...ولی باز هم عطرت رایحه حیات دل است!
همان دلی که تاپتاپ میکند برای شنفتنِ
"فدایت شومهایت"
من به قربانِ قربان صدقههایت!
پاهایت آمدن یادشان نیست یا دلت لرزید برای گلی غیر از من؟
محبوب من!
نمیدانی مگر؟
وقتی گلی را بچینی، بوییدن گلی دیگر حرام است!؟
#انجمن_تک_رمان
#مهدیس_امیرخانی
#دلنوشته_سیلاژ
گفته بودمت زمانی که نیستی عطرت آکنده میکند،
جای خالیات را؟
به راستی که چند صباحی است چیزی جز عطرت را به خیال ندارم!
تو از آنِ دستان بیتابم نیستی ولی عطر بر جا مانده از خیالت،
چه میخواهد از چند تکه شکسته،
به نام قلب؟
#انجمن_تک_رمان
#مهدیس_امیرخانی
#دلنوشته_سیلاژ
ثانیهها، دقیقهها، ساعتها یا شاید هم ماهها بدون تو در گریزند!
با نگاهی زیرچشمی به تقویم،
خیره به قاب روی طاقچهام!
آخرین لبخندت هم در آن تصویر خشک شد!
نه؟!
من هم خشک و پژمرده شدهام،
درست پس از تو!
#انجمن_تک_رمان
#مهدیس_امیرخانی
#دلنوشته_سیلاژ
...ژانر: تراژدی، عاشقانه
بدایت:
شب است و نیستی و پس از جای تهیات،
خو گرفتهام با عطر جامانده از تو که فریاد میزند؛
اندکی پیش برای من بودی!
گفته بودمت که شبهای بیتو چه طولانی است؟
میدانستی و رفتی؟
مرحبا!
به راستی،
میدانستی که عطرت رایحه زندگی بود؟
#انجمن_تک_رمان
#مهدیس_امیرخانی...
تاسیان جان!
امشب زیرلب بهترین آرزوها را برایت نجوا میکنم و و ایکاش بهترین آرزوی قلب مهربانت،
من باشم!
به راستی!
گفته بودم امروز آرزو بر جوانان عیب است؟!
#انجمن_تک_رمان
#مهدیس_امیرخانی
#تاسیان_من
اویی که حرام کرد نگریستن بر نا*مح*رم را،
نمیدانست آن نا*مح*رم،
محرمتر است از تمام محرمان عالم،
برای دلدادگان بینوا؟!
آخر میدانی چیست تاسیان جان؟!
تو با چشمانت خطبه عشق خواندی بر قلبم!
#انجمن_تک_رمان
#تاسیان_من
#مهدیس_امیرخانی
...در هیاهوی روز و شلوغیهایش گم گشتهام!
گویی من و شهر و مردم باهم غریبهایم!
نگاههای براقشان میستاند قلب را ز س*ی*نهام،
ولی نمیدانند که س*ی*نهام فارغ از دلی است که پیش توست!
تاسیانم!
من امروز تنها و تنها یک چیز در خیالم باقیست؛
چیزی به نام یاد تو!
#انجمن_تک_رمان
#مهدیس_امیرخانی
#تاسیان_من
تاسیان من!
امشب کار از داستان لیلی و مجنون و آن فرهاد کوهکن گذشت!
من امشب ترک خود کردهام،
در جدال دوست داشتنِ؛
تو!
#انجمن_تک_رمان
#تاسیان_من
#مهدیس_امیرخانی