Usage for hash tag: ده_روز_پس_از_حادثه

ساعت تک رمان

  1. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...عمو می‌دونه با بابام ازدواج کرده بودی؟ - آره چطور؟ - هیچی همین‌جوری‌. پس با پلیس به عنوان زن بابام صحبت کردی دیگه؟ کمی مکث کرد و جواب داد: - نه.‌‌.. چیزی در این مورد نپرسیدن. فقط سوال کردن جنازه رو چطور پیدا کردم و... . یواش گفتم: - اوهوم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  2. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...افتاد. محدثه اول از دیدنم تعجب کرد و بعد لبخند زد. همان لحظه منشی دو دستی شیما را گرفت و به آن طرف هل داد، خطاب به محدثه گفت: - بهشون گفتم بدون وقت قبلی نمیشه خانوم! محدثه سرش را تکان داد و گفت: - بعد از موکلم بفرستشون داخل خانوم عزیزی. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  3. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...تا صبر کنم، باید هر چه زودتر می‌فهمیدم چه خبر است. اتوبوس رسید و سوارش شدم، جای نشستن نبود، ایستادم و میله را گرفتم. نگاهی به ساعت انداختم، یازده و نیم بود، شماره‌ی شیما را گرفتم تا کمی صحبت کنیم، داشتم از حجوم این اتفاقات خفه می‌شدم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  4. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...هستم. سروان با تعجب نگاهم کرد و گفت: - الان نیستن! با ناامیدی پرسیدم: - کی میان؟ نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و گفت: - شاید شب، معلوم نیست. بعد کمی با کامپیوتر جلویش ور رفت و گفت: - فردا صبح ساعت هشت تا نه توی دفتر حضور دارن. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  5. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...بیست و پنج را پیدا کردم. در انتهای راهرو بود و کمی مخوف به نظر می‌رسید. جلوی درش ایستادم و نگاهی به داخلش انداختم، یک پلیس در آن نشسته بود و سرگرم کاغذهای روی میزش بود. آب دهانم را قورت دادم و در زدم، سرش را بلند کرد و گفت: - بفرمایید! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  6. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...شدم تا دوباره حاضر بشوم، ولی پشیمان شدم و دوباره نشستم. بهتر بود اول یک سرچ کوچک در مورد محدثه ایمانی انجام بدهم. وارد گوگل شدم و نامش را به انگلیسی سرچ کردم. چند اکانت اینستاگرام بالا آمد. یکی یکی بازشان کردم، ولی هیچ کدامشان او نبودند. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  7. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...پیش پلیس رفتن که خطرناک نبود؟ با این کار حداقل می‌فهمیدم این جناب ناشناس دوست است یا دشمن! در کشو را بستم و در حالی که با یک دست با گوشی قدیمی ور می‌رفتم، شماره‌ی عمویم را گرفتم. این بار جواب داد: - سلام عمو خوبی؟ - سلام عمو مرسی شما خوبی؟ #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  8. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...عمیق‌تر شد، اگر ازدواج کرده بودند نباید نامش در شناسنامه‌ی پدرم می‌بود؟ دهانم از تعجب بازماند. روی زمین نشستم و سند ازدواج را جلویم گذاشتم، همه چیزش به نظر درست می‌آمد، پس مشکل کجا بود؟ اصلاً این محدثه الان کجا بود؟ نباید به ختم می‌آمد؟ #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  9. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...توجه به گوشی‌ام که هنوز مشغول شماره گیری بود به سمت کمد حرکت کردم، صدای یک آهنگ ضعیف از کمد شنیده میشد. در کمد را که باز کردم صدا قطع شد. ابروهایم بالا رفت و ترس لرز به تنم انداخت. کسی در کمد بود؟ نگاهم به گوشی‌ام افتاد، تماس قطع شده بود. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  10. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...به سمت قسمت زنانه حرکت کردم. در راه با حضرت معصومه صحبت کردم و تمام مشکلات زندگی‌ام را برایش گفتم. احساس سبکی خاصی به من دست داد. انگار دیگر مشکلاتم باری روی دوش من نبودند و حضرت معصومه حلشان می‌کرد و کمکم می‌کرد تا از پسشان بربیایم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
بالا