Usage for hash tag: مهدیس_امیرخانی

ساعت تک رمان

  1. آفتــابــ گــردوݩ

    درحال تایپ رمان افول خور | مهدیس امیرخانی کاربر انجمن تک رمان

    ...آراسته بود! امکار همیشه خوش پوش بود و مثل مردان روستا نبود که هفته‌ای یک بار به زور حمام می‌کنند! به هر حال او یک پسر شهری بود. طبیعی بود. طولی نکشید که سپهراد نقاب نگرانی بر چهره‌اش نگارید و در کنار خورشید جا گرفت. به دنبال نیز ابروهای بی‌بی بالا پریدند. #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی...
  2. آفتــابــ گــردوݩ

    درحال تایپ رمان افول خور | مهدیس امیرخانی کاربر انجمن تک رمان

    ...روح و خلق او به هنر و خانه داری مزین نشده است و او دوست دارد لباس‌های رسمی بپوشد و ابروهای نازک‌اش به پیشانی کوتاه‌اش چین بیاندازد؟ هر روز راس ساعت هفت بیدار شود و به‌جا آن‌که برای بچه‌های قد و نیم قدش صبحانه درست کند و راهی مدرسه کند، راهی محل کارش شود! #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی...
  3. آفتــابــ گــردوݩ

    درحال تایپ رمان افول خور | مهدیس امیرخانی کاربر انجمن تک رمان

    ...بازگرداند. شاید اگر بی‌بی نبود تا با آن صدای گرفته صدایش زند، یا با چشم‌های قهوه‌ای‌اش که اطرافشان چروک افتاده بود نگاهش کند، هیچ‌‌کس هیچ‌گاه یادش نمی‌کرد. آخر اگر بی‌بی نبود، چه کسی قرار بود برای سفره انداختن صدایش را پس کله‌اش بگذارد و خورشید خورشید بکند! #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی...
  4. آفتــابــ گــردوݩ

    درحال تایپ رمان افول خور | مهدیس امیرخانی کاربر انجمن تک رمان

    ...دل‌ها را! خورشید دندان قروچه کرد و انگشت اشاره‌اش را به صورت تهدید وار مقابل سپهراد گرفت. چشم‌های نسبتاً درشت‌اش را تنگ‌تر کرد و خواست چیزی بگوید ولی اندکی بعد پشیمان شد. رو گرداند و به آنی محو شد. مثل غروب جمعه.می‌ماند و چه می‌گفت و چه می‌کرد؟! #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی #افول_خور
  5. آفتــابــ گــردوݩ

    دلنوشته دلنوشته سیلاژ| مهدیس امیرخانی

    نیستی ولی نه در جان و دلم، گویی هستی اما من، از بَرِ دلتنگی با خود بی‌گانه گشته‌ام! به‌راستی! هیچ دلت تنگ دلم می‌شود؟ پس نشانی دل‌هایی که بر یکدیگر راه داشتند به کدامین سوست؟ #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی #دلنشوته_سیلاژ
  6. آفتــابــ گــردوݩ

    درحال تایپ رمان افول خور | مهدیس امیرخانی کاربر انجمن تک رمان

    ...عید بود و خورشید صاحبخانه‌ای که قدرت مهمان پذیری نداشت. همان صاحب‌خانه‌ای که نمی‌توانست نه بگوید. یادش نداده‌ بودند! فقط به او گفته بودند پایش را جلوی آقاجان دراز نکند و جلوی برادرش لباس آستین کوتاه نپوشد. در کوچه با پسرها بازی نکند و چگونه قرمه سبزی بپزد. #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی...
  7. آفتــابــ گــردوݩ

    دلنوشته دلنوشته سیلاژ| مهدیس امیرخانی

    ...گفته بودمت عاقل‌تر از دیوانگان عاشق نیست؟! امشب همچو دیوانگانِ دیوانه، درخیابان‌های تاریک شهر پرسه می‌زنم! امشب در محفل عاشقان بی‌دل، تنها من هستم و منی که کوچه‌پس کوچه‌های شهر را به دنبال تو هستم! به دنبال کسی که رفت و برد، هر چه مرا بود و نبود را! #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی...
  8. آفتــابــ گــردوݩ

    دلنوشته دلنوشته سیلاژ| مهدیس امیرخانی

    ...مانند است به بغض و حال تمام لحظاتم به "بی‌تو بودن" آغشته شده‌اند و کاش بدانم که بغض از وجود بی‌وجودم، چه می‌خواهد؟ جان مرا؟ خب مگر بغض نمی‌داند که تو رفته‌ای و با خود به تاراج برده‌ای، تمام مرا!؟ حال نیز بازنگرد و بگذار بغض بستاند تمام منِ بی‌تو را! #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی...
  9. آفتــابــ گــردوݩ

    درحال تایپ رمان افول خور | مهدیس امیرخانی کاربر انجمن تک رمان

    ...که بر گمان، قرار است زلزله‌ای چندین رشتری در قلب دختران ایجاد کند! چاک ل*ب‌هایش همیشه با دیدن خورشید و رفتارهای متفاوت و ناب بودنش شل‌تر میشد ولی دریغ از ذره ای لرزش در قلب دخترک! شاید هم همین موضوع هر روز سپهراد را برای نزدیک شدن به خورشید سمج‌تر می‌کرد! #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی #افول_خور
  10. آفتــابــ گــردوݩ

    دلنوشته دلنوشته سیلاژ| مهدیس امیرخانی

    آشنای غریب من! بازگرد و برهان قلب عجز مندی را که از فراغ عشقت فریاد می‌دارد! بازگرد و جان را بازگردان بر من بی‌جان! به‌راستی! مگر جانت بر جانم بند نبود؟ چه شد که گسستی جان جانت را؟ #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی #افول_خور
بالا