١. ریشهشناسی عامیانه
امروزه زبانشناسی به دو شاخهی همزمانی (٣) و ترازمانی (۴) بخش میشود که شاخهی نخست پدیدهی زبان را در کارکرد زمان خویش (گذشته و یا حال) بررسی میکند و شاخهی دوم، زبان را به عنوان پدیدهای تاریخمند در درازنای زمان تا مقطعی معین (که میتواند زمان حال هم باشد)، برمیرسد و میسنجد و نگاهی تاریخی به زبان دارد. دانش ریشهشناسی (۵) و واژهشناسی (٦) بخشی از زبانشناسی به شمار میروند که به زندگی واژهها و ارتباط و پیوندشان با همدیگر و با زبانهای دیگر و بهویژه زبانهای همخانواده میپردازند. در ریشهشناسی عامیانه بر پایهی شباهت آوایی و نوشتاری واژگان به بررسی و واکاوی آنها پرداخته و برایشان تاریخ ساخته میشود.
نخستین بار در سال ۱۸۵۲ م. / ۱۲۳۱ خ. کتابدار، بایگان و تاریخدانی آلمانی به نام «اِرنْست ویلهِلم فورستهمان» (۷) در مقالهای با عنوان «اندر ریشهشناسی عامیانهی آلمانی» (٨) در «مجلهی پژوهشهای زبانشناسیک همسنجشی در زبانهای آلمانی و یونانی و لاتین» (٩) اصطلاح «ریشهشناسی عامیانه» را ساخت و به بحث دربارهاش پرداخت. در همان دوران، در کتاب «درسهای زبانشناسی عمومی» اثر فردیناند دو سوسور (١٠)، در پارهی سوم «زبانشناسی ترازمانی» فصل ششم (به کوتاهی) به «ریشهشناسی عامیانه» پرداخته است. سوسور ریشهشناسی عامیانه را چنین تبیین میکند: «تلاش برای توضیح تقریبی واژهای ناآشنا از راه پیوندزدن آن به چیزی که شناخته شده است و یافتن تفسیری ساده برای آن واژهی ناآشنا». در زمانی نزدیکتر به دوران ما، رابرت تراسک در کتاب «فرهنگ زبانشناسی تاریخی و همسنجشی» (١١) ریشهشناسی عامیانه را چنین تعریف میکند: «تغییر دلخواه در واژگانی با ریخت مبهم بهمنظور شفافسازی ریخت آنها که لزومن معنای آنها را تغییر نمیدهد».
٢. زمینههای زبانی ریشهشناسی عامیانه
همانگونه که در بالا گفتیم، دلیل پدید آمدن ریشهشناسیهای عامیانه، گذشته از نداشتن دانش از تاریخ فرگشت (تحول)های زبانی، چند دسته میتواند باشد:
الف. تغییر آواها یا هجاها: یعنی آوا یا هجایی از واژه در درازای زمان دستخوش دگرگونی میشود و برای نمونه آوایی به خاطر فرسایشهای زبانی از واژه حذف میشود یا برای آسانی گفتار آوایی افزوده میشود.
ب. فراموش شدن واژه یا بخشهایی از واژهی مرکب: بُنی یا ستاکی یا واژهای به مرور زمان فراموش میشود و برای سخنگویان نسلهای بعدی ناآشنا میشود. از این رو آنان آن بن یا ستاک یا واژه را بهشکلی درمیآورند که برایشان شناخته شدهتر است.
پ. نام آواها: درست است که برخی نامگذاریها بر پایهی آوای جانوران و صدای چیزها است اما گاهی همانندی برخی نامها با آواها سبب پدیدآمدن ریشهشناسی عامیانه شده است.
این سه دسته تغییر نخستین سبب میشوند که واژههای کهن از نظر ظاهری به شکل واژهها یا ترکیبهای دیگر درآید. از این رو در اصطلاح زبانشناسی آنها را «بازدیسی قیاسی» (١٢) میگویند.
ت. وامواژهها زمینهساز بروز گروه دیگری از ریشهشناسی عامیانهاند. زبانی واژهای را در زمانی از زبان دیگری وام میگیرد اما سخنگویان زبان وامگیرنده در نسلهای بعدی معنای واژهی اصلی را نمیدانند و برای آن در زبان خودشان دنبال معنا و ریشه میگردند. اینگونه ریشهشناسی را نیز در اصطلاح «یکسانسازی همنامی» (١٣) میگویند.
اما ریشهشناسی علمی بر پایهی دانش زبانشناسی تاریخی و قانون و قاعدههای تبدیل آوایی و نیز متنهای موجود و بازسازی واژگان در خانوادههای زبانی است. با شناسایی خانوادههای زبانی و قاعدههای تغییر آوایی در زبانها، پایههای ریشهشناسی نیز استوارتر شد و از پایان سدهی نوزدهم م. و آغاز سدهی بیستم م. به بعد فرهنگهای ریشهشناسیک و تاریخی زبانها پدید آمدند. با بررسی متنهای بازمانده از دورانهای گوناگون زبانی و ضبطهای مختلف واژگان در دورههای مختلف و نیز شکل واژگان در گویشهای مختلف همان زبان، ریشهشناسی علمی توانست برای هر واژه تاریخچه و زندگینامهای مستند و علمی بنویسد.
همچنان که دانش زبانشناسی تاریخی و واژهشناسی پیشرفت میکند و آگاهیهای تازه از زبانهای گذشته بهدست میآید برخی از ریشهشناسیهای علمی نیز دستخوش دگرگونی و بهبود میشوند و برخی هم نامعتبر میشوند. ریشهشناسی علمی درک ما را از زبان بهتر و دقیقتر میکند و حتا بخشی از تاریخ و فرهنگ را آشکار میکند. برای نمونه ریشهشناسی واژهی «سیستان» (سکاستان - سگستان - سیستان) به ما میگوید که قوم ایرانی سکا در این منطقه زندگی میکردند.
٢.١. نمونههایی چند در زبان فارسی
ریشهشناسی عامیانه در هر زمینهی فرهنگی و اجتماعی خود را نشان میدهد. در زیر چند نمونهی دیگر از این گونه ریشهشناسیها را میآوریم.
● نام مردمان
- اردشیر: بهجز «شیر خشمناک» که در بالا آوردیم، نوشتهاند «چون دلیر بود (مانند شیر) پدرش گشتاسپ این نام را به وی داد» (برهان قاطع). اما از نظر ریشهشناسی علمی، اردشیر در پارسی کهن «اَرتَه خَشثَره» به معنای «پادشاه راستی» بوده است که در پارسی میانه (پهلوی) به شکل ارتخشیر درآمده و در فارسی نو به شکل اردشیر کوتاه شده است (خشثره ریشهی «شهریار» است. در زبان ایرانی سغدی نیز اخشید و افشین از همین ریشهاند.) در اینجا با پدیدهی فرسایش روبهرو هستیم.
- نوشینروان (شکلی از انوشیروان): «در القاب مردگان مانند لفظ ‹مرحوم› و یا ‹مغفور›، این کلمه را استعمال کنند» (ناظم الاطباء) و «به معنی جان شیرین است، چه روان به معنی جان و نوشین به معنی شیرین باشد» (برهان قاطع). انوشیروان در اصل «انوشگروان» یا «انوشهروان» بوده است به معنای «دارای روان جاودان» (انوشگ: پیشوند منفیساز اَ + نوش = مرگ + اَگ). در این مورد «انوشه روان» به «انوشیروان» و «نوشیروان» تبدیل شده اما سپس آوای «ن» به «نوشیروان» افزوده شده و «نوشین روان» را ساخته است.
● نام قومها
همانطور که گفتیم ریشهشناسی عامیانه پیشینهای دور و دراز دارد. پس از استورهها، کهنترین موردی که من بدان برخوردهام موردی بود که هارولد بِیلی در کتاب خود به نام «فرهنگ سکاها در پادشاهی ایرانی کهن ختن» (١۴) آورده و میگوید یک نویسندهی هندی در سدهی سوم پیش از دوران مشترک (پ.د.م) دربارهی نام قوم ایرانی سکا آن را به واژهی «شکا» در هندی به معنای سبزیجات پیوند داده و دلیل آن را چنین مینویسد که سکاها به خوردن سبزی علاقهی فراوانی دارند! به نظر اوسوالد شِمِرِنی (١۵)، سکا به معنای تندرو و تیز است و با واژهی shoot (شلیک) در انگلیسی همریشه است.
نمونهی دیگر «سگزی» است که دربارهی آن نوشتهاند «دشنام است یعنی کسی که مانند سگ زندگی کند» یا «مردم سیستان به سختجانی و سختجگری مشهورند، لذا سیستان را سگستان گویند». حال آن که صفت سگزی از شکل قدیمی سیستان یعنی سگستان گرفته شده و به معنای سیستانی است (به قیاس مروزی = شهروند مرو، و رازی = شهروند ری). سگستان نیز خود کوتاه شدهی سکاستان یعنی استان و جایگاه سکاها است. اما چون نام قوم سکا فراموش شده بوده سگزی نیز معنای دیگری یافته است. نام تیرهی سگوند (سکاوند) در استان لرستان امروز نیز به همین قوم کهن ایرانی پیوند دارد.
● نام شهرها
- شهر سگسار (سکاسار = جایگاه سکاها) در کومس (قومس = سمنان امروزی) به «سگسر» تبدیل شده و در متنهای عربی پس از اسلام به «رأس الکب» ترجمه شد. امروزه برای چاره، نام شهر را سنگسر گذاشتهاند.
- سَقز: نوشتهاند که در اصل «سه قز» بوده به معنای شهری که سه دختر آن را ساختهاند (قز در ترکی به معنای دختر است). این نام نیز با قوم سکا پیوند دارد. با تغییر آوای ک به ق، و نیز فراموش شدن سکاها، سکز به سقز تغییر یافته و «سه قز» تفسیر شده است.
- اردبیل: با توجه به این که «اردشیر» به معنای شیر خشمناک است، گفتهاند «اردبیل هم در اصل اردپیل بوده به معنای پیل (فیل) خشمگین». یا «شهری در آذربایجان که گویا آن را اردبیل ابن ارمینی ابن لیطی ابن یونان بنا کرده است» (یعنی نام هر شهر را نام کسی کردهاند که سرزمین را بنا کرده است). این نام نیز در اصل «ارته ویل» بوده که با «ارته» به معنای راستی (شبیه -ortho در لاتین) مربوط است. بخش دوم آن یعنی «بیل» در نام شهرها و جاهای دیگری نیز تکرار شده است مانند «اندبیل» (روستایی نزدیک خلخال)، «دشتبیل» (در بخش اشنویه)، «هرزبیل» (بین راه تهران و رشت نزدیک رستم آباد)، «بیلقان»، «بیلمان»، «بیلان» رودبار. شاید «بیل» با «وَر»/«وار» به معنای دژ و شهر (مانند دیوار، باره/بارو، اشکور) مربوط باشد (ن.ک. فرهنگ دهخدا). بدین ترتیب اردبیل در کل به معنای «شهر راستی» است.
● چند اصطلاح
- به ریش کسی خندیدن: گویا این ترکیب از فعل ریشخند کردن گرفته شده است. اما خود ریشخند ربطی به ریش و خنده ندارد. بلکه به گمان من شکلی فارسی واژهی «ایسخند» در زبان ایرانی سُغدی است. (١٦)
- «خسوره» به معنای «پدر زن» است اما امروزه در اصفهان برخی آن را «خارسو» میگویند و آن را «خار چشم» میدانند! خسوره در دیگر زبانهای هندواروپایی چنین است: اوستایی: -xvasura، سانسکریت: -śvaśura، یونانی: hekura، لاتین: socrus، و ارمنی: skesur. (١۷) گفتیم که دستهای از ریشهشناسیها به واژگان زبانهای بیگانه مربوط میشوند. شباهت آوایی و تلفظی واژهها دلیلی بر ارتباط ریشهشناسیک نیست.
- آش ابودردا: این آش را «برای شفای دردمندان و بیماران میپزند و به مستحقان میدهند» و بر این پندار بوده است که ابودردا، از یاران پیامبر اسلام، دردهای فراوانی کشیده است و به همین دلیل نامش را ابودردا (پدر و دارندهی دردها) گذاشتهاند. حال آن که این شخص عُوَیمَر پسر عامر پسر مالک خزرجی نام داشت و شکل درست کُنیهاش «ابوالدرداء» بوده است. «درداء» در زبان عربی گونهی مؤنث «اَدرَد» و به معنای «زن بیدندان» است و ربطی به «درد» در زبان فارسی ندارد (همسر ابوالدرداء نیز اُمالدرداء خوانده میشده مانند ابوذر که نام همسرش اُمذر بود). در اینجا نامی از زبانی بیگانه با واژههای زبان بومی تفسیر شده است.
- در زبان فارسی واژهی «ماز» به معنای پیچدرپیچ است. منوچهری دامغانی گوید:
برآمد یکی ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندر آن
اما این واژهی فارسی هیچ ربط معنایی و ریشهشناسیک با maze در زبان انگلیسی ندارد. هم چنین است شباهت واژههای «بد» و «بهتر» در زبان فارسی و معادل آنها در انگلیسی یعنی bad و better که تنها شباهت تصادفی و آوایی است و از دید ریشهشناسیک ربطی ندارند. «بد» در زبان پارسی میانه (پهلوی) «وَت» و «بهتر» هم «وِه» (١٨) گفته میشده است.
٢.٢. نمونههایی چند در دیگر زبانها
یادآوری کنیم که ریشهشناسی عامیانه در همهی زبانهای دنیا وجود دارد و تنها ویژهی زبان فارسی نیست. در زبانهای انگلیسی و فرانسه و روسی و دیگر زبانها نیز چنین ریشهشناسیهایی رایج بوده و هست. در زیر نمونههایی از هر یک از این زبانها میآورم: (١٩)