خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • تک رمانی‌های عزیز! مفتخرم در همین لحظه اعلام کنم که مشکل انجمن حل شده و پرانرژی‌تر از همیشه، در خدمتتون هستیم 🕶️✨ منتظر سورپرایزهای بهاری تک‌رمان، باشید ❤️

کتاب در حال تایپ کتاب دنیای سوفی|یوستین گردر

  • نویسنده موضوع .Sarina.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها 208
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان + مدیر تایپیست
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیریت تالار
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
940
کیف پول من
155,927
Points
1,284
در کودکی، کیف می‌کرد آن‌جا بنشیند و پدر و مادرش را تماشا کند که میان درخت‌ها پی او می‌گردند.
سوفی همیشه فکر کرده بود باغ آن‌ها، عالمی مخصوص خود دارد. هر وقت صحبت باغ عدن، کتاب مقدس را می‌شنید یاد نشستن خودش در این مخفیگاه و سیر و سیاحت بهشت کوچک خود می‌افتاد.
جهان چگونه به وجود آمد؟
هیچ به عقلش نمی رسید. همین قدر می‌دانست که جهان سیاره‌ی کوچکی است در فضا؛ ولی فضا از کجا آمد؟
شاید فضا پیوسته وجود داشته است که در آن صورت دیگر لازم نیست پی ببریم از کجا آمده؛ اما مگر چیزی می‌تواند پیوسته وجود داشته باشد؟ در ژرفای نهادش چیزی بود که این فکر را نمی‌پذیرفت. هر چیزی که وجود دارد، لابد روزی به وجود آمده است. پس این فضا نیز می‌باید زمانی از چیز دیگری پدید آمده باشد.
ولی اگر فضا از چیزی دیگر پدید آمد؛ پس آن چیز هم خود از چیزی دیگر وجود یافته است. سوفی، دید دارد فقط مسئله را عقب می‌اندازد. در زمانی باید از عدم به وجود آمده باشد؛ ولی آیا این ممکن است؟ آیا ناممکنی این درست به اندازه‌ی ناممکنی پندار وجود دائمی جهان نیست؟
در مدرسه آموخته بودند که خدا جهان را آفرید. سوفی کوشید خود را با این فکر دلداری دهد که این احتمالاً بهترین راه حل كل مسئله است؛ ولی باز اندیشه‌ی تازه‌ای به سرش تاخت. می‌توان پذیرفت که خدا فضا را آفرید؛ اما خود خدا چی؟ آیا خدا خودش را از عدم آفرید؟ دوباره چیزی در ژرفای نهادش به صدا درآمد. اگر هم تصور کنیم خدا قادر است همه چیز بی‌آفریند، آیا پیش از آن که وجود یابد و با آن دست به آفرینش زند، می‌توانست خود را بی‌آفریند؟ پس فقط یک امکان باقی می ماند؛ خدا همیشه وجود داشته است؛ ولی چنین امکانی را قبلاً رد نکرده بود؟ مگر نه هر چیزی که وجود دارد، می‌باید روزی به وجود آمده باشد؟ لعنت بر شیطان!

#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
در کودکی، کیف می‌کرد آن‌جا بنشیند و پدر و مادرش را تماشا کند که میان درخت‌ها  پی او می‌گردند.  
سوفی همیشه فکر کرده بود باغ آن‌ها، عالمی مخصوص خود دارد. هر وقت صحبت باغ عدن، کتاب مقدس را می‌شنید یاد نشستن خودش در این مخفیگاه و سیر و سیاحت بهشت کوچک خود می‌افتاد.  
جهان چگونه به وجود آمد؟  
هیچ به عقلش نمی رسید. همین قدر می‌دانست که جهان سیاره‌ی کوچکی است  در فضا؛ ولی فضا از کجا آمد؟  
شاید فضا پیوسته وجود داشته است که در آن صورت دیگر لازم نیست پی ببریم از کجا آمده؛ اما مگر چیزی می‌تواند پیوسته وجود داشته باشد؟ در ژرفای نهادش چیزی بود که این فکر را نمی‌پذیرفت. هر چیزی که وجود دارد، لابد روزی به وجود آمده است. پس این فضا نیز می‌باید زمانی از چیز دیگری پدید آمده باشد.  
ولی اگر فضا از چیزی دیگر پدید آمد؛ پس آن چیز هم خود از چیزی دیگر وجود یافته است. سوفی، دید دارد فقط مسئله را عقب می‌اندازد. در زمانی باید از عدم به وجود آمده باشد؛ ولی آیا این ممکن است؟ آیا ناممکنی این درست به اندازه‌ی ناممکنی پندار وجود دائمی جهان نیست؟ 
در مدرسه آموخته بودند که خدا جهان را آفرید. سوفی کوشید خود را با این فکر دلداری دهد که این احتمالاً بهترین راه حل كل مسئله است؛ ولی باز اندیشه‌ی تازه‌ای به سرش تاخت. می‌توان پذیرفت که خدا فضا را آفرید؛ اما خود خدا چی؟  آیا خدا خودش را از عدم آفرید؟ دوباره چیزی در ژرفای نهادش به صدا درآمد.  اگر هم تصور کنیم خدا قادر است همه چیز بی‌آفریند، آیا پیش از آن که وجود یابد و با آن دست به آفرینش زند، می‌توانست خود را بی‌آفریند؟ پس فقط یک امکان باقی می ماند؛ خدا همیشه وجود داشته است؛ ولی چنین امکانی را قبلاً رد نکرده بود؟ مگر نه هر چیزی که وجود دارد، می‌باید روزی به وجود آمده باشد؟ لعنت بر شیطان!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان + مدیر تایپیست
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیریت تالار
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
940
کیف پول من
155,927
Points
1,284
پاکت‌ها را دوباره باز کرد.
تو کیستی؟
جهان چگونه به وجود آمد؟
چه سؤال‌های ناراحت کننده‌ای! خود این نامه‌ها از کجا آمدند؟ این هم کمابیش همان اندازه مرموز بود. این کسی که آرامش زندگی روزمره سوفی را بر هم زده بود و ناگهان او را با معماهای بزرگ جهان روبه رو کرده بود، که بود؟ سوفی برای بار سوم، سراغ صندوق پست رفت. نامه‌رسان تازه پست روز را آورده بود. سوفی مقدار زیادی آگهی تبلیغاتی روزنامه و چند نامه برای مادرش از صندوق درآورد کارت پستالی با تصویر ساحلی گرم و شنی نیز در میان کاغذها بود. کارت را پشت و رو کرد. تمبر نروژی داشت و مهر نیروهای «سازمان ملل» شاید از پدر باشد؛ ولی او که در نروژ نبود. خط هم خط پدر نبود.
وقتی دید کارت پستال به نام کیست نبضش کمی تندتر زد: «هیلده مولر کناگ توسط سوفی ،آموندسن شماره ۳ کوچه کلوور......» بقیه نشانی درست بود. روی کارت نوشته بود:
«هیلده عزیز پانزدهمین سالروز تولدت را تبریک می‌گویم. یقین دارم درک می‌کنی که می‌خواهم هدیه‌ای به تو بدهم که به رشدت کمک کند. می‌بخشی که کارت را توسط سوفی می‌فرستم. این آسان‌ترین راه بود. قربانت پدر.»
سوفی شتابان به خانه برگشت. سرش گیج می‌خورد. این هیلده دیگر کیست که تولدش درست یک ماه پیش از روز تولد خود سوفی است؟
دفتر راهنمای تلفن را آورد نگاه کرد. خیلی‌ها اسمشان مولر بود، کناگ هم کم نبود؛ ولی در سرتاسر دفتر کسی به نام مولر کناگ نبود.
کارت مرموز را باز بررسی کرد. یقیناً قلابی نبود؛ هم تمبر داشت و هم مهر پستی؛ ولی چرا باید پدری کارت تبریک تولد دخترش را به نشانی سوفی بفرستد؟ حال آن‌که مقصد بی‌تردید جای دیگری است؟ این چه جور پدری است که به دخترش کلک می‌زند و کارت تبریک تولدش را عمداً ع*و*ضی می فرستد؟

#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
پاکت‌ها را دوباره باز کرد.  
تو کیستی؟  
جهان چگونه به وجود آمد؟  
چه سؤال‌های ناراحت کننده‌ای! خود این نامه‌ها از کجا آمدند؟ این هم کمابیش همان اندازه مرموز بود. این کسی که آرامش زندگی روزمره سوفی را  بر هم زده بود و ناگهان او را با معماهای بزرگ جهان روبه رو کرده بود، که بود؟  سوفی برای بار سوم، سراغ صندوق پست رفت. نامه‌رسان تازه پست روز را آورده بود. سوفی مقدار زیادی آگهی تبلیغاتی روزنامه و چند نامه برای مادرش از صندوق درآورد کارت پستالی با تصویر ساحلی گرم و شنی نیز در میان کاغذها بود. کارت را پشت و رو کرد. تمبر نروژی داشت و مهر نیروهای «سازمان ملل» شاید از پدر باشد؛ ولی او که در نروژ نبود. خط هم خط پدر نبود.  
وقتی دید کارت پستال به نام کیست نبضش کمی تندتر زد: «هیلده مولر کناگ توسط سوفی ،آموندسن شماره ۳ کوچه کلوور......» بقیه نشانی درست بود. روی  کارت نوشته بود: 
«هیلده عزیز پانزدهمین سالروز تولدت را تبریک می‌گویم. یقین  دارم درک می‌کنی که می‌خواهم هدیه‌ای به تو بدهم که به رشدت کمک کند. می‌بخشی که کارت را توسط سوفی می‌فرستم. این آسان‌ترین راه بود. قربانت پدر.» 
سوفی شتابان به خانه برگشت. سرش گیج می‌خورد. این هیلده دیگر کیست که تولدش درست یک ماه پیش از روز تولد خود سوفی است؟  
دفتر راهنمای تلفن را آورد نگاه کرد. خیلی‌ها اسمشان مولر بود، کناگ هم کم نبود؛ ولی در سرتاسر دفتر کسی به نام مولر کناگ نبود.  
کارت مرموز را باز بررسی کرد. یقیناً قلابی نبود؛ هم تمبر داشت و هم مهر پستی؛ ولی چرا باید پدری کارت تبریک تولد دخترش را به نشانی سوفی بفرستد؟ حال آن‌که مقصد بی‌تردید جای دیگری است؟ این چه جور پدری است که به دخترش کلک می‌زند و کارت تبریک تولدش را عمداً ع*و*ضی می فرستد؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان + مدیر تایپیست
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیریت تالار
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
940
کیف پول من
155,927
Points
1,284
چگونه می‌تواند این «آسان‌ترین راه» باشد؟ و از همه مهم‌تر این هیلده خانم را کجا باید پیدا کرد؟
و بدین ترتیب مشکل تازه‌ای بر مشکلات سوفی افزوده شد. کوشید فکرهایش را سر و سامان بخشد.
امروز بعد از ظهر، در ظرف فقط دو ساعت، سه مسئله در برابر او نهاده‌اند.
«مسئله‌ی اول، این بود که چه کسی آن دو پاکت سفید را در صندوق پست گذارده بود؟
مسئله‌ی دوم، پرسش‌های دشواری بود که این نامه‌ها طرح می‌کرد.
مسئله‌ی سوم، آن که این هیلده مولر کناگ، کی می‌تواند باشد؟ و چرا کارت تبریک تولدش، برای سوفی فرستاده شده است؟»
مطمئن بود که این سه مسئله، به نحوی به هم ارتباط دارند. باید این طور باشد؛ زیرا زندگی سوفی تا به امروز خیلی عادی بوده است.

#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
چگونه می‌تواند این «آسان‌ترین راه» باشد؟ و از همه مهم‌تر این هیلده خانم را کجا باید پیدا کرد؟ 
و بدین ترتیب مشکل تازه‌ای بر مشکلات سوفی افزوده شد. کوشید فکرهایش را سر و سامان بخشد.
امروز بعد از ظهر، در ظرف فقط دو ساعت، سه مسئله در برابر او نهاده‌اند. 
«مسئله‌ی اول، این بود که چه کسی آن دو پاکت سفید را در صندوق پست گذارده بود؟
مسئله‌ی دوم، پرسش‌های دشواری بود که این نامه‌ها طرح می‌کرد.
مسئله‌ی سوم، آن که  این هیلده مولر کناگ، کی می‌تواند باشد؟ و چرا کارت تبریک تولدش، برای سوفی  فرستاده شده است؟»
مطمئن بود که این سه مسئله، به نحوی به هم ارتباط دارند. باید این طور باشد؛ زیرا زندگی سوفی تا به امروز خیلی عادی بوده است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان + مدیر تایپیست
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیریت تالار
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
940
کیف پول من
155,927
Points
1,284
کلاه شعبده باز

***
- تنها چیزی که نیاز داریم تا فیلسوف خوبی بشویم، قوه شگفتی است -
سوفی یقین داشت نامه‌نویس گم‌نام باز به او نامه خواهد نوشت. تصمیم گرفت فعلاً درباره‌ی نامه‌ها چیزی به کسی نگوید.
در مدرسه به زحمت حواسش را جمع درس آموزگاران کرد. این‌ها انگار فقط بلد بودند راجع به چیزهای بی‌اهمیت صحبت کنند. چرا نمی‌گفتند انسان چیست یا جهان چیست و چگونه به وجود آمد؟
برای نخستین بار، احساس کرد آدم‌ها، نه تنها در مدرسه بلکه همه جا تنها در فکر چیزهای پیش پا افتاده‌اند. حال آن که مسائل مهم که بایست جواب داد زیاد است، آیا کسی برای این پرسش‌ها پاسخی دارد؟ به نظر سوفی اندیشیدن به این مسائل بسیار مهم‌تر از یاد گرفتن صرف افعال بی‌قاعده است.
وقتی زنگ کلاس آخر خورد، چنان با عجله از مدرسه درآمد که یووانا مدتی دوید تا به او رسید.
پس از چند لحظه سکوت، از او پرسید می‌خواهی امشب ورق بازی کنیم؟
سوفی شانه‌هایش را بالا انداخت.
- من دیگر علاقه‌ای به ورق بازی ندارم.
یووانا تعجب کرد.
- علاقه نداری؟ پس بدمینتون بازی کنیم.

#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
[CENTER]کلاه شعبده باز  

***[/CENTER]
- تنها چیزی که نیاز داریم تا فیلسوف خوبی بشویم، قوه شگفتی است -
سوفی یقین داشت نامه‌نویس گم‌نام باز به او نامه خواهد نوشت. تصمیم گرفت فعلاً درباره‌ی نامه‌ها چیزی به کسی نگوید.  
در مدرسه به زحمت حواسش را جمع درس آموزگاران کرد. این‌ها انگار فقط  بلد بودند راجع به چیزهای بی‌اهمیت صحبت کنند. چرا نمی‌گفتند انسان چیست یا جهان چیست و چگونه به وجود آمد؟  
برای نخستین بار، احساس کرد آدم‌ها، نه تنها در مدرسه بلکه همه جا تنها در فکر چیزهای پیش پا افتاده‌اند. حال آن که مسائل مهم که بایست جواب داد زیاد است، آیا کسی برای این پرسش‌ها پاسخی دارد؟ به نظر سوفی اندیشیدن به این مسائل بسیار مهم‌تر از یاد گرفتن صرف افعال بی‌قاعده است.  
وقتی زنگ کلاس آخر خورد، چنان با عجله از مدرسه درآمد که یووانا مدتی دوید تا به او رسید.  
پس از چند لحظه سکوت، از او پرسید می‌خواهی امشب ورق بازی کنیم؟  
سوفی شانه‌هایش را بالا انداخت.  
- من دیگر علاقه‌ای به ورق بازی ندارم. 
یووانا تعجب کرد.  
- علاقه نداری؟ پس بدمینتون بازی کنیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان + مدیر تایپیست
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیریت تالار
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
940
کیف پول من
155,927
Points
1,284
سوفی، به آسفالت پیاده‌رو چشم دوخت؛ بعد به دوستش.
- خیال نکنم از بدمینتون هم خیلی خوشم بیاید.
- شوخی می‌کنی!
سوفی، در لحن یووانا احساس اوقات تلخی کرد.
- ممکن است بفرمایید چه چیز یک دفعه این همه مهم شده؟
سوفی فقط سرش را جنباند.
- نمی توانم بگویم... راز است.
- اه! شاید عاشق شده‌ای!
مدتی بدون آن که حرفی بزنند، راه رفتند. به زمین فوتبال که رسیدند، یووانا گفت:
- من از وسط میدان می‌روم.
از وسط میدان، این راه میان‌بر یووانا بود؛ ولی فقط وقتی میهمان داشتند یا با دندان‌ساز قرار داشت و باید عجله می‌کرد، از این راه می‌رفت.
سوفی، پشیمان شد که به او کم محلی کرده است؛ ولی جز این چه می‌توانست بگوید؟ می‌توانست بگوید که ناگهان تمام فکر و ذکرش این شده است که بداند خودش کیست و جهان چگونه به وجود آمد و دیگر وقت بدمینتون بازی کردن ندارد؟ امکان نداشت یووانا بفهمد.
چرا دل سپردن به حیاتی‌ترین و طبیعی‌ترین سؤال‌ها این‌قدر دشوار بود؟
درب صندوق پست را که باز کرد، قلبش به تپش افتاد. نامه‌ای از بانک بود و چند پاکت قهوه‌ای بزرگ برای مادرش؛ همین و بس. چه بد! سوفی چشم به راه نامه‌ی دیگری از نویسنده‌ی ناشناس بود.
درب باغ را که پشت سرش می‌بست، نام خود را روی یکی از پاکت‌های بزرگ دید. پشت پاکت را نگاه کرد. نوشته بود: «درس فلسفه با احتیاط باز شود.»
سوفی از سنگفرش باغ بالا دوید و کیف مدرسه‌اش را روی پله‌ها پرت کرد. بقیه‌ی نامه‌ها را لای پادری گذاشت. به ته باغ دوید و به مخفیگاه خود پناه برد. این تنها جای مناسب برای باز کردن آن پاکت بزرگ بود.
گربه‌اش، جست و خیز کنان همراهش آمد. جلوی او را نمی‌شد گرفت. سوفی می‌دانست شرکان او را لو نخواهد داد.

#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
سوفی، به آسفالت پیاده‌رو چشم دوخت؛ بعد به دوستش. 
- خیال نکنم از بدمینتون هم خیلی خوشم بیاید.  
- شوخی می‌کنی!
سوفی، در لحن یووانا احساس اوقات تلخی کرد.  
- ممکن است بفرمایید چه چیز یک دفعه این همه مهم شده؟  
سوفی فقط سرش را جنباند. 
- نمی توانم بگویم... راز است.  
- اه! شاید عاشق شده‌ای!
مدتی بدون آن که حرفی بزنند، راه رفتند. به زمین فوتبال که رسیدند، یووانا  گفت:
- من از وسط میدان می‌روم.  
از وسط میدان، این راه میان‌بر یووانا بود؛ ولی فقط وقتی میهمان داشتند یا با دندان‌ساز قرار داشت و باید عجله می‌کرد، از این راه می‌رفت.  
سوفی، پشیمان شد که به او کم محلی کرده است؛ ولی جز این چه می‌توانست بگوید؟ می‌توانست بگوید که ناگهان تمام فکر و ذکرش این شده است که بداند خودش کیست و جهان چگونه به وجود آمد و دیگر وقت بدمینتون بازی کردن ندارد؟ امکان نداشت یووانا بفهمد.  
چرا دل سپردن به حیاتی‌ترین و طبیعی‌ترین سؤال‌ها این‌قدر دشوار بود؟  
درب صندوق پست را که باز کرد، قلبش به تپش افتاد. نامه‌ای از بانک بود و چند پاکت قهوه‌ای بزرگ برای مادرش؛ همین و بس. چه بد! سوفی چشم به راه نامه‌ی دیگری از نویسنده‌ی ناشناس بود.  
درب باغ را که پشت سرش می‌بست، نام خود را روی یکی از پاکت‌های بزرگ دید. پشت پاکت را نگاه کرد. نوشته بود: «درس فلسفه با احتیاط باز شود.» 
سوفی از سنگفرش باغ بالا دوید و کیف مدرسه‌اش را روی پله‌ها پرت کرد. بقیه‌ی نامه‌ها را لای پادری گذاشت. به ته باغ دوید و به مخفیگاه خود پناه برد. این تنها جای مناسب برای باز کردن آن پاکت بزرگ بود.  
گربه‌اش، جست و خیز کنان همراهش آمد. جلوی او را نمی‌شد گرفت. سوفی می‌دانست شرکان او را لو نخواهد داد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان + مدیر تایپیست
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیریت تالار
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
940
کیف پول من
155,927
Points
1,284
درون پاکت، سه صفحه ماشین شده با گیره کاغذ به هم وصل شده بود. سوفی شروع به خواندن کرد.
فلسفه چیست؟
سوفی عزیز!
بسیاری از مردم، هر کدام یک سرگرمی دارند. بعضی سکه قدیمی یا تمبر خارجی جمع می‌کنند. برخی به کاردستی مشغول می‌شوند، دیگران در اوقات فراغت به ورزش می‌پردازند.
گروهی از کتاب خواندن ل*ذت می‌برند؛ ولی ذوق مطالعه آن‌ها بسیار با هم متفاوت است. عده‌ای فقط روزنامه یا چیزهای فکاهی می‌خوانند، جمعی زمان دوست دارند؛ مابقی هم چه بسا خواندن کتاب‌های ستاره شناسی، طبیعت وحشی یا کشفیات علمی را ترجیح می‌دهند.
اگر من به اسب یا به سنگ‌های قیمتی علاقه‌مند باشم، نباید انتظار داشته باشم که بقیه هم در سلیقه‌ی من سهیم باشند. اگر من کلیه برنامه‌های ورزشی تلویزیون را با ل*ذت تمام تماشا می‌کنم، باید این واقعیت را بپذیرم که افرادی هم حوصله‌شان از ورزش سر می‌رود.
آیا چیزی هست که همه به آن علاقه‌مند باشیم؟ آیا چیزی هست که مربوط به همه - صرف نظر که کی هستند و کجای جهان زندگی می‌کنند باشد؟ آری! سوفی عزیز، مطالبی هست که قطعاً مورد علاقه همگان است و موضوع بحث دوره‌ی آموزشی ما دقیقاً همین‌هاست.
مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سؤال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت: «غذا». اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می‌میرد، خواهد گفت: «گرما» و اگر از آدمی تک و تنها همین سؤال را بکنیم، لابد خواهد گفت: «مصاحبت آدم‌ها. »
ولی هنگامی که این نیازهای اولیه برآورده شد - آیا چیزی می‌ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان می‌گویند بلی! به عقیده آن‌ها آدم نمی‌تواند فقط


#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
درون پاکت، سه صفحه ماشین شده با گیره کاغذ به هم وصل شده بود. سوفی شروع به خواندن کرد.  
فلسفه چیست؟  
سوفی عزیز! 
بسیاری از مردم، هر کدام یک سرگرمی دارند. بعضی سکه قدیمی یا تمبر خارجی جمع می‌کنند. برخی به کاردستی مشغول می‌شوند، دیگران در اوقات فراغت به ورزش می‌پردازند. 
گروهی از کتاب خواندن ل*ذت می‌برند؛ ولی ذوق مطالعه آن‌ها بسیار با هم متفاوت است. عده‌ای فقط روزنامه یا چیزهای فکاهی می‌خوانند، جمعی زمان دوست دارند؛ مابقی هم چه بسا خواندن کتاب‌های ستاره شناسی، طبیعت وحشی یا  کشفیات علمی را ترجیح می‌دهند.  
اگر من به اسب یا به سنگ‌های قیمتی علاقه‌مند باشم، نباید انتظار داشته باشم که بقیه هم در سلیقه‌ی من سهیم باشند. اگر من کلیه برنامه‌های ورزشی تلویزیون را با  ل*ذت تمام تماشا می‌کنم، باید این واقعیت را بپذیرم که افرادی هم حوصله‌شان از  ورزش سر می‌رود.  
آیا چیزی هست که همه به آن علاقه‌مند باشیم؟ آیا چیزی هست که مربوط  به همه - صرف نظر که کی هستند و کجای جهان زندگی می‌کنند باشد؟ آری! سوفی عزیز، مطالبی هست که قطعاً مورد علاقه همگان است و موضوع بحث دوره‌ی آموزشی ما دقیقاً همین‌هاست.  
مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سؤال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت: «غذا». اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می‌میرد، خواهد گفت: «گرما» و اگر از آدمی تک و تنها همین سؤال را بکنیم، لابد خواهد گفت: «مصاحبت آدم‌ها.  » 
ولی هنگامی که این نیازهای اولیه برآورده شد - آیا چیزی می‌ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان می‌گویند بلی! به عقیده آن‌ها آدم نمی‌تواند فقط
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان + مدیر تایپیست
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیریت تالار
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
940
کیف پول من
155,927
Points
1,284
در بند شکم باشد. البته همه خورد و خوراک لازم دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبت‌اند؛ ولی از این‌ها که بگذریم، یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند و آن این است که بدانیم ما کیستیم و در این‌جا چه می‌کنیم.
علاقه به این که بدانیم ما کی هستیم، امری تصادفی چون جمع کردن تمبر نیست. جوینده‌ی این مطلب در بحثی شرکت می‌کند که با پیدایش بشر بر کره زمین آغاز شد و هنوز ادامه دارد. این که جهان، زمین حیات چگونه وجود یافت، موضوعی است بس مهم‌تر و بزرگ‌تر از این که چه کسی در بازی‌های المپیک پیشین، بیش از همه مدال برد.
بهترین راه نزدیک شدن به فلسفه، پرسیدن یکی چند پرسش فلسفی است. جهان چگونه به وجود آمد؟ آیا در پس آنچه روی می‌دهد، اراده یا مقصودی نهان است؟ آیا پس از مرگ حیات هست؟

این مسائل را چگونه می‌توان پاسخ داد؟ و مهم‌تر از همه، چگونه باید زیست؟ آدمیان در طول سال‌ها و سده‌ها این پرسش‌ها را کرده‌اند. فرهنگی وجود ندارد که نخواسته باشد بداند بشر چیست و جهان از کجا آمد.
سئوالات فلسفی، در اصل چندان زیاد نیست. شماری از مهم‌ترین آن‌ها را ما در همین گفتگو مطرح کرده‌ایم؛ ولی تاریخ برای هر کدام از این سؤال‌ها جواب‌های متعدد پیش نهاده است. از این رو پرسیدن مسائل فلسفی آسان‌تر از پاسخ دادن آن‌ها است.
امروزه نیز، هر فرد باید برای این گونه پرسش‌ها، پاسخ خود را بیابد. برای درک این که آیا خدایی وجود دارد یا پس از مرگ حیات هست، نمی توان به دایرة المعارف مراجعه کرد. هیچ دایرة المعارفی به ما نمی‌گوید که چگونه باید زندگی کرد؛ اما بررسی اعتقادات دیگران می‌تواند یاری رساند که دید خود را از زندگی سر و سامان بخشیم.
جستجوی فیلسوفان برای حقیقت، بی‌شباهت به داستان‌های جنایی نیست. بعضی فکر می‌کنند فلان کس قاتل است. دیگران این یا آن را مسئول می‌دانند.


#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
در بند شکم باشد. البته همه خورد و خوراک لازم دارند. البته که همه محتاج  محبت و مواظبت‌اند؛ ولی از این‌ها که بگذریم، یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند و آن این است که بدانیم ما کیستیم و در این‌جا چه می‌کنیم.  
علاقه به این که بدانیم ما کی هستیم، امری تصادفی چون جمع کردن تمبر نیست. جوینده‌ی این مطلب در بحثی شرکت می‌کند که با پیدایش بشر بر کره زمین آغاز شد و هنوز ادامه دارد. این که جهان، زمین حیات چگونه وجود یافت، موضوعی است بس مهم‌تر و بزرگ‌تر از این که چه کسی در بازی‌های المپیک پیشین، بیش از همه مدال برد.  
بهترین راه نزدیک شدن به فلسفه، پرسیدن یکی چند پرسش فلسفی است. جهان چگونه به وجود آمد؟ آیا در پس آنچه روی می‌دهد، اراده یا مقصودی نهان است؟ آیا پس از مرگ حیات هست؟
 این مسائل را چگونه می‌توان پاسخ  داد؟ و مهم‌تر از همه، چگونه باید زیست؟ آدمیان در طول سال‌ها و سده‌ها این پرسش‌ها را کرده‌اند. فرهنگی وجود ندارد که نخواسته باشد بداند بشر چیست و جهان از کجا آمد.  
سئوالات فلسفی، در اصل چندان زیاد نیست. شماری از مهم‌ترین آن‌ها را ما در همین گفتگو مطرح کرده‌ایم؛ ولی تاریخ برای هر کدام از این سؤال‌ها جواب‌های متعدد پیش نهاده است. از این رو پرسیدن مسائل فلسفی آسان‌تر از پاسخ دادن آن‌ها است. 
امروزه نیز، هر فرد باید برای این گونه پرسش‌ها، پاسخ خود را بیابد. برای درک این  که آیا خدایی وجود دارد یا پس از مرگ حیات هست، نمی توان به دایرة المعارف مراجعه کرد. هیچ دایرة المعارفی به ما نمی‌گوید که چگونه باید زندگی کرد؛ اما بررسی اعتقادات دیگران می‌تواند یاری رساند که دید خود را از زندگی سر و سامان بخشیم.  
جستجوی فیلسوفان برای حقیقت، بی‌شباهت به داستان‌های جنایی نیست. بعضی فکر می‌کنند فلان کس قاتل است. دیگران این یا آن را مسئول می‌دانند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان + مدیر تایپیست
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیریت تالار
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
940
کیف پول من
155,927
Points
1,284
پلیس گاه موفق به کشف حقیقت می‌شود؛ ولی گاهی نیز با وجود آن که جواب مسئله جایی نهان است، به اصل قضیه پی نمی‌برد. پس اگر هم پاسخ مطلب دشوار باشد، پاسخی احتمالاً هست و پاسخ درست فقط یکی است یا نوعی هستی پس از مرگ هست یا نیست.
بسیاری از معماهای کهن را علم تا کنون پاسخ گفته است. روزگاری هیچ‌کس نمی‌دانست پشت تاریک ماه چه شکلی است. این را با بحث و جدل نمی‌شد حل کرد و هر کسی تصوری از آن داشت؛ ولی امروزه دقیقاً می‌دانیم سمت تاریک ماه چه شکل است و احدی دیگر به آدم‌های کره ماه یا این که ماه از پنیر است باور ندارد.
یک فیلسوف یونانی که بیش از دو هزار سال پیش می‌زیست، معتقد بود فلسفه در نتیجه شگفتی و کنجکاوی انسان پدید آمد. حیات برای بشر، چنان حیرت‌انگیز بود که پرسش‌های فلسفی به خودی خود مطرح شد.
درست مانند هنگامی که تردستی شعبده بازی را می نگریم. نمی دانیم این کارها را چگونه می کند. پس میپرسیم چطور توانست از دو دستمال ابریشمی سفید خرگوشی زنده در آورد؟ شعبده باز کلاه را نشان نماشاگران می دهد، کاملاً تهی است، ولی ناگهان خرگوشی از آن بیرون می جهد بسیاری از آدمها به جهان با دیده تعجب و ناباوری همسان می نگرند.
در مورد خرگوش خوب میدانیم که شعبده باز به ما حقه زده است. و دلمان می خواهد بفهمیم این کار را چگونه میکند ولی در مورد جهان موضوع کمی متفاوت است. می دانیم که جهان چشم بندی و نیرنگ نیست، چون خودمان در آنیم بخشی از آنیم در واقع ما خود خرگوش سفیدی هستیم که از کلاه در می آید. تفاوت ما و خرگوش سفید تنها این است که خرگوش نمی داند در ترفند شعبده باز شرکت دارد. ولی ما میدانیم در چیزی مرموز شرکت داریم و می خواهیم از ساز و کار آن سر در آوریم.
پی نوشت: شاید هم بهتر باشد کل جهان کائنات را به آن خرگوش سفید تشبیه کرد. ما که در اینجا به سر میبریم شپشکهای ریزی در لا به لای موهای آن خرگوش


#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
پلیس گاه موفق به کشف حقیقت می‌شود؛ ولی گاهی نیز با وجود آن که جواب  مسئله جایی نهان است، به اصل قضیه پی نمی‌برد. پس اگر هم پاسخ مطلب دشوار  باشد، پاسخی احتمالاً هست و پاسخ درست فقط یکی است یا نوعی هستی پس از مرگ هست یا نیست.  
بسیاری از معماهای کهن را علم تا کنون پاسخ گفته است. روزگاری هیچ‌کس نمی‌دانست پشت تاریک ماه چه شکلی است. این را با بحث و جدل نمی‌شد حل کرد و هر کسی تصوری از آن داشت؛ ولی امروزه دقیقاً می‌دانیم سمت  تاریک ماه چه شکل است و احدی دیگر به آدم‌های کره ماه یا این که ماه از پنیر  است باور ندارد.  
یک فیلسوف یونانی که بیش از دو هزار سال پیش می‌زیست، معتقد بود فلسفه در نتیجه شگفتی و کنجکاوی انسان پدید آمد. حیات برای بشر، چنان حیرت‌انگیز بود که پرسش‌های فلسفی به خودی خود مطرح شد.  
درست مانند هنگامی که تردستی شعبده بازی را می نگریم. نمی دانیم این کارها  را چگونه می کند. پس میپرسیم چطور توانست از دو دستمال ابریشمی سفید  خرگوشی زنده در آورد؟ شعبده باز کلاه را نشان نماشاگران می دهد، کاملاً تهی  است، ولی ناگهان خرگوشی از آن بیرون می جهد بسیاری از آدمها به جهان با  دیده تعجب و ناباوری همسان می نگرند.  
در مورد خرگوش خوب میدانیم که شعبده باز به ما حقه زده است. و دلمان  می خواهد بفهمیم این کار را چگونه میکند ولی در مورد جهان موضوع کمی  متفاوت است. می دانیم که جهان چشم بندی و نیرنگ نیست، چون خودمان در  آنیم بخشی از آنیم در واقع ما خود خرگوش سفیدی هستیم که از کلاه  در می آید. تفاوت ما و خرگوش سفید تنها این است که خرگوش نمی داند در ترفند  شعبده باز شرکت دارد. ولی ما میدانیم در چیزی مرموز شرکت داریم و می خواهیم  از ساز و کار آن سر در آوریم.  
پی نوشت: شاید هم بهتر باشد کل جهان کائنات را به آن خرگوش سفید تشبیه  کرد. ما که در اینجا به سر میبریم شپشکهای ریزی در لا به لای موهای آن خرگوش
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان + مدیر تایپیست
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیریت تالار
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
940
کیف پول من
155,927
Points
1,284
حساب می آییم منتها فیلسوفها سعی دارند از این موهای نازک بالا بروند و مستقیم در چشم شعبده باز بنگرند.
سوفی هنوز این‌جایی؟ ادامه دارد... .

سوفی کاملاً از توان افتاده بود میپرسد هنوز اینجایی؟ یادش نمی آمد در حین خواندن حتی نفس کشیده باشد.
این نامه راکی آورده بود؟ نمیتوانست همان کسی باشد که کارت تبریک تولد برای هیلده مولر کناگ فرستاده بود زیرا آن تمبر و مهر پست داشت ولی پاکت قهوه ای درست مانند دو پاکت کوچک سفید دستی در صندوق پست آنها انداخته شده بود.
سوفی به ساعتش نگاه کرد یک ربع به سه مانده بود. مادرش تا دو ساعت دیگر نمی آمد. از مخفیگاه بیرون خزید دوباره سوی صندوق پست دوید. شاید نامه دیگری آنجا باشد پاکت قهوه ای دیگری به نام خودش آنجا بود. این بار اطراف را نگریست ولی کسی در آن حوالی دیده نمیشد. دوید تا دم جنگل و به پایین جاده نظر کرد هیچ کس نبود. ناگاه به نظرش رسید انگار از درون جنگل صدای شکستن شاخه ها را شنید اما کاملاً یقین نداشت و به هر حال تعقیب کسی که خیال فرار دارد بی فایده است.
سوفی برگشت توی خانه دوید طبقه بالا به اتاق خود جعبه بزرگ نان شیرینی را که پر از سنگهای قشنگ بود برداشت سنگها را کف اتاق خالی کرد و آن دو پاکت بزرگ را داخل جعبه گذاشت باز دوان دوان به باغ برگشت، جعبه را محکم به دو دست گرفته بود پیش از آن که وارد مخفیگاه شود مقداری غذا برای شرکان در ظرف ریخت
پیشی پیشی پیشی
درون مخفیگاه پاکت قهوه ای دوم را گشود و برگهای ماشین شده را بیرون
آورد. شروع به خواندن کرد.

#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
حساب می آییم منتها فیلسوفها سعی دارند از این موهای نازک بالا بروند و  مستقیم در چشم شعبده باز بنگرند.
سوفی هنوز این‌جایی؟ ادامه دارد... .
سوفی کاملاً از توان افتاده بود میپرسد هنوز اینجایی؟ یادش نمی آمد در  حین خواندن حتی نفس کشیده باشد. 
این نامه راکی آورده بود؟ نمیتوانست همان کسی باشد که کارت تبریک تولد  برای هیلده مولر کناگ فرستاده بود زیرا آن تمبر و مهر پست داشت ولی پاکت  قهوه ای درست مانند دو پاکت کوچک سفید دستی در صندوق پست آنها  انداخته شده بود.  
سوفی به ساعتش نگاه کرد یک ربع به سه مانده بود. مادرش تا دو ساعت دیگر نمی آمد. از مخفیگاه بیرون خزید دوباره سوی صندوق پست دوید. شاید نامه دیگری آنجا باشد پاکت قهوه ای دیگری به نام خودش آنجا بود. این بار اطراف را نگریست ولی کسی در آن حوالی دیده نمیشد. دوید تا دم جنگل و به پایین جاده نظر کرد هیچ کس نبود. ناگاه به نظرش رسید انگار از درون جنگل صدای شکستن شاخه ها را شنید اما کاملاً یقین نداشت و به هر حال تعقیب کسی که خیال فرار دارد بی فایده است.  
سوفی برگشت توی خانه دوید طبقه بالا به اتاق خود جعبه بزرگ نان شیرینی را که پر از سنگهای قشنگ بود برداشت سنگها را کف اتاق خالی کرد و آن دو پاکت بزرگ را داخل جعبه گذاشت باز دوان دوان به باغ برگشت، جعبه را محکم به دو دست گرفته بود پیش از آن که وارد مخفیگاه شود مقداری غذا برای شرکان در ظرف ریخت  
پیشی پیشی پیشی  
درون مخفیگاه پاکت قهوه ای دوم را گشود و برگهای ماشین شده را بیرون  
آورد. شروع به خواندن کرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا