• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

برگزیده واژه های سرد | سارا محسنی کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع rihanden
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

rihanden

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
557
لایک‌ها
13,032
امتیازها
93
سن
16
کیف پول من
951
Points
5
من زاده سکوتم!


اما ای کآش چنین نبودم؛

مثلاً...

همان لحظه‌ای که گفتی خدانگه‌دآر!

من ل*ب باز می‌کردم.
سکوت را می‌شکستم...

فریاد میزدم 《تو را به خدا نرو!》

اما اکنون روی اعتقاداتم کار می‌کنم.

باید ایمان بیاورم...

به گذشتن گذشته‌ها!
جانانم.

من در حال تصاحب نقطه‌ای از زنده‌گی هستم که ایمان دارم بی تو می‌توانم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : rihanden

rihanden

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
557
لایک‌ها
13,032
امتیازها
93
سن
16
کیف پول من
951
Points
5
د*اغ دارم...

چند روزی بیشتر زنده نمی‌مانم!

می‌دانم که می‌دانی؛

درست است دیگر!

از پارچه سیاه دم دَرمان که خبر داری؟

امکان ندارد حتی گذرت هم در این حوالی نخورده باشد..
مطمئناً دیده‌ای!

اصلاً بیخیال؛

اما وجداناً دیوانه‌تر از من دیده‌ای؟
می‌دانم دیگر برایت مهم نیستم...
اما باز باور نمی‌کنم...‌ .

اما جانه من!
اینبار را گذشت کن
به خانه‌ام بیا... .

دستی بر جسدم بکش،‌ تا آرام تر به خواب رَوم... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : rihanden

rihanden

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
557
لایک‌ها
13,032
امتیازها
93
سن
16
کیف پول من
951
Points
5
امضا : rihanden

rihanden

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
557
لایک‌ها
13,032
امتیازها
93
سن
16
کیف پول من
951
Points
5
می‌خواهم پایان دهم!

به این دلتنگی و بی‌قراری ها!

حدود یک هفته‌ای می‌شود همه چیز را ترک کرده‌ام...

موسیقی‌ را...

عطری که از تو به یادگار مانده بود!

سیگار را...

و امشب نیز خانه را...

باران می‌بارد دلبر...

اما من تنها هستم...!

جاده‌ای ‌که همیشه از خیابانش به هنگام باران قدم می‌زدیم را انتخاب کرده‌ام!
یادم است وقتی از هم خداحافظی می‌کردیم تو از همین خیابان می‌رفتی!

امشب من هم می‌روم!

از همین جاده...

با نیم بت هایی که خودت برایم خریدی!

خانه‌ام را خاک گرفته بود...

دلتنگی‌هایم بود!

حتی دستی بر آینه نزدم...

همه چیز سر جایش هست!

اما من نه...

امشب شوق وصال نیز در من مرده است!

اینبار پایان می‌دهم...

دوردست نزدیک است!
غیبتم را ببخش اگر دیدی روزی چراغ بالکنم خاموش بود.
گاهی هم باید مثل تو رفت!


 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : rihanden
بالا