خیره می شوم به دست های کوچک و دخترانه ام..
دستی بر زخم هایش می کشم..
درد دارد..
چند شبیست که دیوانه وار مشت می کوبم.
به دیوار های خونی نگاه می کنم... .
این ها همه خاطراته دلتنگی هایم است.
مشت هایی که پی در پی دیوار را قرمز می کند خاطراتیست که بی امان از جلوی چشمانم رد میشوند... .
خاطراتی که انگار قصد کشتنم را دارند.
مهم نیست.
روزی انتقام دست هایم را میگیرم... .
دستی بر زخم هایش می کشم..
درد دارد..
چند شبیست که دیوانه وار مشت می کوبم.
به دیوار های خونی نگاه می کنم... .
این ها همه خاطراته دلتنگی هایم است.
مشت هایی که پی در پی دیوار را قرمز می کند خاطراتیست که بی امان از جلوی چشمانم رد میشوند... .
خاطراتی که انگار قصد کشتنم را دارند.
مهم نیست.
روزی انتقام دست هایم را میگیرم... .