Usage for hash tag: ونیس_امیر_خانی

ساعت تک رمان

  1. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...به راه می‌افتد و چشم رازانا تا وقتی که تمام لشکر بزرگ از دیدش خارج شود به دروازه قصر خیره بود. -ملکه! بهتر است به اتاق‌تان بازگردید! زیاد ایستادن برای‌تان خوب نیست. گفتم برای‌تان کجاوه بیاورند! رازانا سر تکان داد و با کمک سیتا سوار کجاوه شد. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  2. آفتــابــ گــردوݩ

    دلنوشته دلنوشته از دختر به مادر| ونیس(مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...این دنیا باشی! کسی که تو رو بر این دنیا آورد! تا به حال دیده‌ای که جانِ، جان بخشت می‌رود، و تو نمی‌توانی کاری کنی؟ در مقابل چشمانت جان می‌دهد، و تو فقط به او نگاه می‌کنی و یک عمر حسرت دیدنش را بر دوش می‌کشی و درد یک عمر بی‌مادری بر دلت سنگینی می‌کند! #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی...
  3. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...شما یک سامتایانی اصیل هستید! - اما دیگر من ملکه سانراب هستم، و از کسی که نقشه حمله به سرزمینم را کشیده است حساب خواهم گرفت. تا خواست دوباره دهانش را باز کند هاکان بر او توپید. چقدر این کارش را دوست داشتنی بود. خوب حالش را گرفت. - بنشین ملکه! #انجمن_تک_رمان #دو_امپراطور_و_یک_ملکه #ونیس_امیر_خانی
  4. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...به سرخدمتکار بسپارم. به سمت لباس پادشاهی‌اش می‌رود. خدمه‌ها کمکش می‌کنند تا لباسش را به تن کند. لباسی که پر از طرح های طلا است. تاج سلطنت که پر از سنگ های قیمتی و یاقوت است را بر سرش نهاد. سپس راهی تالار بزرگ که وسعتش به ۴۰۰ متر می‌رسد شد . #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
بالا