز هم داشت تکون می‌خورد و صدای تق‌تق میداد. با نگاه گیج و خواب‌آلود گفت: - عزیزم، کار از کار گذشته. برو بالا به آرزوت برس. سلام منم به ماهدخت و ماه برسون. من که گیج شده بودم و تو حالت جالبی از خودم نبودم با گیجی گفتم: - ماهدخت؟ آقاجون! با دستش برام بو*س فرستاد و گفت: - دوست دارم...
بالا