Usage for hash tag: ده_روز_پس_از_حادثه

ساعت تک رمان

  1. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...پشت تاج چسبانده بودند و چون مشکی بود، خیلی خیلی سخت دیده میشد، نخ را گرفتم و کشیدم بالا، یک شناسنامه همراهش بالا آمد، نخی را که دور شناسنامه پیچیده شده بود از آن جدا کردم، بی توجه به گرد و خاک شناسنامه بازش کردم، شناسنامه‌ی واقعی پدرم بود! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  2. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...پخش میشد. برش داشتم و صدایش را قطع کردم. این دیگر چه وضعی بود؟ چشمم به کلیدی افتاد که زیر گوشی قرار گرفته بود. گوشی را درست روی کلید گذاشته بودند! برای چه می‌خواستند پیدایش کنم؟ برش داشتم و بررسی‌اش کردم، هر چه فکر کردم نفهمیدم کلید کجاست. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  3. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌کرد. سرم را تکان دادم تا از شر افکارم رها بشوم، مشغول ور رفتن با گوشی‌ام شدم، وارد طاقچه شدم تا کتابی انتخاب‌ کنم و بخوانم، ولی اصلاً نمی‌توانستم تمرکز کنم، به هرچیزی توجه می‌کردم جز نام کتاب‌ها و توضیحاتشان، فکرم خیلی درگیر بود... . #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  4. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...- مگه این که بخوان بگن من خودم شناسنامه‌ی جعلی ساختم تا بعداً بیام بگم یکی این کارو کرده و دیگه کسی فکر نکنه خودم مظنونم و توی ماجرا دستی دارم. این‌جوری... . کارآگاه حامدی سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد، گفت: - نویسنده‌ی خوبی هستی... . #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  5. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...نشدن. فقط عمو رضام اومده بود بالا سر جنازه و با پلیسا چندین بار حرف زده بود. - ولی در هر صورت بهتره با عموها یا حتی عمه‌هاتون صحبت کنین! همین‌جوری نمی‌تونید بگید که یه اکانت فیک بهتون پیام داده یا فکر کنید یه شخص خطرناکی بهتون پیامک داده! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  6. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...ناشناس بوده و یه عموی قلابی. روز ختم از عمو رضام پرسیدم کجا پیش پلیس باید برم، که گفت برای چی می‌خوای بری ما همه‌ی سوال‌ها رو جواب دادیم و اون روز متوجه شدم اون شخصی که بهم پیامک میده اصلاً عمو رضا نیست. در واقع هیچ کدوم از عموهام نیست. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  7. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...در را باز کردم، نگاهم به کارآگاه حامدی که افتاد کمی از استرسم کم شد. یک مرد میانسال با موهایی خاکستری بود که چهره‌ای آرام داشت، روی پیشانی‌اش خط‌های پیری خودنمایی می‌کردند و چشم‌های قرمزش نشان از بی خوابی‌اش می‌داد. جلوتر رفتم و سلام کردم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  8. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...با ناامیدی از برنامه بیرون آمدم و پشت گوشی را باز کردم، جای خالی سیم کارت را که دیدم آهی عمیق کشیدم، دیگر سیم کارتی در گوشی نبود... محکم به پیشانی‌ام کوبیدم و خودم را لعنت کردم که چرا همان صبح این کار را نکرده بودم... از بس که هول بودم! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  9. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...و قاتل جلوه بدهد. احساس می‌کردم لباسی ترسناک برایم دوخته‌اند و دارند آرام آرام آن را تنم می‌کنند، یک لباس بدون زیپ و بدون هیچ درزی، لباسی که نمی‌توانم آن را از تنم خارج کنم. ولی عجیب بود که تا به حال پلیس هیچ خبری از من نگرفته بود... . #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  10. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...به سمت اتاق خواب حرکت کردم، می‌خواستم آن گوشی لعنتی را چک کنم. البته مثلاً چه چیزی می‌خواست در گوشی باشد؟ مگر همیشه برایم پیامک نمی‌فرستاد؟ صدایی گوشه‌ی ذهنم جواب داد: شاید فهمیده تو گوشی رو پیدا کردی، تو خوده گوشی یه پیغامی برات گذاشته! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
بالا