خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده رمان مستعمره | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت11 دور میز صبحانه نشسته ایم. دیشب را، تا خود سحر مشغول فکر کردن بودم. هنوز هم گیجم، نمی‌دانم، در این عمارت درندشت، میان این ادم هایی که زمین تا اسمان با من تفاوت دارند چه می‌کردم؟ اعتصام خان، در صدر میز نشسته و صندلی تاج دار متفاوتش، گویایی برتری اش بر اهل خانه بود. عماد، رو به روی من و در...
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت11 #سناریوی_جایگزین #امیروالا #انجمن_تک_رمان
  3. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    #پارت11 "یاس" یزدان مقابلم نشسته و در سکوت کامل خیره نگاه‌ام می‌کند. من...من حالم خوب نیست. مشکلی با مردن ندارم؛ اما احساس عجیبی دارم. در تمام این سال‌ها لحظه‌ای از زندگیم ل*ذت نبردم و حالا درحالی می‌خوام بمیرم که زندگیم پوچِ پوچ گذشته. یک‌بار، حتی یک‌بار مثل هم سن و سال‌های خودم تفریح نکردم،...
  4. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت11 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
  5. .zeynab.

    کامل شده رمان باوانِم بیت! |Zeynab کاربرانجمن تک رمان

    پارت 11 بارها و بارها گل‌بی‌بی تذکر داده بود که فال‌گوش ایستادن کار زشتی است؛ اما صدای نیمچه فریاد عصبی پدرش او را وادار کرده بود که گوشش را به در بچسباند و با دقت تمام در حالی که به سخنانشان گوش می‌داد، دستش را به علامت سکوت به الهه نشان می‌دهد. صدای گل‌بی‌بی که انگار می‌خواست پدر را نرم کند به...
  6. Negin_SH

    در حال ویرایش رمان ناطور نبات | Negin_SH کاربر انجمن تک رمان

    بلیندا در زیباترین و چشم‌گیرترین حالتش به جلو آمد و به پسرجوان نگاه کرد. آقای هانت بی‌درنگ تعظیمی درخورِ یک بانو کرد. گویا بلیندا با نگاه و رفتارهایش او را مجبور کرده بود؛ حتّی اگر آن پسر در قصر زندگی می‌کرد. پدرش آهسته کمی عقب‌تر از بلیندا ایستاد و او نیز در انتظار تعظیم آقای هانت ماند، و اما...
  7. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    دستم رو ناباور بین دندونام گزاشتم و گزیدم شاید می خواستم با این کار ترسم رو کنترل کنم. نفسام بریده بریده خارج می شد نگاهی به سر تا پای فرشاد خان انداختم. شلاق چرمش رو به کمربندش زده بود دوتا دکمه بالای پیراهن جیگری رنگش رو باز گذاشته بود وهر چند دقیقه یه بار دستی به گر*دن و س*ی*نه پر موش می کشید،...
بالا