• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

Usage for hash tag: مهدیس_امیرخانی

ساعت تک رمان

  1. آفتــابــ گــردوݩ

    دلنوشته دلنوشته خواهرانه‌ها| مهدیس امیرخانی کاربر انجمن تک رمان

    اگر نبودید آسمان شب‌ها بی‌ستاره بود! پس از ظلمت، هور در کار نبود! پس از سختی آسانی چه می‌کرد؟ اگر خنده‌هایتان نبود، به چه گوش می‌سپردم؟ اگر نبودید، وای که اگر نبودید من جان می‌سپردم! #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی #خواهرانه‌ها
  2. آفتــابــ گــردوݩ

    دلنوشته دلنوشته خواهرانه‌ها| مهدیس امیرخانی کاربر انجمن تک رمان

    ...خواهرانه‌ها نویسنده: مهدیس امیرخانی ژانر: عاشقانه مقدمه: دنیا تار و تاریک بود و تنها بودم، بدون هیچ یار و یاوری! در آغوشش فرو رفتم و شد تنها هم‌خانه سیاهی‌هایم! شانه‌ی پدرانه تقدیمم کرد و مهرش جایگزین محبت مادر شد! آن برادرها کسی نبودند جز؛ خواهرهایم! #انجمن_تک_رمان #مهدیس_امیرخانی #خواهرانه‌ها
  3. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    چند هفته بعد: هاکان تا خواست رازانا را ببوسد احساس حالت تهوع کرد. -حالت خوب است؟ -کمی احساس کسالت دارم. -مانند اینکه امروز بسیار خسته شده‌ای. امیدوارم بتوانم الطاف تو را جبران کنم. -خوشحالی شما، باعث خوشحالی من هست. -تو خیلی مهربانی! -به مهربانی شما نمی‌رسد. باز هم سرش را نزدیک رازانا آورد و باز...
  4. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    - چشم هاکان. لبخند دلنشینش بازهم شکوفا شد. مردی که با لبخند جذاب می‌شود، خیلی خوب است؛ حتی از آن مردی که با اخم جذاب می‌شود هم جذاب‌تر است. در ذهن رازانا چهره‌ی آن مرد اخمو و جذاب نقش بست. سرش را تکان داد تا باز ذهنش درگیر آن نامرد نشود. - ممنون هاکان! - نوش جان! - سرورم اجازه ورود می‌خواهم. -...
  5. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    از شکوه و جلال قصر شنیده بود اما فکرش را نمی‌کرد اینگونه باشد. حیاطی بزرگ و سرسبز بود. همراه با گل های سرخ که رنگش به حیاط می‌آمد. مجسمه‌های شیر که نماد قدرت است در خیلی از جاها دیده می‌شد. آن طرف حیاط باغی بود که انتهای آن دیده نمی‌شد. سر خدمتکار به سمت ساختمان بزرگ و بلندی که شکوهش زبانش را...
  6. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    پاهایش دیگر تحمل وزن سنگینش را نداشت، روی می‌افتد و زمین زبر دستانش را زخمی می‌کند. گریه‌اش را از سر می‌گیرد. به گونه‌ای هق‌هق می‌کند که گویا قرار است جانش را بربایند. شلاق نازک، باری دیگر به تنش نواخته می‌شود. آن‌قدر ناتوان شده‌ است که حالش از خودش بهم می‌خورد و از هوش می‌رود. تا این‌همه خفت و...
  7. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    تازه متوجه لباس‌های تنش شده بود. زیر ل*ب زمزمه می‌کند: - چه؟ لباسم؟ چرا در تنم لباس بردگی دارم؟ لباس خاکستری رنگی بدون شنل! اصلا من در این‌جا چه‌کار می‌کنم؟ اتفاقات شب گذشته را به یاد می‌آورد. هجوم به خانه‌شان، فرار کردنش، خون قرمز تایکان سواره و بی‌هوش شدنش. دستپاچه از جایش برمی‌خیزد، الهی! چه...
  8. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    - نباید کسی زنده بماند، همه ‌را بکشید. سرشون رو تقدیم رئیس می‌کنیم. با صدای بلند و خشن مرد رازانا از خواب آرام می‌پرد و با خود می‌اندیشد این‌جا چه خبر شده است؟ در چوبی باز می‌شود و تایکان یکی از کارگران پدرش، پشت در ظاهر می‌شود و ل*ب به سخن باز می‌کند. رازانا: چه خبر شده است؟ تایکان: خانم هرچه...
بالا