...و دستگاه شنود را قطع میکنم. نفسم را عمیق و پر از درد بیرون میدهم و همراه سر خوردن قطرهی اشک لعنتی، لبخند تلخی میزنم. به قد و بالای وطن فروش یا همان حامی که با دستیارش پچپچ میکند؛ خیره میشوم. خُب، حامی خان، مراقب باش که میخواهم فاتحهات را بخوانم!
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...را بگیرم که با عجله عقب میرود. خندهام میگیرد، مردک وسواس نابود است. لبخند محوی میزنم و اهسته پر از ذوق میگویم:
- کنیزیتون رو میکنم ارباب، خدا از بزرگی کمتون نکنه.
با شنیدن صدای پایی، دستش را با عجله رو دهانش میگذارد و "هیش" گویان گوش تیز میکند.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...امیدوارم این نقشههای اضطراری سرگرد جواب بدهد. خودم را در اغوشش جمع میکنم و هقهقم را با گ*از گرفتن دستم کنترل میکنم. کاش میشد در چشمهایش نگاهم را لوچ کنم و مستقیم بگویم، شاهزادهی سوار بر خر من میشوی، وطنفروش؟
دهنت مورد عنایت پرودگار متعال یاس😂
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...از سن و سالَش هم خجالت نمیکشد. پانزدهسال اختلاف سن را کجای دلم بگذارم که سوزشش کمتر باشد؟
به سمت چادر خود و سارا میروم و دوست دارم ان سیخ د*اغِ روی اتش را در چشمهای خیرهی سرگرد که با تعجب، با نگاهش مرا تا چادر همراهی میکند، فرو کنم، پیرمردهای توهمی.
***
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...جوان میبرم و با گامهای بلند و سر به زیر از چادر خارج میشوم. از لحظه ورود تا لحظهی خروجم نگاه خیرهی همان مهمان ویژه را روی خود حس کردم. داشت مشکوک میشد، باید چند مدتی از دور مراقب باشم. به دنبال سارایی که وارد انبار میشود، مسیر انبار را در پیش میگیرم.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...سایهی وحشی سرما را که بر جسم دخترک خیمِه زده ببینم! حالا این که چرا اداره برای همچین ماموریتی دو نیروی دختر را همراه دو پیرمرد چهلساله فرستاده، مفصل داستان دارد!
- تقریبا
سرگرد از موضع خود پایین میآید و کلافه شقیقهاش را میفشارد.
- اتراق میکنیم.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...راه گریزی وجود ندارد...
از همان اول هم نداشت، همان وقت که در موقعیت صفر اسیرت کردم هم نداشت.
تو بیهوده دست و پا زدی، بیهوده در فکر فرار بودی، میخواهم رهایت کنم؛ اما نمیشود، بی تو زنده نمیمانم و من هنوز هم آرزوها دارم برای این زندگی. کوتاه بیا قلب من!
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...صدای شلیک، دود، مرگ و ظلمت...و ظلمت! اسیری که اسیر میکند زندانبان را...
اینجا هیچچیز انگونه که باید پیش نمیرود. شبها بیداری و روزها خواب است. باید جغد بود، باید سخت بود؛ اما... .
این داستان، دارای صحنِههای پر هیجان است، هشدار مراقب قلب خود باشید!
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان