• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

کتاب در حال تایپ کتاب اسب سیاه|اثرتاد رز|اگی اوگاس

  • نویسنده موضوع BARDIS79
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 53
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
33
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,255
Points
67
3​

وقتی هم نهادها و سازمان‌هایی که انتخاب‌ها را برایمان از قبل انجام داده‌اند را به پرسش می‌گیرید که چرا این‌گونه انتخاب‌های فردی را محدود کرده‌اند، معمولاً ضدحمله‌شان این است که به شما می‌گویند در واقعیت کلی انتخاب دارید. مثلاً اینکه ببینید در انتخاب دانشگاهتان چقدر دستتان باز است! شما می‌توانید انتخاب که در چه کاری متخصص شوید! می‌خواهید با مدرکتان چه کنید هم تمام‌وکمال تحت ید خودتان است!

البته که در عهدنامه استانداردسازی این‌ها مهم‌ترین انتخاب‌هایی هستند که شما در کل خواهید کرد. ولی مشکل بشود به این‌ها انتخاب گفت. در عوض نهادهای استانداردسازی شده ما جای انتخاب را با گزینش عوض کرده‌اند.

اگرچه شما واقعاً این آزادی را دارید که مثلاً بین دانشگاه میشیگان و کارولینای شمالی یکی را انتخاب کنید، این تصمیم کاملاً بستگی دارد به اینکه کدام دانشگاه شما را پذیرش می‌کند. این شما نیستید که دانشگاه را انتخاب می‌کنید، شما دانشگاه خودتان را از میان فهرست جاهایی گزینش می‌کنید که شما را پذیرفته‌اند. به فرق گزینش غذاهای موجود در منوی یک رستوران با تصمیم‌گیری بر سر پختن غذا با مواد خام توی خانه می‌ماند.

انتخاب یک فرایند فعال است. وقتی آزادی انتخاب داشته باشید، می‌توانید فرصت‌هایتان را خود بسازید، از جمله دست به خلق چیزهایی بزنید که به عقل هیچ‌کس نمی‌رسد. در نقطه مقابل، گزینش یک فرایند غیرفعال است. وقتی از میان گزینه‌های ارائه‌شده یکی را برمی‌گزینید، انگار یکی از پیش برایتان انتخاب‌های اصلی را کرده و شما فقط دست برده‌اید توی ظرف شکلات یک نفر و یکی را برداشته‌اید.

حتی برخی مقامات در این موقعیت با حقیر شمردن اصل انتخاب می‌کوشند شما را قانع کنند که این کاستن از خودمختاری به صلاح شماست. همین تازگی که داشتیم با شماری از دانشگاهیان در مورد شخصی‌سازی در آموزش حرف می‌زدیم، یکی از مدیران ارشد یک دانشگاه معتبر پا شد و اعتراض کرد که زیادی داریم به این ماجرا آرمانی نگاه می‌کنیم. حرفش این بود که: «اصلاً تابه‌حال با دانشجویان کارشناسی کار کردین؟ کافیه به این‌ها اختیار بدی که مسیر درسی‌شون رو خودشون انتخاب کنن تا بزنن به در تنبلی و هیچ کاری نکنن.»

بعد هم برای اثبات درستی حرفش از قضیه‌ای منطقی به اسم «تناقض انتخاب» یاد کرد که ما خودمان بعدتر بهش میگفتیم «قضیه شامپو». بعد هم به درستی استدلال کرد که پژوهش‌ها نشان داده وقتی یک آدم قرار است از میان گزینه‌های متنوع و فراوان یکی را انتخاب کند، معمولاً دچار سردرگمی و گیجی می‌شود و دست به آزمون و خطلا می‌زند و یا آنی را انتخاب می‌کند که از همه چشمگیرتر و ب*ر*جسته‌تر است و یا اصلاً بی‌خیال انتخاب می‌شود. جناب مدیر فرمودند: «اینکه از دانشجوها بخوای بدون حدومرز و با آزادی کامل تصمیمات آموزشی بگیرن، مثل اینه که ببری‌شون جلوی یه قفسه پر از شامپوهای مختلف و بهشون بگی باید یکی رو بردارن. بیشترشون ارزون‌ترین شامپو رو برمی‌دارن، ولی اون‌ها که آگاه‌ترن دست می‌برن اونی رو برمی‌دارن که مجله‌های اطلاع‌رسانی درموردشون باز خوردهای خوب ثبت کرده. دلیلش هم اینه که وقتی شما انتخاب‌های فراوان داشته باشی، عاقلانه‌ترین راه اینه که به حرف مقام صالحی که صلاح کارتون رو می‌دونه گوش کنین و بهترین رو انتخاب کنین.»

راست می‌گفت؟ یا شاید راه‌حل دیگری برای قضیه شامپو هست؟

3​

وقتی هم نهادها و سازمان‌هایی که انتخاب‌ها را برایمان از قبل انجام داده‌اند را به پرسش می‌گیرید که چرا این‌گونه انتخاب‌های فردی را محدود کرده‌اند، معمولاً ضدحمله‌شان این است که به شما می‌گویند در واقعیت کلی انتخاب دارید. مثلاً اینکه ببینید در انتخاب دانشگاهتان چقدر دستتان باز است! شما می‌توانید انتخاب که در چه کاری متخصص شوید! می‌خواهید با مدرکتان چه کنید هم تمام‌وکمال تحت ید خودتان است!

البته که در عهدنامه استانداردسازی این‌ها مهم‌ترین انتخاب‌هایی هستند که شما در کل خواهید کرد. ولی مشکل بشود به این‌ها انتخاب گفت. در عوض نهادهای استانداردسازی شده ما جای انتخاب را با گزینش عوض کرده‌اند.

اگرچه شما واقعاً این آزادی را دارید که مثلاً بین دانشگاه میشیگان و کارولینای شمالی یکی را انتخاب کنید، این تصمیم کاملاً بستگی دارد به اینکه کدام دانشگاه شما را پذیرش می‌کند. این شما نیستید که دانشگاه را انتخاب می‌کنید، شما دانشگاه خودتان را از میان فهرست جاهایی گزینش می‌کنید که شما را پذیرفته‌اند. به فرق گزینش غذاهای موجود در منوی یک رستوران با تصمیم‌گیری بر سر پختن غذا با مواد خام توی خانه می‌ماند.

انتخاب یک فرایند فعال است. وقتی آزادی انتخاب داشته باشید، می‌توانید فرصت‌هایتان را خود بسازید، از جمله دست به خلق چیزهایی بزنید که به عقل هیچ‌کس نمی‌رسد. در نقطه مقابل، گزینش یک فرایند غیرفعال است. وقتی از میان گزینه‌های ارائه‌شده یکی را برمی‌گزینید، انگار یکی از پیش برایتان انتخاب‌های اصلی را کرده و شما فقط دست برده‌اید توی ظرف شکلات یک نفر و یکی را برداشته‌اید.

حتی برخی مقامات در این موقعیت با حقیر شمردن اصل انتخاب می‌کوشند شما را قانع کنند که این کاستن از خودمختاری به صلاح شماست. همین تازگی که داشتیم با شماری از دانشگاهیان در مورد شخصی‌سازی در آموزش حرف می‌زدیم، یکی از مدیران ارشد یک دانشگاه معتبر پا شد و اعتراض کرد که زیادی داریم به این ماجرا آرمانی نگاه می‌کنیم. حرفش این بود که: «اصلاً تابه‌حال با دانشجویان کارشناسی کار کردین؟ کافیه به این‌ها اختیار بدی که مسیر درسی‌شون رو خودشون انتخاب کنن تا بزنن به در تنبلی و هیچ کاری نکنن.»

بعد هم برای اثبات درستی حرفش از قضیه‌ای منطقی به اسم «تناقض انتخاب» یاد کرد که ما خودمان بعدتر بهش میگفتیم «قضیه شامپو». بعد هم به درستی استدلال کرد که پژوهش‌ها نشان داده وقتی یک آدم قرار است از میان گزینه‌های متنوع و فراوان یکی را انتخاب کند، معمولاً دچار سردرگمی و گیجی می‌شود و دست به آزمون و خطلا می‌زند و یا آنی را انتخاب می‌کند که از همه چشمگیرتر و ب*ر*جسته‌تر است و یا اصلاً بی‌خیال انتخاب می‌شود. جناب مدیر فرمودند: «اینکه از دانشجوها بخوای بدون حدومرز و با آزادی کامل تصمیمات آموزشی بگیرن، مثل اینه که ببری‌شون جلوی یه قفسه پر از شامپوهای مختلف و بهشون بگی باید یکی رو بردارن. بیشترشون ارزون‌ترین شامپو رو برمی‌دارن، ولی اون‌ها که آگاه‌ترن دست می‌برن اونی رو برمی‌دارن که مجله‌های اطلاع‌رسانی درموردشون باز خوردهای خوب ثبت کرده. دلیلش هم اینه که وقتی شما انتخاب‌های فراوان داشته باشی، عاقلانه‌ترین راه اینه که به حرف مقام صالحی که صلاح کارتون رو می‌دونه گوش کنین و بهترین رو انتخاب کنین.»

راست می‌گفت؟ یا شاید راه‌حل دیگری برای قضیه شامپو هست؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
33
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,255
Points
67
4​

اگر پرنده بودید کجا را برای زندگی انتخاب می‌کردید؟ جنگل‌های بارانی آمازون یا ارتفاعات فلات تبت یا دریاچه‌های سرد مینه‌سوتا؟ با این‌همه زیستگاهی که در اختیار دارید، لابد برگزیدن یکی کاری بسیار دشواری است، ولی اگر شما پرنده بودید، این کار را به آسانی انجام می‌دادید و خیلی ساده آن زیستگاهی را انتخاب می‌کردید که بیشتر از همه با گونه شما جور دربیاید.

اگر پنگوئن بودید می‌رفتید ساحل سردی را انتخاب می‌کردید که کنار اقیانوسی باشد پر از ماهی‌های ریز خوشمزه. مثلاً اگر مرغ مگس‌خوار بودید آب‌وهوای گرمی را انتخاب می‌کردید با جایی که پر باشد از گل‌های خوشمزه و پرشهد. اگر شاهین بحری بودید یک منطقه کوهستانی را انتخاب می‌کردید که بشود لای خرسنگ‌هایش خانه ساخت و از فراز دیگر پرنده‌های کوچک فرودست پرید. وقتی حرف انتخاب یک زیستگاه در میان باشد هر گونه‌ای از پرنده‌ها، مثل همه مخلوقات ریز و درشت، آنجایی را انتخاب می‌کنند که در دایره نیازها و خواسته‌هایشان قرار گیرد و همه را کامیاب و برآورده کند.

این یک مثال از مفهومی در علم فردیت بود که به آن تنایب می‌گویند: همسازی میان فردیت و شرایط. تناسب کلید حل قضیه شامپو هم است.

البته که انتخاب یک شامپو از میان بی‌شمار محصول کار سختی است... آن‌هم وقتی نمی‌دانید چه می‌خواهید. ولی هرچه بیشتر نیازها و پیش‌نیازهای خود را نسبت به موی خودتان شناسایی کنید، انتخاب شامپوی مناسب آسان‌تر خواهد شد. اگر موی رنگ‌کرده چربی دارید که همیشه خارش دارد، و به دنبال شامپویی می‌گردید که عناصر طبیعی داشته باشد و روی حیوانات هم آزمایش نشده باشد، خیلی ساده می‌توانید شامپوی میپل هولیستیک مخصوص موهای چرب را بردارید. اگر موهای خشک و فرفری آسیب‌دیده‌ای دارید و دنبال چیزی می‌گردید که اندکی آب‌رسان هم باشد و ویتامین‌های امگا داشته باشد، کارتان آسان است و می‌توانید شامپوی ترمیمی روشن‌کننده شی‌مویسچر را بخرید. یا مثلاً اگر شوره دارید و دلتان می‌خواهد یک شامپوی موثر و ارزان بخرید که بوهای اضافی هم نداشته باشد، می‌توانید شامپوی کلاسیک هداندشولدرز را بخرید. حتی درزمینه کارهای ساده‌ای مثل انتخاب شامپو هم پای فردیت به میان می‌آید.

ولی از آن‌سو راه‌حل نهادینه قضیه شامپو این است که به مدیران و روسا این اختیار را بدهند تا برای شما تصمیم بگیرند که کدام شامپو در سطح میانگین عملکرد بهتری داشته است یا مثلاً تهیه‌اش آسان‌تر و ارزان‌تر تمام می‌شد، و بعد از شما بخواهند که به شکلی نهایدنه همان برند را بخرید. حتی وقتی که سازمان‌ها شماری از گزینه‌ها را به شما اعلام می‌کنند باز اوضاع از این بهتر نیست. آخر اقداماتِ این نظام بالا‌به‌پایین در جهت منافع خودِ نهادها طراحی شده و نه شما.

4​

اگر پرنده بودید کجا را برای زندگی انتخاب می‌کردید؟ جنگل‌های بارانی آمازون یا ارتفاعات فلات تبت یا دریاچه‌های سرد مینه‌سوتا؟ با این‌همه زیستگاهی که در اختیار دارید، لابد برگزیدن یکی کاری بسیار دشواری است، ولی اگر شما پرنده بودید، این کار را به آسانی انجام می‌دادید و خیلی ساده آن زیستگاهی را انتخاب می‌کردید که بیشتر از همه با گونه شما جور دربیاید.

اگر پنگوئن بودید می‌رفتید ساحل سردی را انتخاب می‌کردید که کنار اقیانوسی باشد پر از ماهی‌های ریز خوشمزه. مثلاً اگر مرغ مگس‌خوار بودید آب‌وهوای گرمی را انتخاب می‌کردید با جایی که پر باشد از گل‌های خوشمزه و پرشهد. اگر شاهین بحری بودید یک منطقه کوهستانی را انتخاب می‌کردید که بشود لای خرسنگ‌هایش خانه ساخت و از فراز دیگر پرنده‌های کوچک فرودست پرید. وقتی حرف انتخاب یک زیستگاه در میان باشد هر گونه‌ای از پرنده‌ها، مثل همه مخلوقات ریز و درشت، آنجایی را انتخاب می‌کنند که در دایره نیازها و خواسته‌هایشان قرار گیرد و همه را کامیاب و برآورده کند.

این یک مثال از مفهومی در علم فردیت بود که به آن تنایب می‌گویند: همسازی میان فردیت و شرایط. تناسب کلید حل قضیه شامپو هم است.

البته که انتخاب یک شامپو از میان بی‌شمار محصول کار سختی است... آن‌هم وقتی نمی‌دانید چه می‌خواهید. ولی هرچه بیشتر نیازها و پیش‌نیازهای خود را نسبت به موی خودتان شناسایی کنید، انتخاب شامپوی مناسب آسان‌تر خواهد شد. اگر موی رنگ‌کرده چربی دارید که همیشه خارش دارد، و به دنبال شامپویی می‌گردید که عناصر طبیعی داشته باشد و روی حیوانات هم آزمایش نشده باشد، خیلی ساده می‌توانید شامپوی میپل هولیستیک مخصوص موهای چرب را بردارید. اگر موهای خشک و فرفری آسیب‌دیده‌ای دارید و دنبال چیزی می‌گردید که اندکی آب‌رسان هم باشد و ویتامین‌های امگا داشته باشد، کارتان آسان است و می‌توانید شامپوی ترمیمی روشن‌کننده شی‌مویسچر را بخرید. یا مثلاً اگر شوره دارید و دلتان می‌خواهد یک شامپوی موثر و ارزان بخرید که بوهای اضافی هم نداشته باشد، می‌توانید شامپوی کلاسیک هداندشولدرز را بخرید. حتی درزمینه کارهای ساده‌ای مثل انتخاب شامپو هم پای فردیت به میان می‌آید.

ولی از آن‌سو راه‌حل نهادینه قضیه شامپو این است که به مدیران و روسا این اختیار را بدهند تا برای شما تصمیم بگیرند که کدام شامپو در سطح میانگین عملکرد بهتری داشته است یا مثلاً تهیه‌اش آسان‌تر و ارزان‌تر تمام می‌شد، و بعد از شما بخواهند که به شکلی نهایدنه همان برند را بخرید. حتی وقتی که سازمان‌ها شماری از گزینه‌ها را به شما اعلام می‌کنند باز اوضاع از این بهتر نیست. آخر اقداماتِ این نظام بالا‌به‌پایین در جهت منافع خودِ نهادها طراحی شده و نه شما.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
33
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,255
Points
67
قدرت واقعی انتخاب یعنی قدرت جست‌وجو و برگزیدن فرصت‌هایی که تا جای ممکن خرده‌انگیزه‌های بیشتری را در خود شما فعال کند. قدرت انتخاب همان قدرت مهندسی هدف شماست و این یعنی قدرت رسیدن به کامیابی. اگر شما آزادی جست‌وجو برای انتخاب‌های متناسب با فردیت خود را داشته باشید، شاید این امکان هم به وجود بیاید فرصت‌هایی را بیابید که هیچ‌کس متوجهشان نشده.

پرنده شاهین بحری که نامش را آوردیم در بیشتر جاها امکان زیست دارد، از جمله در کوه‌های هندوکش، صخره‌های ساحلی کالیفرنیا و جنوب تیبل‌لندز استرالیا. ولی این‌گونه خاص در یک جای غریب دیگر هم زیست می‌کند: جزیره منهتن. آسمان خراش‌های شهر نیویورک جای امنی است که این شاهین با خیال آسوده در بالای آن‌ها لانه بسازد و زیر پایش را بپاید. تازه دسته‌دسته کبوتر و سار و زاغ و گنجشک هم هست که همه در آسمان این شهر می‌پرند و هیچ پرنده شکارچی دیگری هم نیست که شاهین مجبور باشد با آن رقابت کند. حتی کارشناسان هم از اینکه شاهین‌ها به اینجا آمده‌اند در شگفت هستند. ولی دلیل اینکه خواسته‌اند در میان آسمان‌خراش‌های شیشه‌ای و فولادی بمانند، همین تناسب عمیقی است که میان پیش‌نیازهای شاهین‌ها و محیط شهری منهتن وجود دارد.

وقتی شما توانایی انتخاب در زمینه آموزش، کاروزندگی را داشته باشید، در عمل بدل به شاهین بحری شده‌اید که می‌خواهد محیط درست زندگی خود را برگزیند. شاید با هیمالیا تناسب داشته باشید. شاید هم با وال‌استریت. شاید اصلاً هردو. ولی درهرحال یگانه راه مطمئن شدن این است که فعالانه انتخاب کنید. اگر چشم امیدتان به دیگران است که به شما بگویند مناسب چه هستید و اگر چشم بسته همان راه مستقیم را می‌پیمایید، بی‌گمان به مقصد اشتباهی خواهید رسید. به همین خاطر است که دومین عنصر طرز فکر اسب سیاه شناخت انتخاب‌های خود است.

صد البته که دانسته‌های نهادها از ستاره‌شناسی، طراحی منظره و موسیقی بیشتر از شماست. ولی دانسته‌های شما درباره خودتان بیشتر از آنی است که نهادها می‌دانند و اسب‌های سیاه هم اثبات کرده‌اند که این دانش قدرتمندتر است.

5​

بعد از اینکه سوران راجرز همسرش را ترک کرد، خود را در برابر نخستین فرصت واقعی برای برگزیدن کاری دید که بیشتر با فردیت او سازگاری داشته باشد. در این موقعیت خاص، خوب می‌دانست که نه دلش می‌خواهد برگردد به مدرسه و نه سر کار قبلی‌اش. شاید این گزینه‌ها برای کَس دیگری مناسب می‌بودند، ولی مهم‌ترین انگیزه‌ای که الان داشت همان علاقه‌اش به موسیقی بود. حالا هم این پرسش مطرح بود که آیا راهی به سوی موسیقی وجود داشت که او را به خواسته‌اش برساند؟

قدرت واقعی انتخاب یعنی قدرت جست‌وجو و برگزیدن فرصت‌هایی که تا جای ممکن خرده‌انگیزه‌های بیشتری را در خود شما فعال کند. قدرت انتخاب همان قدرت مهندسی هدف شماست و این یعنی قدرت رسیدن به کامیابی. اگر شما آزادی جست‌وجو برای انتخاب‌های متناسب با فردیت خود را داشته باشید، شاید این امکان هم به وجود بیاید فرصت‌هایی را بیابید که هیچ‌کس متوجهشان نشده.

پرنده شاهین بحری که نامش را آوردیم در بیشتر جاها امکان زیست دارد، از جمله در کوه‌های هندوکش، صخره‌های ساحلی کالیفرنیا و جنوب تیبل‌لندز استرالیا. ولی این‌گونه خاص در یک جای غریب دیگر هم زیست می‌کند: جزیره منهتن. آسمان خراش‌های شهر نیویورک جای امنی است که این شاهین با خیال آسوده در بالای آن‌ها لانه بسازد و زیر پایش را بپاید. تازه دسته‌دسته کبوتر و سار و زاغ و گنجشک هم هست که همه در آسمان این شهر می‌پرند و هیچ پرنده شکارچی دیگری هم نیست که شاهین مجبور باشد با آن رقابت کند. حتی کارشناسان هم از اینکه شاهین‌ها به اینجا آمده‌اند در شگفت هستند. ولی دلیل اینکه خواسته‌اند در میان آسمان‌خراش‌های شیشه‌ای و فولادی بمانند، همین تناسب عمیقی است که میان پیش‌نیازهای شاهین‌ها و محیط شهری منهتن وجود دارد.

وقتی شما توانایی انتخاب در زمینه آموزش، کاروزندگی را داشته باشید، در عمل بدل به شاهین بحری شده‌اید که می‌خواهد محیط درست زندگی خود را برگزیند. شاید با هیمالیا تناسب داشته باشید. شاید هم با وال‌استریت. شاید اصلاً هردو. ولی درهرحال یگانه راه مطمئن شدن این است که فعالانه انتخاب کنید. اگر چشم امیدتان به دیگران است که به شما بگویند مناسب چه هستید و اگر چشم بسته همان راه مستقیم را می‌پیمایید، بی‌گمان به مقصد اشتباهی خواهید رسید. به همین خاطر است که دومین عنصر طرز فکر اسب سیاه شناخت انتخاب‌های خود است.

صد البته که دانسته‌های نهادها از ستاره‌شناسی، طراحی منظره و موسیقی بیشتر از شماست. ولی دانسته‌های شما درباره خودتان بیشتر از آنی است که نهادها می‌دانند و اسب‌های سیاه هم اثبات کرده‌اند که این دانش قدرتمندتر است.

5​

بعد از اینکه سوران راجرز همسرش را ترک کرد، خود را در برابر نخستین فرصت واقعی برای برگزیدن کاری دید که بیشتر با فردیت او سازگاری داشته باشد. در این موقعیت خاص، خوب می‌دانست که نه دلش می‌خواهد برگردد به مدرسه و نه سر کار قبلی‌اش. شاید این گزینه‌ها برای کَس دیگری مناسب می‌بودند، ولی مهم‌ترین انگیزه‌ای که الان داشت همان علاقه‌اش به موسیقی بود. حالا هم این پرسش مطرح بود که آیا راهی به سوی موسیقی وجود داشت که او را به خواسته‌اش برساند؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
33
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,255
Points
67
برای سر درآوردن از این مسئله دست به دامان گستره خرده‌انگیزه‌هایش شد. همیشه شوقی سرکش در او بود که دلش می‌خواست فرد مشهوری در موسیقی بشود، ولی هرگز آن را جدی نگرفته بود. دلیلش هم اینکه نه از آواز خواندن خوشش می‌آمد و نه حال و حوصله آموزش نوازندگی سازی را داشت. از سویی، تصور اینکه جلوی آن همه آدم روی صح*نه ظاهر بشود هم چنگی به دلش نمی‌زد. ولی این را میدانست که پس از آن‌همه سال تروخشک کردن خانواده و همسرش، حمایت و پشتیبانی از دیگران را دوست دارد و فقط از این متنفر بود که کسی قدردان کارش نباشد. بیشترین ل*ذت را زمانی می‌برد که دیگران به او توجه کافی می‌کردند و به کارش ارج می‌گذاشتند.

سوای این، کارهایی را دوست داشت که قابلیت «مهندسی» داشتند واین یعنی از کار با ابزارها و دستگاه‌ها خوشش می‌آمد و دوست داشت ببیند این‌ها چگونه در همسازی و ترکیب باهم کار می‌کنند. وقتی بچه‌تر بود یک‌بار عروسک سخنگویش را تکه‌تکه کرده بود که ببیند دستگاه داخل آن چگونه کار می‌کند و صدا از کجایش درمی‌آید. همیشه از فکر کردن به صفحه‌های موسیقی که در بسته‌های غلات صبحانه به دستش می‌رسیدند ل*ذت می‌برد و از این در شگفت بود که چگونه آن علامت‌های الکتریکی روی این یک تکه پلاستیک «نوشته شده‌اند». سر کارش هم او را بالاسر گروه همکارانش گمارده بودند تا در کار بخیه زدن همه را راهنمایی کند و کار یادشان بدهد. بااینکه مدرسه را نیمه‌تمام رها کرده بود، همیشه از علوم خوشش می‌آمد، چون می‌توانست از سازوکار عملکرد چیزهای دیگر سر دربیاورد.

اصلاً دلیل آن سوگندی که موقع خروج از سالن فوروم لس‌آنجلس خورد عکس روی جلد یکی از آلبوم‌های موسیقی‌اش بود. عکسی از مردی که پشت چند دستگاه نشسته و زیرش نوشته شده بود: «مهندس صدا.»

خودش می‌گوید: «وقتی اون عکسه رو دیدم با خودم گفتم می‌شد این من باشم. قشنگ خودم را می‌دیدم که با اون همه دکمه و اهرم دارم ورمی‌رم، حتی بااینکه اصلاً هنوز نمی‌دونستم واسه چی‌ان. بعدش دیگه من بودم و اینکه بفهمم باید الان چی‌کار کنم. یه‌دفعه دستگیرم شد که اگه من توی استودیوی ضبط صدا پشت اون دستگاه‌ها بنشینم لابد خیلی بهم خوش می‌گذره، چون دلم می‌خواد به نوازنده‌ها و خواننده‌ها کمک کنم که صداشون بهتر دربیاد.»

در سال 1978 سوزان افتاد به جست‌وجوی راهی برای بدل‌شدن به مهندسی حرفه‌ای صدا البته و متاسفانه که راه استاندارد مشکل‌ساز بود. باید اول یک‌سال می‌رفت مدرسه تا دیپلم بگیرد و بعد می‌رفت پیش یک مهندس صدای دیگر برای کارآموزی. البته نکته خوبش این بود که بهترین دوره‌ها را «دانشگاه هنرهای آوایی» ارائه می‌کرد که نزدیک خانه‌اش در بلوار سانست هالیوود بود. توی دانشکده هم مهندسانی تدریس می‌کردند که همان زمان با معتبرترین شرکت‌ها و هنرمندان در همان لس‌آنجلس کار می‌کردند؛ شهری که پایتخت صنعت موسیقی بود و این نهادها و آدم‌ها از اصلی‌ترین حامیان دانشکده به شمار می‌آمدند. و اما نکته منفی ماجرا اینکه برای ورود به این دانشکده سه هزار دلار پول لازم بود و سوزان آه در بساط نداشت.

مشکل بزرگ‌تر این بود که در صنعت موسیقی، عرصه مهندسی صدا دربست در اختیار مردها بود و سوزان هم کسی را نمی‌شناخت که او را به یک مهندس صدا معرفی کند و از این مانع جنسیتی بگریزد. بدتر اینکه هیچ زنی نبود که بشود راهش را رفت و مانند او به موفقیت رسید.

مسیر مستقیم رسیدن به جایگاه مهندس صدا بسته بود اینجای کار سوزان نشست و همه این راه‌ها را کنار گذاشت و مسیرهای جایگزین غیرعادی را در نظر گرفت و شخص خودش را معیار کار قرار داد. به جای نشستن و برگزیدن غیرفعال، یک انتخاب فعالانه مرد. رفت و توی همان دانشگاه فعلی شغلی دست‌وپا کرد و کارمند بخش پذیرش شد.

برای سر درآوردن از این مسئله دست به دامان گستره خرده‌انگیزه‌هایش شد. همیشه شوقی سرکش در او بود که دلش می‌خواست فرد مشهوری در موسیقی بشود، ولی هرگز آن را جدی نگرفته بود. دلیلش هم اینکه نه از آواز خواندن خوشش می‌آمد و نه حال و حوصله آموزش نوازندگی سازی را داشت. از سویی، تصور اینکه جلوی آن همه آدم روی صح*نه ظاهر بشود هم چنگی به دلش نمی‌زد. ولی این را میدانست که پس از آن‌همه سال تروخشک کردن خانواده و همسرش، حمایت و پشتیبانی از دیگران را دوست دارد و فقط از این متنفر بود که کسی قدردان کارش نباشد. بیشترین ل*ذت را زمانی می‌برد که دیگران به او توجه کافی می‌کردند و به کارش ارج می‌گذاشتند.

سوای این، کارهایی را دوست داشت که قابلیت «مهندسی» داشتند واین یعنی از کار با ابزارها و دستگاه‌ها خوشش می‌آمد و دوست داشت ببیند این‌ها چگونه در همسازی و ترکیب باهم کار می‌کنند. وقتی بچه‌تر بود یک‌بار عروسک سخنگویش را تکه‌تکه کرده بود که ببیند دستگاه داخل آن چگونه کار می‌کند و صدا از کجایش درمی‌آید. همیشه از فکر کردن به صفحه‌های موسیقی که در بسته‌های غلات صبحانه به دستش می‌رسیدند ل*ذت می‌برد و از این در شگفت بود که چگونه آن علامت‌های الکتریکی روی این یک تکه پلاستیک «نوشته شده‌اند». سر کارش هم او را بالاسر گروه همکارانش گمارده بودند تا در کار بخیه زدن همه را راهنمایی کند و کار یادشان بدهد. بااینکه مدرسه را نیمه‌تمام رها کرده بود، همیشه از علوم خوشش می‌آمد، چون می‌توانست از سازوکار عملکرد چیزهای دیگر سر دربیاورد.

اصلاً دلیل آن سوگندی که موقع خروج از سالن فوروم لس‌آنجلس خورد عکس روی جلد یکی از آلبوم‌های موسیقی‌اش بود. عکسی از مردی که پشت چند دستگاه نشسته و زیرش نوشته شده بود: «مهندس صدا.»

خودش می‌گوید: «وقتی اون عکسه رو دیدم با خودم گفتم می‌شد این من باشم. قشنگ خودم را می‌دیدم که با اون همه دکمه و اهرم دارم ورمی‌رم، حتی بااینکه اصلاً هنوز نمی‌دونستم واسه چی‌ان. بعدش دیگه من بودم و اینکه بفهمم باید الان چی‌کار کنم. یه‌دفعه دستگیرم شد که اگه من توی استودیوی ضبط صدا پشت اون دستگاه‌ها بنشینم لابد خیلی بهم خوش می‌گذره، چون دلم می‌خواد به نوازنده‌ها و خواننده‌ها کمک کنم که صداشون بهتر دربیاد.»

در سال 1978 سوزان افتاد به جست‌وجوی راهی برای بدل‌شدن به مهندسی حرفه‌ای صدا البته و متاسفانه که راه استاندارد مشکل‌ساز بود. باید اول یک‌سال می‌رفت مدرسه تا دیپلم بگیرد و بعد می‌رفت پیش یک مهندس صدای دیگر برای کارآموزی. البته نکته خوبش این بود که بهترین دوره‌ها را «دانشگاه هنرهای آوایی» ارائه می‌کرد که نزدیک خانه‌اش در بلوار سانست هالیوود بود. توی دانشکده هم مهندسانی تدریس می‌کردند که همان زمان با معتبرترین شرکت‌ها و هنرمندان در همان لس‌آنجلس کار می‌کردند؛ شهری که پایتخت صنعت موسیقی بود و این نهادها و آدم‌ها از اصلی‌ترین حامیان دانشکده به شمار می‌آمدند. و اما نکته منفی ماجرا اینکه برای ورود به این دانشکده سه هزار دلار پول لازم بود و سوزان آه در بساط نداشت.

مشکل بزرگ‌تر این بود که در صنعت موسیقی، عرصه مهندسی صدا دربست در اختیار مردها بود و سوزان هم کسی را نمی‌شناخت که او را به یک مهندس صدا معرفی کند و از این مانع جنسیتی بگریزد. بدتر اینکه هیچ زنی نبود که بشود راهش را رفت و مانند او به موفقیت رسید.

مسیر مستقیم رسیدن به جایگاه مهندس صدا بسته بود اینجای کار سوزان نشست و همه این راه‌ها را کنار گذاشت و مسیرهای جایگزین غیرعادی را در نظر گرفت و شخص خودش را معیار کار قرار داد. به جای نشستن و برگزیدن غیرفعال، یک انتخاب فعالانه مرد. رفت و توی همان دانشگاه فعلی شغلی دست‌وپا کرد و کارمند بخش پذیرش شد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79
بالا