نشیته بر روی زمین!
سیگارش میان انگشتان ظریفش دود میکند!
در میان دستان به خون نشستهاش حلقهای از یار قدیمیاش خودنمایی میکند!
موهای مشکی پسرانه ژولیده اش هی در حوالی چشمانش سقوط
میکند و او بی حوصله کنارشان میزند!
و من میدانم از من که بنویسند آدم های زیادی هستند که با ل*ذت سطر سطر دفتر را میخوانند!
و من گاهی چقدر مظلوم و بی پناه فکر های احمقانه میکنم!
و ای کاش گاهی باشند کسانی که نیم نگاهی به این طرف دنیای بی روح بیندارند!
و ای کاش آدم هایی کنارم باشند تا چشمان به خون نشسته ام
رنگ ذوق کودکی را بگیرد که قرار است شب با خانواده
شهربازی برود و بستنی شکلاتی بخورد!
و من این گوشه دنیا هر روز به انتظار یک صدای گرم هستم که
اسمم را به زیبایی تلفظ کند!
و آغوشی که به شدت نیاز است!
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان