گفت:
چادر از سر برگیر
توکه زیبایی
نقصی درصورت نداری
خودرا پنهان مکن
گفتمش:
جانا،این تاج من است
گفت:
قامتت نقصی ندارد
چراپنهان میشوی درسیاهی
گفتمش:
جانه دلم،
باازشمندترین قیمتیه دنیا کجاست؟
گفت:
مروارید غلتان...درکف دریا...
گفتمش:
چرا در داخل صدف پنهان است؟
گفت:
نمیدانم..در دل تاریکی،درسکوت...
گفتمش:
چون قیمتیست،چون مدت زمان زیادی..طول میکشد تا پروسه رشد
و تجلی راطی کند..پس محافظی
میطلبد، محکم قوی، تا دراعماق
اقیانوس در دل تاریکی وسکوت در
هجوم موجودات آبزی ...
درامان بماند ...به مرحلهشکوفایی و
تجلی برسد..
چون کرم در دل پیله ابریشم باید
درد کشید...صبر پیشه کرد..تا
ررشد کنی، بالابروی،
پروانه شدن به این آسانی نیست،
اما پرواز اوج ل*ذت وخلق یه اَثَر
بی نظیر..که ..تجلی یکی ازاسماء
الهی .مسطور..وبعد متجلی...
پس جانا: درچادرم مسطور، ومستور
شدم..تارشد کند باورهام ومتجلی
شود آرمانهایم وارزش وجودیم.
《 راه هایه رسیدن به خدا بی نهایت است ... ومن این راه را برگزیدم...》
☘
☘
☘
☘
☘
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان