انگار که بر بال قو، بر بالای بلندترین برج جهان در حال پروازیم و خوشبختی، میدود در رگهایمان!
یا شاید هم، سوار بر اسبی که به ناکجا آباد میتازد و بودن در کنار یار، این ندانستن و تاختن را جذابتر میکند. به سوی قلّهای برویم، که فتحش به دست ما است و بر بلندای سپیدیایی زندگی کنیم، که ظلمتش تنها شب باشد و دگر هیچ.
《تکهای از رمان کلاغزاده》
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان