خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

کتاب در حال تایپ کتاب دنیای سوفی|یوستین گردر

  • نویسنده موضوع .Sarina.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 138
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
888
کیف پول من
149,698
Points
1,156
در کودکی، کیف می‌کرد آن‌جا بنشیند و پدر و مادرش را تماشا کند که میان درخت‌ها پی او می‌گردند.
سوفی همیشه فکر کرده بود باغ آن‌ها، عالمی مخصوص خود دارد. هر وقت صحبت باغ عدن، کتاب مقدس را می‌شنید یاد نشستن خودش در این مخفیگاه و سیر و سیاحت بهشت کوچک خود می‌افتاد.
جهان چگونه به وجود آمد؟
هیچ به عقلش نمی رسید. همین قدر می‌دانست که جهان سیاره‌ی کوچکی است در فضا؛ ولی فضا از کجا آمد؟
شاید فضا پیوسته وجود داشته است که در آن صورت دیگر لازم نیست پی ببریم از کجا آمده؛ اما مگر چیزی می‌تواند پیوسته وجود داشته باشد؟ در ژرفای نهادش چیزی بود که این فکر را نمی‌پذیرفت. هر چیزی که وجود دارد، لابد روزی به وجود آمده است. پس این فضا نیز می‌باید زمانی از چیز دیگری پدید آمده باشد.
ولی اگر فضا از چیزی دیگر پدید آمد؛ پس آن چیز هم خود از چیزی دیگر وجود یافته است. سوفی، دید دارد فقط مسئله را عقب می‌اندازد. در زمانی باید از عدم به وجود آمده باشد؛ ولی آیا این ممکن است؟ آیا ناممکنی این درست به اندازه‌ی ناممکنی پندار وجود دائمی جهان نیست؟
در مدرسه آموخته بودند که خدا جهان را آفرید. سوفی کوشید خود را با این فکر دلداری دهد که این احتمالاً بهترین راه حل كل مسئله است؛ ولی باز اندیشه‌ی تازه‌ای به سرش تاخت. می‌توان پذیرفت که خدا فضا را آفرید؛ اما خود خدا چی؟ آیا خدا خودش را از عدم آفرید؟ دوباره چیزی در ژرفای نهادش به صدا درآمد. اگر هم تصور کنیم خدا قادر است همه چیز بی‌آفریند، آیا پیش از آن که وجود یابد و با آن دست به آفرینش زند، می‌توانست خود را بی‌آفریند؟ پس فقط یک امکان باقی می ماند؛ خدا همیشه وجود داشته است؛ ولی چنین امکانی را قبلاً رد نکرده بود؟ مگر نه هر چیزی که وجود دارد، می‌باید روزی به وجود آمده باشد؟ لعنت بر شیطان!

#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
در کودکی، کیف می‌کرد آن‌جا بنشیند و پدر و مادرش را تماشا کند که میان درخت‌ها  پی او می‌گردند.  
سوفی همیشه فکر کرده بود باغ آن‌ها، عالمی مخصوص خود دارد. هر وقت صحبت باغ عدن، کتاب مقدس را می‌شنید یاد نشستن خودش در این مخفیگاه و سیر و سیاحت بهشت کوچک خود می‌افتاد.  
جهان چگونه به وجود آمد؟  
هیچ به عقلش نمی رسید. همین قدر می‌دانست که جهان سیاره‌ی کوچکی است  در فضا؛ ولی فضا از کجا آمد؟  
شاید فضا پیوسته وجود داشته است که در آن صورت دیگر لازم نیست پی ببریم از کجا آمده؛ اما مگر چیزی می‌تواند پیوسته وجود داشته باشد؟ در ژرفای نهادش چیزی بود که این فکر را نمی‌پذیرفت. هر چیزی که وجود دارد، لابد روزی به وجود آمده است. پس این فضا نیز می‌باید زمانی از چیز دیگری پدید آمده باشد.  
ولی اگر فضا از چیزی دیگر پدید آمد؛ پس آن چیز هم خود از چیزی دیگر وجود یافته است. سوفی، دید دارد فقط مسئله را عقب می‌اندازد. در زمانی باید از عدم به وجود آمده باشد؛ ولی آیا این ممکن است؟ آیا ناممکنی این درست به اندازه‌ی ناممکنی پندار وجود دائمی جهان نیست؟ 
در مدرسه آموخته بودند که خدا جهان را آفرید. سوفی کوشید خود را با این فکر دلداری دهد که این احتمالاً بهترین راه حل كل مسئله است؛ ولی باز اندیشه‌ی تازه‌ای به سرش تاخت. می‌توان پذیرفت که خدا فضا را آفرید؛ اما خود خدا چی؟  آیا خدا خودش را از عدم آفرید؟ دوباره چیزی در ژرفای نهادش به صدا درآمد.  اگر هم تصور کنیم خدا قادر است همه چیز بی‌آفریند، آیا پیش از آن که وجود یابد و با آن دست به آفرینش زند، می‌توانست خود را بی‌آفریند؟ پس فقط یک امکان باقی می ماند؛ خدا همیشه وجود داشته است؛ ولی چنین امکانی را قبلاً رد نکرده بود؟ مگر نه هر چیزی که وجود دارد، می‌باید روزی به وجود آمده باشد؟ لعنت بر شیطان!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
888
کیف پول من
149,698
Points
1,156
پاکت‌ها را دوباره باز کرد.
تو کیستی؟
جهان چگونه به وجود آمد؟
چه سؤال‌های ناراحت کننده‌ای! خود این نامه‌ها از کجا آمدند؟ این هم کمابیش همان اندازه مرموز بود. این کسی که آرامش زندگی روزمره سوفی را بر هم زده بود و ناگهان او را با معماهای بزرگ جهان روبه رو کرده بود، که بود؟ سوفی برای بار سوم، سراغ صندوق پست رفت. نامه‌رسان تازه پست روز را آورده بود. سوفی مقدار زیادی آگهی تبلیغاتی روزنامه و چند نامه برای مادرش از صندوق درآورد کارت پستالی با تصویر ساحلی گرم و شنی نیز در میان کاغذها بود. کارت را پشت و رو کرد. تمبر نروژی داشت و مهر نیروهای «سازمان ملل» شاید از پدر باشد؛ ولی او که در نروژ نبود. خط هم خط پدر نبود.
وقتی دید کارت پستال به نام کیست نبضش کمی تندتر زد: «هیلده مولر کناگ توسط سوفی ،آموندسن شماره ۳ کوچه کلوور......» بقیه نشانی درست بود. روی کارت نوشته بود:
«هیلده عزیز پانزدهمین سالروز تولدت را تبریک می‌گویم. یقین دارم درک می‌کنی که می‌خواهم هدیه‌ای به تو بدهم که به رشدت کمک کند. می‌بخشی که کارت را توسط سوفی می‌فرستم. این آسان‌ترین راه بود. قربانت پدر.»
سوفی شتابان به خانه برگشت. سرش گیج می‌خورد. این هیلده دیگر کیست که تولدش درست یک ماه پیش از روز تولد خود سوفی است؟
دفتر راهنمای تلفن را آورد نگاه کرد. خیلی‌ها اسمشان مولر بود، کناگ هم کم نبود؛ ولی در سرتاسر دفتر کسی به نام مولر کناگ نبود.
کارت مرموز را باز بررسی کرد. یقیناً قلابی نبود؛ هم تمبر داشت و هم مهر پستی؛ ولی چرا باید پدری کارت تبریک تولد دخترش را به نشانی سوفی بفرستد؟ حال آن‌که مقصد بی‌تردید جای دیگری است؟ این چه جور پدری است که به دخترش کلک می‌زند و کارت تبریک تولدش را عمداً ع*و*ضی می فرستد؟

#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
پاکت‌ها را دوباره باز کرد.  
تو کیستی؟  
جهان چگونه به وجود آمد؟  
چه سؤال‌های ناراحت کننده‌ای! خود این نامه‌ها از کجا آمدند؟ این هم کمابیش همان اندازه مرموز بود. این کسی که آرامش زندگی روزمره سوفی را  بر هم زده بود و ناگهان او را با معماهای بزرگ جهان روبه رو کرده بود، که بود؟  سوفی برای بار سوم، سراغ صندوق پست رفت. نامه‌رسان تازه پست روز را آورده بود. سوفی مقدار زیادی آگهی تبلیغاتی روزنامه و چند نامه برای مادرش از صندوق درآورد کارت پستالی با تصویر ساحلی گرم و شنی نیز در میان کاغذها بود. کارت را پشت و رو کرد. تمبر نروژی داشت و مهر نیروهای «سازمان ملل» شاید از پدر باشد؛ ولی او که در نروژ نبود. خط هم خط پدر نبود.  
وقتی دید کارت پستال به نام کیست نبضش کمی تندتر زد: «هیلده مولر کناگ توسط سوفی ،آموندسن شماره ۳ کوچه کلوور......» بقیه نشانی درست بود. روی  کارت نوشته بود: 
«هیلده عزیز پانزدهمین سالروز تولدت را تبریک می‌گویم. یقین  دارم درک می‌کنی که می‌خواهم هدیه‌ای به تو بدهم که به رشدت کمک کند. می‌بخشی که کارت را توسط سوفی می‌فرستم. این آسان‌ترین راه بود. قربانت پدر.» 
سوفی شتابان به خانه برگشت. سرش گیج می‌خورد. این هیلده دیگر کیست که تولدش درست یک ماه پیش از روز تولد خود سوفی است؟  
دفتر راهنمای تلفن را آورد نگاه کرد. خیلی‌ها اسمشان مولر بود، کناگ هم کم نبود؛ ولی در سرتاسر دفتر کسی به نام مولر کناگ نبود.  
کارت مرموز را باز بررسی کرد. یقیناً قلابی نبود؛ هم تمبر داشت و هم مهر پستی؛ ولی چرا باید پدری کارت تبریک تولد دخترش را به نشانی سوفی بفرستد؟ حال آن‌که مقصد بی‌تردید جای دیگری است؟ این چه جور پدری است که به دخترش کلک می‌زند و کارت تبریک تولدش را عمداً ع*و*ضی می فرستد؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
888
کیف پول من
149,698
Points
1,156
چگونه می‌تواند این «آسان‌ترین راه» باشد؟ و از همه مهم‌تر این هیلده خانم را کجا باید پیدا کرد؟
و بدین ترتیب مشکل تازه‌ای بر مشکلات سوفی افزوده شد. کوشید فکرهایش را سر و سامان بخشد.
امروز بعد از ظهر، در ظرف فقط دو ساعت، سه مسئله در برابر او نهاده‌اند.
«مسئله‌ی اول، این بود که چه کسی آن دو پاکت سفید را در صندوق پست گذارده بود؟
مسئله‌ی دوم، پرسش‌های دشواری بود که این نامه‌ها طرح می‌کرد.
مسئله‌ی سوم، آن که این هیلده مولر کناگ، کی می‌تواند باشد؟ و چرا کارت تبریک تولدش، برای سوفی فرستاده شده است؟»
مطمئن بود که این سه مسئله، به نحوی به هم ارتباط دارند. باید این طور باشد؛ زیرا زندگی سوفی تا به امروز خیلی عادی بوده است.

#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
چگونه می‌تواند این «آسان‌ترین راه» باشد؟ و از همه مهم‌تر این هیلده خانم را کجا باید پیدا کرد؟ 
و بدین ترتیب مشکل تازه‌ای بر مشکلات سوفی افزوده شد. کوشید فکرهایش را سر و سامان بخشد.
امروز بعد از ظهر، در ظرف فقط دو ساعت، سه مسئله در برابر او نهاده‌اند. 
«مسئله‌ی اول، این بود که چه کسی آن دو پاکت سفید را در صندوق پست گذارده بود؟
مسئله‌ی دوم، پرسش‌های دشواری بود که این نامه‌ها طرح می‌کرد.
مسئله‌ی سوم، آن که  این هیلده مولر کناگ، کی می‌تواند باشد؟ و چرا کارت تبریک تولدش، برای سوفی  فرستاده شده است؟»
مطمئن بود که این سه مسئله، به نحوی به هم ارتباط دارند. باید این طور باشد؛ زیرا زندگی سوفی تا به امروز خیلی عادی بوده است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
888
کیف پول من
149,698
Points
1,156
کلاه شعبده باز

***
- تنها چیزی که نیاز داریم تا فیلسوف خوبی بشویم، قوه شگفتی است -
سوفی یقین داشت نامه‌نویس گم‌نام باز به او نامه خواهد نوشت. تصمیم گرفت فعلاً درباره‌ی نامه‌ها چیزی به کسی نگوید.
در مدرسه به زحمت حواسش را جمع درس آموزگاران کرد. این‌ها انگار فقط بلد بودند راجع به چیزهای بی‌اهمیت صحبت کنند. چرا نمی‌گفتند انسان چیست یا جهان چیست و چگونه به وجود آمد؟
برای نخستین بار، احساس کرد آدم‌ها، نه تنها در مدرسه بلکه همه جا تنها در فکر چیزهای پیش پا افتاده‌اند. حال آن که مسائل مهم که بایست جواب داد زیاد است، آیا کسی برای این پرسش‌ها پاسخی دارد؟ به نظر سوفی اندیشیدن به این مسائل بسیار مهم‌تر از یاد گرفتن صرف افعال بی‌قاعده است.
وقتی زنگ کلاس آخر خورد، چنان با عجله از مدرسه درآمد که یووانا مدتی دوید تا به او رسید.
پس از چند لحظه سکوت، از او پرسید می‌خواهی امشب ورق بازی کنیم؟
سوفی شانه‌هایش را بالا انداخت.
- من دیگر علاقه‌ای به ورق بازی ندارم.
یووانا تعجب کرد.
- علاقه نداری؟ پس بدمینتون بازی کنیم.

#دنیای_سوفی
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
[CENTER]کلاه شعبده باز  

***[/CENTER]
- تنها چیزی که نیاز داریم تا فیلسوف خوبی بشویم، قوه شگفتی است -
سوفی یقین داشت نامه‌نویس گم‌نام باز به او نامه خواهد نوشت. تصمیم گرفت فعلاً درباره‌ی نامه‌ها چیزی به کسی نگوید.  
در مدرسه به زحمت حواسش را جمع درس آموزگاران کرد. این‌ها انگار فقط  بلد بودند راجع به چیزهای بی‌اهمیت صحبت کنند. چرا نمی‌گفتند انسان چیست یا جهان چیست و چگونه به وجود آمد؟  
برای نخستین بار، احساس کرد آدم‌ها، نه تنها در مدرسه بلکه همه جا تنها در فکر چیزهای پیش پا افتاده‌اند. حال آن که مسائل مهم که بایست جواب داد زیاد است، آیا کسی برای این پرسش‌ها پاسخی دارد؟ به نظر سوفی اندیشیدن به این مسائل بسیار مهم‌تر از یاد گرفتن صرف افعال بی‌قاعده است.  
وقتی زنگ کلاس آخر خورد، چنان با عجله از مدرسه درآمد که یووانا مدتی دوید تا به او رسید.  
پس از چند لحظه سکوت، از او پرسید می‌خواهی امشب ورق بازی کنیم؟  
سوفی شانه‌هایش را بالا انداخت.  
- من دیگر علاقه‌ای به ورق بازی ندارم. 
یووانا تعجب کرد.  
- علاقه نداری؟ پس بدمینتون بازی کنیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا