...دست مادرم بود که لا به لای گیسوانم به حرکت در میآمد و قربان صدقهام میرفت!
چشمانم را گشودم و به او نگاه کردم. صورت مهربانش، که همیشه نگرانم است. دست میبرم تا بغلش کنم تا بعد از چندین سال در آغوشش باشم ولی سراب بود!
مثل همیشه من بودم و بیمادری!
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی
#از_دختر_به_مادر