3
وقتی هم نهادها و سازمانهایی که انتخابها را برایمان از قبل انجام دادهاند را به پرسش میگیرید که چرا اینگونه انتخابهای فردی را محدود کردهاند، معمولاً ضدحملهشان این است که به شما میگویند در واقعیت کلی انتخاب دارید. مثلاً اینکه ببینید در انتخاب دانشگاهتان چقدر دستتان باز است! شما میتوانید انتخاب که در چه کاری متخصص شوید! میخواهید با مدرکتان چه کنید هم تماموکمال تحت ید خودتان است!
البته که در عهدنامه استانداردسازی اینها مهمترین انتخابهایی هستند که شما در کل خواهید کرد. ولی مشکل بشود به اینها انتخاب گفت. در عوض نهادهای استانداردسازی شده ما جای انتخاب را با گزینش عوض کردهاند.
اگرچه شما واقعاً این آزادی را دارید که مثلاً بین دانشگاه میشیگان و کارولینای شمالی یکی را انتخاب کنید، این تصمیم کاملاً بستگی دارد به اینکه کدام دانشگاه شما را پذیرش میکند. این شما نیستید که دانشگاه را انتخاب میکنید، شما دانشگاه خودتان را از میان فهرست جاهایی گزینش میکنید که شما را پذیرفتهاند. به فرق گزینش غذاهای موجود در منوی یک رستوران با تصمیمگیری بر سر پختن غذا با مواد خام توی خانه میماند.
انتخاب یک فرایند فعال است. وقتی آزادی انتخاب داشته باشید، میتوانید فرصتهایتان را خود بسازید، از جمله دست به خلق چیزهایی بزنید که به عقل هیچکس نمیرسد. در نقطه مقابل، گزینش یک فرایند غیرفعال است. وقتی از میان گزینههای ارائهشده یکی را برمیگزینید، انگار یکی از پیش برایتان انتخابهای اصلی را کرده و شما فقط دست بردهاید توی ظرف شکلات یک نفر و یکی را برداشتهاید.
حتی برخی مقامات در این موقعیت با حقیر شمردن اصل انتخاب میکوشند شما را قانع کنند که این کاستن از خودمختاری به صلاح شماست. همین تازگی که داشتیم با شماری از دانشگاهیان در مورد شخصیسازی در آموزش حرف میزدیم، یکی از مدیران ارشد یک دانشگاه معتبر پا شد و اعتراض کرد که زیادی داریم به این ماجرا آرمانی نگاه میکنیم. حرفش این بود که: «اصلاً تابهحال با دانشجویان کارشناسی کار کردین؟ کافیه به اینها اختیار بدی که مسیر درسیشون رو خودشون انتخاب کنن تا بزنن به در تنبلی و هیچ کاری نکنن.»
بعد هم برای اثبات درستی حرفش از قضیهای منطقی به اسم «تناقض انتخاب» یاد کرد که ما خودمان بعدتر بهش میگفتیم «قضیه شامپو». بعد هم به درستی استدلال کرد که پژوهشها نشان داده وقتی یک آدم قرار است از میان گزینههای متنوع و فراوان یکی را انتخاب کند، معمولاً دچار سردرگمی و گیجی میشود و دست به آزمون و خطلا میزند و یا آنی را انتخاب میکند که از همه چشمگیرتر و ب*ر*جستهتر است و یا اصلاً بیخیال انتخاب میشود. جناب مدیر فرمودند: «اینکه از دانشجوها بخوای بدون حدومرز و با آزادی کامل تصمیمات آموزشی بگیرن، مثل اینه که ببریشون جلوی یه قفسه پر از شامپوهای مختلف و بهشون بگی باید یکی رو بردارن. بیشترشون ارزونترین شامپو رو برمیدارن، ولی اونها که آگاهترن دست میبرن اونی رو برمیدارن که مجلههای اطلاعرسانی درموردشون باز خوردهای خوب ثبت کرده. دلیلش هم اینه که وقتی شما انتخابهای فراوان داشته باشی، عاقلانهترین راه اینه که به حرف مقام صالحی که صلاح کارتون رو میدونه گوش کنین و بهترین رو انتخاب کنین.»
راست میگفت؟ یا شاید راهحل دیگری برای قضیه شامپو هست؟
3
وقتی هم نهادها و سازمانهایی که انتخابها را برایمان از قبل انجام دادهاند را به پرسش میگیرید که چرا اینگونه انتخابهای فردی را محدود کردهاند، معمولاً ضدحملهشان این است که به شما میگویند در واقعیت کلی انتخاب دارید. مثلاً اینکه ببینید در انتخاب دانشگاهتان چقدر دستتان باز است! شما میتوانید انتخاب که در چه کاری متخصص شوید! میخواهید با مدرکتان چه کنید هم تماموکمال تحت ید خودتان است!
البته که در عهدنامه استانداردسازی اینها مهمترین انتخابهایی هستند که شما در کل خواهید کرد. ولی مشکل بشود به اینها انتخاب گفت. در عوض نهادهای استانداردسازی شده ما جای انتخاب را با گزینش عوض کردهاند.
اگرچه شما واقعاً این آزادی را دارید که مثلاً بین دانشگاه میشیگان و کارولینای شمالی یکی را انتخاب کنید، این تصمیم کاملاً بستگی دارد به اینکه کدام دانشگاه شما را پذیرش میکند. این شما نیستید که دانشگاه را انتخاب میکنید، شما دانشگاه خودتان را از میان فهرست جاهایی گزینش میکنید که شما را پذیرفتهاند. به فرق گزینش غذاهای موجود در منوی یک رستوران با تصمیمگیری بر سر پختن غذا با مواد خام توی خانه میماند.
انتخاب یک فرایند فعال است. وقتی آزادی انتخاب داشته باشید، میتوانید فرصتهایتان را خود بسازید، از جمله دست به خلق چیزهایی بزنید که به عقل هیچکس نمیرسد. در نقطه مقابل، گزینش یک فرایند غیرفعال است. وقتی از میان گزینههای ارائهشده یکی را برمیگزینید، انگار یکی از پیش برایتان انتخابهای اصلی را کرده و شما فقط دست بردهاید توی ظرف شکلات یک نفر و یکی را برداشتهاید.
حتی برخی مقامات در این موقعیت با حقیر شمردن اصل انتخاب میکوشند شما را قانع کنند که این کاستن از خودمختاری به صلاح شماست. همین تازگی که داشتیم با شماری از دانشگاهیان در مورد شخصیسازی در آموزش حرف میزدیم، یکی از مدیران ارشد یک دانشگاه معتبر پا شد و اعتراض کرد که زیادی داریم به این ماجرا آرمانی نگاه میکنیم. حرفش این بود که: «اصلاً تابهحال با دانشجویان کارشناسی کار کردین؟ کافیه به اینها اختیار بدی که مسیر درسیشون رو خودشون انتخاب کنن تا بزنن به در تنبلی و هیچ کاری نکنن.»
بعد هم برای اثبات درستی حرفش از قضیهای منطقی به اسم «تناقض انتخاب» یاد کرد که ما خودمان بعدتر بهش میگفتیم «قضیه شامپو». بعد هم به درستی استدلال کرد که پژوهشها نشان داده وقتی یک آدم قرار است از میان گزینههای متنوع و فراوان یکی را انتخاب کند، معمولاً دچار سردرگمی و گیجی میشود و دست به آزمون و خطلا میزند و یا آنی را انتخاب میکند که از همه چشمگیرتر و ب*ر*جستهتر است و یا اصلاً بیخیال انتخاب میشود. جناب مدیر فرمودند: «اینکه از دانشجوها بخوای بدون حدومرز و با آزادی کامل تصمیمات آموزشی بگیرن، مثل اینه که ببریشون جلوی یه قفسه پر از شامپوهای مختلف و بهشون بگی باید یکی رو بردارن. بیشترشون ارزونترین شامپو رو برمیدارن، ولی اونها که آگاهترن دست میبرن اونی رو برمیدارن که مجلههای اطلاعرسانی درموردشون باز خوردهای خوب ثبت کرده. دلیلش هم اینه که وقتی شما انتخابهای فراوان داشته باشی، عاقلانهترین راه اینه که به حرف مقام صالحی که صلاح کارتون رو میدونه گوش کنین و بهترین رو انتخاب کنین.»
راست میگفت؟ یا شاید راهحل دیگری برای قضیه شامپو هست؟