- سرورم، شما موقع قربانی کردن جسمتان در کوهستان سرخ روح اولیهی شما بهطور کامل ازهم پاشید، لرد هادس به مدت بیست هزار سال دنبال روح اولیتون گشتن ولی بهطور کامل از هم پاشیده بود. برای همین شما هیچ تناسخی پیدا نکردید.
ل*بش را گزید و دستانش را مشت کرد و ثانیهای نفس عمیقی کشید و باحرص گفت:
- پس چطور بدون اینکه خودم بفهمم قرار داد بردگی با این جسم بستهام، چرا هادس قبل از اینکه این اتفاق بیفته جلوش رو نگرفته؟
- درواقع این جسم برای شما پیشکش شده است سرورم، شما خودتان خالق این طلسم هستین پس باید به خوبی بدونین که کسی که شماره احضار کرده صاحب این جسم هست که باید خواستههایش رو برآورده کنین، لرد هادس سالهاست که در زمان گمشدهان.
پوزخندی از خشم زد و دور خودش چرخید.
چطور ممکن بود این جسم همچین کاری را با او بکند. باورش برایش سخت بود، چرا بین هزاران روح شیطانی درست روی او دست میگذاشت ؟ میتوانست قسم بخورد که در بین هزاران شیاطین تنها ارواح شیطانی بود که تا به الان مطیع و آرام بود. با اینکه مرگ خوبی نداشت ولی اسم و رسمش در بین دو عالم آنقدر مشهور بود که کسی برای احظارش اینگونه او را تحقیر نمیکرد و قرار داد بردگی با او نمیبست .
- این جسم چطور تونسته همچین طلسمی رو انجام بده، هیچ انسان عادی نمیتونه همچین کاری رو بکنه این چطور از پسش براومده ؟
آخرین کلماتش را با ولت بیشتر به زبان آورد .
- جسمی که برای شما پیشکش شده است قدرتی برابر قدرت شما دارد سرورم، زمانی که این نفرین شروع به کار کرد دروازههای دوعالم را برهم زد، نشانههایی عجیب در این باره دیده شده.
متعجب نگاهشان کرد، از حرف هایشان ذرهای متوجه نمیشد. با کلافگی پرسید:
- واضح تر بگو این صاحب این جسم چطور تونسته این نفرین رو انجام بده ؟
مکثی کردن و گفتند:
- با استخوان یشم سرورم!
- من سیصد سال قبل موقع جنگ بین هشت قبیله اون رو مهر کردم با خودم به درک فرستادم، اصلا معنی حرفتون رو نمیفهمم .
- موقع احضار شما انرژی استخوان یشم در دوعالم بیدار شد، سایمون ارواح های شرورش را به دنبالش فرستاده به نظر میاد شما فقط چهارقطعه از آن رو مهرموم کردین و قطعهی پنجم هنوز وجود داره .
با درماندگی چشمانش را بست و سرش را تکان داد. درچه وضعیتی گیر کرده بود، از یک طرف مباشرش هادس گم شده بود ، از طرفی سایمون دنبال استخوان یشم بود تا دوباره از خواب هزارسالگی اش بیدار شود، خودش هم در بند نفرینی قرار گرفته بود که تا انجام خواستههای صاحب جسم خلاصی نداشت!
نفسش را با درد بیرون فرستاد و وقتی به خودش آمد که دید همه چیز در روال طبیعی خودش است و از برادران خاموش هم خبری نیست.
از وقتی وارد جسم شده بود حس سبکی دشت. انگشتانش را روی رگ دستش گذاشت متوجه انرژی درونی بنفش شد که در بدنش جریان داشت. ناخودآگاه بدون اینکه متوجه شود از دهانش لختهخون غلیظی بیرون آمد.
این خون نشانگر خوبی برایش نبود، استفاده از قدرتش باعث میشد جسمش ضعیفتر شود.
#لعن
#ساناز_محمدی
#انجمن_تک_رمان
ل*بش را گزید و دستانش را مشت کرد و ثانیهای نفس عمیقی کشید و باحرص گفت:
- پس چطور بدون اینکه خودم بفهمم قرار داد بردگی با این جسم بستهام، چرا هادس قبل از اینکه این اتفاق بیفته جلوش رو نگرفته؟
- درواقع این جسم برای شما پیشکش شده است سرورم، شما خودتان خالق این طلسم هستین پس باید به خوبی بدونین که کسی که شماره احضار کرده صاحب این جسم هست که باید خواستههایش رو برآورده کنین، لرد هادس سالهاست که در زمان گمشدهان.
پوزخندی از خشم زد و دور خودش چرخید.
چطور ممکن بود این جسم همچین کاری را با او بکند. باورش برایش سخت بود، چرا بین هزاران روح شیطانی درست روی او دست میگذاشت ؟ میتوانست قسم بخورد که در بین هزاران شیاطین تنها ارواح شیطانی بود که تا به الان مطیع و آرام بود. با اینکه مرگ خوبی نداشت ولی اسم و رسمش در بین دو عالم آنقدر مشهور بود که کسی برای احظارش اینگونه او را تحقیر نمیکرد و قرار داد بردگی با او نمیبست .
- این جسم چطور تونسته همچین طلسمی رو انجام بده، هیچ انسان عادی نمیتونه همچین کاری رو بکنه این چطور از پسش براومده ؟
آخرین کلماتش را با ولت بیشتر به زبان آورد .
- جسمی که برای شما پیشکش شده است قدرتی برابر قدرت شما دارد سرورم، زمانی که این نفرین شروع به کار کرد دروازههای دوعالم را برهم زد، نشانههایی عجیب در این باره دیده شده.
متعجب نگاهشان کرد، از حرف هایشان ذرهای متوجه نمیشد. با کلافگی پرسید:
- واضح تر بگو این صاحب این جسم چطور تونسته این نفرین رو انجام بده ؟
مکثی کردن و گفتند:
- با استخوان یشم سرورم!
- من سیصد سال قبل موقع جنگ بین هشت قبیله اون رو مهر کردم با خودم به درک فرستادم، اصلا معنی حرفتون رو نمیفهمم .
- موقع احضار شما انرژی استخوان یشم در دوعالم بیدار شد، سایمون ارواح های شرورش را به دنبالش فرستاده به نظر میاد شما فقط چهارقطعه از آن رو مهرموم کردین و قطعهی پنجم هنوز وجود داره .
با درماندگی چشمانش را بست و سرش را تکان داد. درچه وضعیتی گیر کرده بود، از یک طرف مباشرش هادس گم شده بود ، از طرفی سایمون دنبال استخوان یشم بود تا دوباره از خواب هزارسالگی اش بیدار شود، خودش هم در بند نفرینی قرار گرفته بود که تا انجام خواستههای صاحب جسم خلاصی نداشت!
نفسش را با درد بیرون فرستاد و وقتی به خودش آمد که دید همه چیز در روال طبیعی خودش است و از برادران خاموش هم خبری نیست.
از وقتی وارد جسم شده بود حس سبکی دشت. انگشتانش را روی رگ دستش گذاشت متوجه انرژی درونی بنفش شد که در بدنش جریان داشت. ناخودآگاه بدون اینکه متوجه شود از دهانش لختهخون غلیظی بیرون آمد.
این خون نشانگر خوبی برایش نبود، استفاده از قدرتش باعث میشد جسمش ضعیفتر شود.
#لعن
#ساناز_محمدی
#انجمن_تک_رمان
کد:
-سرورم شما موقع قربانی کردن جسمتان در کوهستان سره روح اولیهی شما بطور کامل ازهم پاشید ،لرد هادس به مدت بیست هزار سال دنبال روح اولیتون گشتن ولی بطور کامل از هم پاشیده بود. برای همین شما هیچ تناسخی پیدا نکردید.
ل*بش را گزید و دستانش را مشت کرد و ثانیهای نفس عمیقی کشید و باحرص گفت:
-پس چطور بدون اینکه خودم بفهمم قرارداد بردگی با این جسم بستهام،چرا هادس قبل از اینکه این اتفاق بیفته جلوش رو نگرفته؟
-درواقع این جسم برای شما پیشکش شده است سرورم،شما خودتان خلق این طلسم هستین پس باید به خوبی بدونین که کسی که شماره احضار کرده صاحب این جسم هست که باید خواستههایش رو برآورده کنین، لرد هادس سالهاست که در زمان گمشدهان.
پوزخندی از خشم زد و دور خودش چرخید.
چطور ممکن بود این جسم همچین کاری را با او بکند. باورش برایش سخت بود، چرا بین هزاران روح شیطانی درست روی او دست میگذاشت ؟ میتوانست قسم بخورد که در بین هزاران شیاطین تنها ارواح شیطانی بود که تابه الان مطیع و آرام بود. بااینکه مرگ خوبی نداشت ولی اسم و رسمش در بین دوعالم آنقدر مشهور بود که کسی برای احظارش اینگونه او را تحقیر نمیکرد و قرارداد بردگی با او نمیبست .
-این جسم چطور تونسته همچین طلسمی رو انجام بده، هیچ انسان عادی نمیتونه همچین کاری رو بکنه این چطور از پسش براومده ؟
آخرین کلماتش را با ولت بیشتر به زبان آورد .
-جسمی که برای شما پیشکش شده است قدرتی برابر قدرت شما هست سرورم ،زمانی که این نفرین شروع به کار کرد دروازههای دوعالم را برهم زد ،نشانههایی عجیب در این باره دیده شده.
متعجب نگاهشان کرد، از حرف هایشان ذرهای متوجه نمیشد.با کلافگی پرسید:
-واضح تر بگو این صاحب این جسم چطور تونسته این نفرین رو انجام بده ؟
مکثی کردن و گفتند:
-با استخوان یشم سرورم!
-من سیصد سال قبل موقع جنگ بین هشت قبیله اون رو مهر کردم با خودم به درک فرستادم ،اصلا معنی حرفتون رو نمیفهمم .
- موقع احضار شما انرژی استخوان یشم در دوعالم بیدار شد،سایمون ارواح های شرورش را به دنبالش فرستاده بنظر میاد شما فقط چهارقطعه از آن را مهرموم کردین و قطعهی پنجم هنوز وجود داره .
با درماندگی چشمانش را بست و سرش را تکان داد. درچه وضعیتی گیر کرده بود,از یک طرف مباشرش هادس گم شده بود ،از طرفی سایمون دنبال استخوان یشم بود تا دوباره از خواب هزارسالگی اش بیدار شود،خودش هم در بند نفرینی قرار گرفته بود که تا انجام خواستههای صاحب جسم خلاصی نداشت!
نفسش را با درد بیرون فرستاد و وقتی به خودش آمد که دید همه چیز در روال طبیعی خودش است و از برادران خاموش هم خبری نیست.
از وقتی وارد جسم شده بود حس سبکی دشت.. انگشتانش را روی رگ دستش گذاشت متوجه انرژی درونی بنفش شد که در بدنش جریان داشت. ناخودآگاه بدون اینکه متوجه شود از دهانش لختهخون غلیظی بیرون آمد.
این خون نشانگر خوبی برایش نبود،استفاده از قدرتش باعث میشد جسمش ضعیفتر شود.
آخرین ویرایش: