...کنم چون این به نفع آینده شغلی خودشم هست. پس همهشون دست به یکی کردن منو ب*دن به اون پسره باربد. آه خدایا فکرشم حال به هم زنه. چرا الان باید این اتفاق بیوفته دقیقا وقتی که معراج روز به روز ر*اب*طهش داره باهام قوی میشه. واقعا سیاه بختی هم گریه داره.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...گفتی که به خاک رفتم.
خزان بدجوری خندهش گرفته بود، منم پوف کلافهای کشیدم و سرم رو چرخوندم یعنی مثلا به حرفاشون گوش نمیدادم. اون پسره، باربد هم زل زده بود به من دیگه بیشتر داشت کلافهام میکرد.
با بلند شدن صدای زنگ گوشیم ببخشیدی گفتم و رفتم بیرون.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...فقط...
- هیس هیچی نگو. تو حق انتخاب داشتی انتخابتم معراج بود!
با تعجب نگاهش کردم که گفت:
- نمیخواد تعجب کنی، این رو از همون اول میدونستم فقط هی خودم رو گول میزدم، الان هم اومدم واسه بار آخر ببینمت و برای همیشه برم. دیگه نمیبینی منو.
این رو گفت و رفت.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی...
...خاطره با ذوق گفت:
- وای آرزو این معراج بود؟
- آره.
- خدای من! با عکسش که تو اتاقت دیدم، زمین تا آسمون فرق داره. از نزدیک خیلی بیشتر جذابتره.
میدونستم خاطره هم مثل مینا از این جور حرفا میزنه، اما نمیدونم چرا ولی بدجوری با این حرفش دلم لرزید.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...ازش نسبت به خودم میدیدم، اون خیلی تنها بود خواهر و برادری نداشت و مادرش هم از وقتیکه معراج وارد دانشگاه شد فوت کرد واسه همین معراج افسردگی گرفته بود و با کسی زیاد صحبت نمیکرد اون خیلی به مادرش وابسته بود، الان هم فقط تو زندگیش پدر پیرش رو داشت.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...پرت کردم رو کاناپه. زانوهام رو ب*غ*ل کردم و اشکهام یکی از بعد از دیگری صورتم رو خیس کرد. وقتی اینطور گریه میکردم دلم به حال خودم آتیش میگرفت. خیلی دلم شکسته بود از حرفش، خیلی سخته یکی تو قلبت پادشاهی کنه اما بود و نبودت براش هیچ فرقی نداشته باشه.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...خودت رو یه نفر دیگه معرفی کن. من مطمئنم اگه به معراج نزدیک بشی و بهش زنگ بزنی اونم کم کم یخش آب میشه و بهت وابسته میشه. سعی کن احساساتش رو دستت بگیری و اون رو عاشق خودت کنی، همون نوع عشقایی که منجر به ازدواج میشه. دیگه اون موقع بهش بگو کی هستی.
#رمان_خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی...
...و با هم مشغول صحبت شدن، رفتم کنار بابا نشستم و با خنده گفتم:
- بابا یه بار دیگه بگو، من و بیشتر دوست داری یا مامان رو؟
- معلومه که تو رو؛ تو دختر منی ولی مامانت دختر مردمه.
با خنده، گونه بابا رو ب*و*سیدم و رفتم کمک مامان واسه آماده کردن میز شام.
#رمان_خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...ل*ذت ببره.
- یعنی میشه؟
- آره، معلومه که میشه، یه جا خونده بودم یه روز یکی میاد تو زندگیت که لیاقت عشقت رو داشته باشه. جوری عاشقت میشه که تا حالا کسی نبوده، جوری بغلت میکنه که تیکه های شکسته قلبت دوباره بهم پیوند بخوره، فقط باید منتظر اون روز باشی.
#رمان_خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی...