اگرچه ما تا پایان این کتاب نشان خواهیم داد که چگونه قراردادهای اجتماعی خود را اصلاح کنید و به یک نظام بهتر فرصتهای برآمده از کامیابی برسید، ولی لازم نیست صبر کنید تا خود آن سیستم دست به بهسازی و اصلاح ود بزند. همین الان هم میتوانید ردگیری موفقیت شخصی خود را آغاز کنید.
چهار فصلی که در دنباله خواهد آمد راهکار شما را چه خواستار مسیری پرپیچوخم باشید چه راه مستقیم به شما نشان خواهد داد. در هر فصل یکی از عناصر زمینه فکری اسبهای سیاه را به شما نشان میدهیم. این عناصر قابلاجرا و عملی برپایه مجموعهای از اصول مفهومی شکل گرفتهاند که همه برخاسته از علوم قرن بیستویکم است. قرنی که روزگار شخصیسازی و بینرشتهای است و با علوم و زمینههایی که درآن متولد شدهاند به درستی آن را عصر علوم فردیت نامیدهاند. در گذرتان از این چهار فصل، بر شما آشکار خواهد شد که دنیای پیرامونتان چیست و جایگاهتان در آن کجاست. این عناصر به شما نشان خواهند داد که چگونه کامیابی را مهندسی کنید و آن را در زندگی خودتان به کار بگیرید: همینجا و هماکنون.
شاید طرز فکر اسبهای سیاه به نظرتان آنقدر خوب برسد که فکر کنید رنگی از واقعیت ندارد. همانقدر که شاید باور کنید اولویت دادن به تحقق این عناصر به نحوی میتواند شما را با خیال راحت به سوی موفقیت راهنمایی کند، ممکن است همچنان در مورد توصیههای ضدشهودی این کتاب شک و تردیدهای دائمی هم داشته باشید، و با خود بگویید شاید نسخههای آن برای برخی افراد در شرایط خاص کار کند، اما نه برای همه. نه برای من.
شاید باور به این چهار عنصر ذهنی اسبهای سیاه را دشوار بدانید و به این خیال بیفتید که این راهکارها برای شما جواب نخواهند داد، آنهم به این دلیل که همه زندگیتان را در فضای استانداردسازی شده معمول گذراندهاید و موفقیت را از همان دریچه دیده و معنا کردهاید. حتی مفاهیم کاملاً درونی مانند ذوق، هدف، پشتکار و موفقیت هم رنگی عمیق از ارزشهای کهنه عهدنامه استانداردسازی در خود دارند. به همین خاطر دشوارترین قسمت در راه رسیدن به موفقیت شخصی به خدمت گرفتن طرز فکری نو نیست؛ کار دشوار همان دور انداختن طرز فکر قدیمی است.
13
یکی از مهمترین لحظههای فرگشت ذهنی انسان خردمند _ که ما باشیم _ همان دمی بود که جایگاه دو عنصر سماوی ذهنش با یکدیگر عوض شد. در گذر قرنهای بلند و پرشمار انسان همیشه چنین میانگاشت که زمین مرکز جهان است و همه اجرام آسمانی به گردش میگردند، حتی خورشید. اما یک روز کوپرنیک آمد و خلافش را ثابت کرد و گفت خورشید مرکز است و ما به دورش میگردیم.
این جدال فرضیات بود، چون یک طرف نکتهای آشکار و عیان نشسته بود و سوی دیگر فرضیهای که انگار اصلاً معنا نداشت. از هرچه بگذریم، به چشم همه هم اینگونه میآمد که خورشید به دور زمین میگردد و امرو هم ظاهر کار همین است. تازه ریاضیاتی که برپایه آن مرکز بودن خورشید را اثبات میکردند چندان اثبات نشده بود، ولی طرز فکر زمین مرکزی پایش را بر شانههای ریاضیاتی گذاشته بود که هزاران سال قدمت داشت. در سده دوم میلادی، بطلمیوس فرمولهای پیچیدهای طرح کرده بود که گردش همه اجرام را برگرد زمین شرح میداد و برپایه آن به دقت میشد تخمین زد که دیگر کرات مثل مشتری، زحل و زهره چه وقت در آسمان ظاهر میشوند.
لابد با خودتان میگویید چطور میشود تصور کرد مردمان در چنان زمانهای کورکورانه تصور میکردند خورشید به دور زمین میگردد، یا چگونه به فرضی اینچنین نادرست چسبیده و آن را اصل میدانستند. چندان هم جای تعجب ندارد، چون شما همین الان هم در چنین دورانی زندگی میکنید!
چهار فصلی که در دنباله خواهد آمد راهکار شما را چه خواستار مسیری پرپیچوخم باشید چه راه مستقیم به شما نشان خواهد داد. در هر فصل یکی از عناصر زمینه فکری اسبهای سیاه را به شما نشان میدهیم. این عناصر قابلاجرا و عملی برپایه مجموعهای از اصول مفهومی شکل گرفتهاند که همه برخاسته از علوم قرن بیستویکم است. قرنی که روزگار شخصیسازی و بینرشتهای است و با علوم و زمینههایی که درآن متولد شدهاند به درستی آن را عصر علوم فردیت نامیدهاند. در گذرتان از این چهار فصل، بر شما آشکار خواهد شد که دنیای پیرامونتان چیست و جایگاهتان در آن کجاست. این عناصر به شما نشان خواهند داد که چگونه کامیابی را مهندسی کنید و آن را در زندگی خودتان به کار بگیرید: همینجا و هماکنون.
شاید طرز فکر اسبهای سیاه به نظرتان آنقدر خوب برسد که فکر کنید رنگی از واقعیت ندارد. همانقدر که شاید باور کنید اولویت دادن به تحقق این عناصر به نحوی میتواند شما را با خیال راحت به سوی موفقیت راهنمایی کند، ممکن است همچنان در مورد توصیههای ضدشهودی این کتاب شک و تردیدهای دائمی هم داشته باشید، و با خود بگویید شاید نسخههای آن برای برخی افراد در شرایط خاص کار کند، اما نه برای همه. نه برای من.
شاید باور به این چهار عنصر ذهنی اسبهای سیاه را دشوار بدانید و به این خیال بیفتید که این راهکارها برای شما جواب نخواهند داد، آنهم به این دلیل که همه زندگیتان را در فضای استانداردسازی شده معمول گذراندهاید و موفقیت را از همان دریچه دیده و معنا کردهاید. حتی مفاهیم کاملاً درونی مانند ذوق، هدف، پشتکار و موفقیت هم رنگی عمیق از ارزشهای کهنه عهدنامه استانداردسازی در خود دارند. به همین خاطر دشوارترین قسمت در راه رسیدن به موفقیت شخصی به خدمت گرفتن طرز فکری نو نیست؛ کار دشوار همان دور انداختن طرز فکر قدیمی است.
13
یکی از مهمترین لحظههای فرگشت ذهنی انسان خردمند _ که ما باشیم _ همان دمی بود که جایگاه دو عنصر سماوی ذهنش با یکدیگر عوض شد. در گذر قرنهای بلند و پرشمار انسان همیشه چنین میانگاشت که زمین مرکز جهان است و همه اجرام آسمانی به گردش میگردند، حتی خورشید. اما یک روز کوپرنیک آمد و خلافش را ثابت کرد و گفت خورشید مرکز است و ما به دورش میگردیم.
این جدال فرضیات بود، چون یک طرف نکتهای آشکار و عیان نشسته بود و سوی دیگر فرضیهای که انگار اصلاً معنا نداشت. از هرچه بگذریم، به چشم همه هم اینگونه میآمد که خورشید به دور زمین میگردد و امرو هم ظاهر کار همین است. تازه ریاضیاتی که برپایه آن مرکز بودن خورشید را اثبات میکردند چندان اثبات نشده بود، ولی طرز فکر زمین مرکزی پایش را بر شانههای ریاضیاتی گذاشته بود که هزاران سال قدمت داشت. در سده دوم میلادی، بطلمیوس فرمولهای پیچیدهای طرح کرده بود که گردش همه اجرام را برگرد زمین شرح میداد و برپایه آن به دقت میشد تخمین زد که دیگر کرات مثل مشتری، زحل و زهره چه وقت در آسمان ظاهر میشوند.
لابد با خودتان میگویید چطور میشود تصور کرد مردمان در چنان زمانهای کورکورانه تصور میکردند خورشید به دور زمین میگردد، یا چگونه به فرضی اینچنین نادرست چسبیده و آن را اصل میدانستند. چندان هم جای تعجب ندارد، چون شما همین الان هم در چنین دورانی زندگی میکنید!
اگرچه ما تا پایان این کتاب نشان خواهیم داد که چگونه قراردادهای اجتماعی خود را اصلاح کنید و به یک نظام بهتر فرصتهای برآمده از کامیابی برسید، ولی لازم نیست صبر کنید تا خود آن سیستم دست به بهسازی و اصلاح ود بزند. همین الان هم میتوانید ردگیری موفقیت شخصی خود را آغاز کنید.
چهار فصلی که در دنباله خواهد آمد راهکار شما را چه خواستار مسیری پرپیچوخم باشید چه راه مستقیم به شما نشان خواهد داد. در هر فصل یکی از عناصر زمینه فکری اسبهای سیاه را به شما نشان میدهیم. این عناصر قابلاجرا و عملی برپایه مجموعهای از اصول مفهومی شکل گرفتهاند که همه برخاسته از علوم قرن بیستویکم است. قرنی که روزگار شخصیسازی و بینرشتهای است و با علوم و زمینههایی که درآن متولد شدهاند به درستی آن را عصر علوم فردیت نامیدهاند. در گذرتان از این چهار فصل، بر شما آشکار خواهد شد که دنیای پیرامونتان چیست و جایگاهتان در آن کجاست. این عناصر به شما نشان خواهند داد که چگونه کامیابی را مهندسی کنید و آن را در زندگی خودتان به کار بگیرید: همینجا و هماکنون.
شاید طرز فکر اسبهای سیاه به نظرتان آنقدر خوب برسد که فکر کنید رنگی از واقعیت ندارد. همانقدر که شاید باور کنید اولویت دادن به تحقق این عناصر به نحوی میتواند شما را با خیال راحت به سوی موفقیت راهنمایی کند، ممکن است همچنان در مورد توصیههای ضدشهودی این کتاب شک و تردیدهای دائمی هم داشته باشید، و با خود بگویید شاید نسخههای آن برای برخی افراد در شرایط خاص کار کند، اما نه برای همه. نه برای من.
شاید باور به این چهار عنصر ذهنی اسبهای سیاه را دشوار بدانید و به این خیال بیفتید که این راهکارها برای شما جواب نخواهند داد، آنهم به این دلیل که همه زندگیتان را در فضای استانداردسازی شده معمول گذراندهاید و موفقیت را از همان دریچه دیده و معنا کردهاید. حتی مفاهیم کاملاً درونی مانند ذوق، هدف، پشتکار و موفقیت هم رنگی عمیق از ارزشهای کهنه عهدنامه استانداردسازی در خود دارند. به همین خاطر دشوارترین قسمت در راه رسیدن به موفقیت شخصی به خدمت گرفتن طرز فکری نو نیست؛ کار دشوار همان دور انداختن طرز فکر قدیمی است.
13
یکی از مهمترین لحظههای فرگشت ذهنی انسان خردمند _ که ما باشیم _ همان دمی بود که جایگاه دو عنصر سماوی ذهنش با یکدیگر عوض شد. در گذر قرنهای بلند و پرشمار انسان همیشه چنین میانگاشت که زمین مرکز جهان است و همه اجرام آسمانی به گردش میگردند، حتی خورشید. اما یک روز کوپرنیک آمد و خلافش را ثابت کرد و گفت خورشید مرکز است و ما به دورش میگردیم.
این جدال فرضیات بود، چون یک طرف نکتهای آشکار و عیان نشسته بود و سوی دیگر فرضیهای که انگار اصلاً معنا نداشت. از هرچه بگذریم، به چشم همه هم اینگونه میآمد که خورشید به دور زمین میگردد و امرو هم ظاهر کار همین است. تازه ریاضیاتی که برپایه آن مرکز بودن خورشید را اثبات میکردند چندان اثبات نشده بود، ولی طرز فکر زمین مرکزی پایش را بر شانههای ریاضیاتی گذاشته بود که هزاران سال قدمت داشت. در سده دوم میلادی، بطلمیوس فرمولهای پیچیدهای طرح کرده بود که گردش همه اجرام را برگرد زمین شرح میداد و برپایه آن به دقت میشد تخمین زد که دیگر کرات مثل مشتری، زحل و زهره چه وقت در آسمان ظاهر میشوند.
لابد با خودتان میگویید چطور میشود تصور کرد مردمان در چنان زمانهای کورکورانه تصور میکردند خورشید به دور زمین میگردد، یا چگونه به فرضی اینچنین نادرست چسبیده و آن را اصل میدانستند. چندان هم جای تعجب ندارد، چون شما همین الان هم در چنین دورانی زندگی میکنید!
چهار فصلی که در دنباله خواهد آمد راهکار شما را چه خواستار مسیری پرپیچوخم باشید چه راه مستقیم به شما نشان خواهد داد. در هر فصل یکی از عناصر زمینه فکری اسبهای سیاه را به شما نشان میدهیم. این عناصر قابلاجرا و عملی برپایه مجموعهای از اصول مفهومی شکل گرفتهاند که همه برخاسته از علوم قرن بیستویکم است. قرنی که روزگار شخصیسازی و بینرشتهای است و با علوم و زمینههایی که درآن متولد شدهاند به درستی آن را عصر علوم فردیت نامیدهاند. در گذرتان از این چهار فصل، بر شما آشکار خواهد شد که دنیای پیرامونتان چیست و جایگاهتان در آن کجاست. این عناصر به شما نشان خواهند داد که چگونه کامیابی را مهندسی کنید و آن را در زندگی خودتان به کار بگیرید: همینجا و هماکنون.
شاید طرز فکر اسبهای سیاه به نظرتان آنقدر خوب برسد که فکر کنید رنگی از واقعیت ندارد. همانقدر که شاید باور کنید اولویت دادن به تحقق این عناصر به نحوی میتواند شما را با خیال راحت به سوی موفقیت راهنمایی کند، ممکن است همچنان در مورد توصیههای ضدشهودی این کتاب شک و تردیدهای دائمی هم داشته باشید، و با خود بگویید شاید نسخههای آن برای برخی افراد در شرایط خاص کار کند، اما نه برای همه. نه برای من.
شاید باور به این چهار عنصر ذهنی اسبهای سیاه را دشوار بدانید و به این خیال بیفتید که این راهکارها برای شما جواب نخواهند داد، آنهم به این دلیل که همه زندگیتان را در فضای استانداردسازی شده معمول گذراندهاید و موفقیت را از همان دریچه دیده و معنا کردهاید. حتی مفاهیم کاملاً درونی مانند ذوق، هدف، پشتکار و موفقیت هم رنگی عمیق از ارزشهای کهنه عهدنامه استانداردسازی در خود دارند. به همین خاطر دشوارترین قسمت در راه رسیدن به موفقیت شخصی به خدمت گرفتن طرز فکری نو نیست؛ کار دشوار همان دور انداختن طرز فکر قدیمی است.
13
یکی از مهمترین لحظههای فرگشت ذهنی انسان خردمند _ که ما باشیم _ همان دمی بود که جایگاه دو عنصر سماوی ذهنش با یکدیگر عوض شد. در گذر قرنهای بلند و پرشمار انسان همیشه چنین میانگاشت که زمین مرکز جهان است و همه اجرام آسمانی به گردش میگردند، حتی خورشید. اما یک روز کوپرنیک آمد و خلافش را ثابت کرد و گفت خورشید مرکز است و ما به دورش میگردیم.
این جدال فرضیات بود، چون یک طرف نکتهای آشکار و عیان نشسته بود و سوی دیگر فرضیهای که انگار اصلاً معنا نداشت. از هرچه بگذریم، به چشم همه هم اینگونه میآمد که خورشید به دور زمین میگردد و امرو هم ظاهر کار همین است. تازه ریاضیاتی که برپایه آن مرکز بودن خورشید را اثبات میکردند چندان اثبات نشده بود، ولی طرز فکر زمین مرکزی پایش را بر شانههای ریاضیاتی گذاشته بود که هزاران سال قدمت داشت. در سده دوم میلادی، بطلمیوس فرمولهای پیچیدهای طرح کرده بود که گردش همه اجرام را برگرد زمین شرح میداد و برپایه آن به دقت میشد تخمین زد که دیگر کرات مثل مشتری، زحل و زهره چه وقت در آسمان ظاهر میشوند.
لابد با خودتان میگویید چطور میشود تصور کرد مردمان در چنان زمانهای کورکورانه تصور میکردند خورشید به دور زمین میگردد، یا چگونه به فرضی اینچنین نادرست چسبیده و آن را اصل میدانستند. چندان هم جای تعجب ندارد، چون شما همین الان هم در چنین دورانی زندگی میکنید!
آخرین ویرایش: