...مستقیم به سمتِ اهداف و علاقهش حرکت کرده تا به موفقیت تبدیلشون کنه:)
همیشه ادامه داده و جا نزده:)
و...
از همین تریبون؛
این داستانم با همهی قشنگیها و کم و کاستیهاش، تقدیمِ وجودِ نابِ تو؛
اولین عشق و بزرگترین حامی؛ بابا:)❤
بند به بندِ موفقیتهام به کامِ تو و برای تو❤
#صبا_نوشت
#صبا_نصیری
هُوالحق!
#پارت188
#واژگون
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#رمان_واژگون
#صبا_نوشت
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
هُوالحق!
#پارت180
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
*: از مجموعه دلنوشتهی ساعت عاشقی| صبا نصیری
#واژگون
#رمان_واژگون
#صبا_نوشت
#انجمن_تک_رمان
هوالحق!
#پارت150
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#اتمام_فصل_نهم 🌱✍🏼
#صبا_نصیری
#صبا_نوشت
#رمان_واژگون
...تو!
اشکهایم را پاک میکنم و خُب البته که تو نباید در این حوالی باشی.
در این حوالی فقط من پرسه میزنم و اشک میریزم.
تو فقط میتوانی دور از من و دور از تمامِ دورترها باشی.
آنقدر دور که حتی اگر همصدا با تمام شهر فریاد بزنم «کجایی؟»
باز به گوشِ تو نرسد!
#صبا_نوشت
#صبا_نصیری
#دلنوشته_ساعت_عاشقی
هُوالحق!
#پارت۱۳۵
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#اتمام_فصل_هفتم 🌱
#صبا_نصیری
#صبا_نوشت
#رمان_واژگون
...و کوتاهت و ببوسمت!
ببویمت و چنان سخت در آغوشت بگیرم که انگار نه منی وجود داشته باشد و نه تو! آنقدر سخت، که یکی شویم؛ اما اکنون
تنها چیزی که بر من حاکم است، پریشانی و دلتنگیست!
و من،
بی تو پریشان، آشفته، واژگون و متلاشی و تو انگار نه انگار!
#صبا_نوشت
#صبا_نصیری
#دلنوشته_ساعت_عاشقی
! ۱۴۰۱/۰۱/۳۱
...دارم.
آنقدر معمولی که به وقتِ دلتنگی سکوت کنم که مبادا خوابِ تو، بیخواب شود!
من تو را معمولی دوست دارم.
آنقدر معمولی که دوست داشتنم به چشمِ تو نیاید و سالها پشت پنجره، تصدقِ آمدنت بروم.
من تو را که هیچ؛
حتی احتمالِ اینکه دوستم بداری را هم دوست دارم!
#صبا_نصیری
#صبا_نوشت
#دلنوشته_ساعت_عاشقی
#پست۹
باران میبارید.
هوا ابری و چشمانِ سیاهِ و نافذ او هم که بینهایت زیبا بود.
چارهای جز عاشق شدن نداشتم.
خواستم بگویم دوستت دارم!
زبانم نچرخید.
مغز، یاری نکرد.
بوییدمش،
بوسیدمش!
و به راستی که جمله به آن سادگی کفایت نمیکرد!
#صبا_نصیری
#صبا_نوشت
#دلنوشته_ساعت_عاشقی
...گناه و به هوسهای زودگذرِ لجنناک آلوده بودی!
و من چه احمقانه تن میدادم به کُشته شدن، به تمام شدن!
موجهای غرورت بلند بود و سهمگن؛
چنان بر تنم تازیانه میزدند که انتهایی جز پسزده شدن به ساحل بغض و اشک نداشتم!
ماهی بودم، دریا بودی.
عاشق بودم، مغرور بودی.
مُرده بودم و تو هنوز
دریا بودی...