#پارت36
هر ان ممکن است رگ قلبم پاره شود.
به قیافه اخمو و بیش از حد جدی اش خیره میشوم و ان شلاق مشکی رنگ لعنتی که در دستان او میرقصد!
بزاقم را به سختی فرو میدهم و دَهانم، در آنی چنان خشک میشود که نمیتوانم نفس بکشم.
- فقط...من... عماد... .
دارد گریه ام میگیرد.
چشم تنگ میکند و دندان...