ساعت تک رمان

  1. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...پیش پلیس رفتن که خطرناک نبود؟ با این کار حداقل می‌فهمیدم این جناب ناشناس دوست است یا دشمن! در کشو را بستم و در حالی که با یک دست با گوشی قدیمی ور می‌رفتم، شماره‌ی عمویم را گرفتم. این بار جواب داد: - سلام عمو خوبی؟ - سلام عمو مرسی شما خوبی؟ #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  2. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...عمیق‌تر شد، اگر ازدواج کرده بودند نباید نامش در شناسنامه‌ی پدرم می‌بود؟ دهانم از تعجب بازماند. روی زمین نشستم و سند ازدواج را جلویم گذاشتم، همه چیزش به نظر درست می‌آمد، پس مشکل کجا بود؟ اصلاً این محدثه الان کجا بود؟ نباید به ختم می‌آمد؟ #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  3. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...توجه به گوشی‌ام که هنوز مشغول شماره گیری بود به سمت کمد حرکت کردم، صدای یک آهنگ ضعیف از کمد شنیده میشد. در کمد را که باز کردم صدا قطع شد. ابروهایم بالا رفت و ترس لرز به تنم انداخت. کسی در کمد بود؟ نگاهم به گوشی‌ام افتاد، تماس قطع شده بود. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  4. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...به سمت قسمت زنانه حرکت کردم. در راه با حضرت معصومه صحبت کردم و تمام مشکلات زندگی‌ام را برایش گفتم. احساس سبکی خاصی به من دست داد. انگار دیگر مشکلاتم باری روی دوش من نبودند و حضرت معصومه حلشان می‌کرد و کمکم می‌کرد تا از پسشان بربیایم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  5. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...کمی صبر می‌کردم‌. ولی مگر چه قدر وقت داشتم؟ اصلاً تصمیم گرفتم کمی صبر کنم. صبر همیشه لازم بود. وقتی نمی‌دانستی چه کار باید بکنی، باید صبر می‌کردی. وقتی می‌دانستی چه کاری درست است ولی صبر می‌کردی و دست دست می‌کردی، آن وقت کارت اشتباه بود. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  6. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...زنده و تازه بودند، ولی امان از پارک‌ها و درخت‌‌های کنار خیابان‌ها. احساس می‌کردم همه‌شان مرده‌اند و به خوابی عمیق فرو رفته‌اند، فقط ظاهرشان سبز مانده تا مردمی که غرق فکر و خیال و گرفتاری‌های خودشان هستند فکر کنند که آن‌ها هنوز زند‌ه‌اند. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  7. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...بودم که تنهایم نمی‌گذارد، مطمئن بودم که هر چقدر هم اوضاع خ*را*ب بشود باز درست می‌شود، ولی هر بار که این جمله را از زبان همسرم می‌شنیدم برایم طعم دیگری داشت. او با اعتقاد و اطمینان بیشتری این را می‌گفت، انگار بیشتر از من به خدا باور داشت. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  8. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...با من داشته باشد، حداقل آن قدر که جزو اولین نفرهایی باشد که از قتل پدرم با خبر می‌شود، البته در پیام ننوشته بود قتل، نوشته بود فوت... شاید آن قدرها هم که فکر می‌کردم ر*اب*طه ن*زد*یک*ی با من نداشت. شاید دور بود، ولی جایی در همین ن*زد*یک*ی‌ها. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  9. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...بود باید با پلیس صحبت کنم! در مسیر اتاق خواب تا در ورودی وارد پیامک‌ها شدم و پیامک عمویم را باز کردم، با خواندن دوباره‌اش سر جایم متوقف شدم"زهرا عمو جون پلیسا گفتن چند تا سوال ازت دارن. بعد از مراسم حتماً میان سراغت. گفتم بگم آماده باشی." #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  10. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...تمام کسانی که از من فاصله گرفته بودند به این جا آمده بودند و صمیمانه برای پدرم قرآن می‌خواندند... چقدر احمق بودم که به طرز قرآن خواندن مردم ایراد گرفته بودم، چه ربطی داشت؟ وقتی آن‌قدر با عشق می‌خواندند، خدا قبول می‌کرد. خدا مثل من نبود. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
بالا