کتاب در حال تایپ کتاب اسب سیاه|اثرتاد رز|اگی اوگاس

  • نویسنده موضوع BARDIS79
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 53
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,245
Points
67
اگرچه ما تا پایان این کتاب نشان خواهیم داد که چگونه قراردادهای اجتماعی خود را اصلاح کنید و به یک نظام بهتر فرصت‌های برآمده از کامیابی برسید، ولی لازم نیست صبر کنید تا خود آن سیستم دست به بهسازی و اصلاح ود بزند. همین الان هم می‌توانید ردگیری موفقیت شخصی خود را آغاز کنید.

چهار فصلی که در دنباله خواهد آمد راهکار شما را چه خواستار مسیری پرپیچ‌وخم باشید چه راه مستقیم به شما نشان خواهد داد. در هر فصل یکی از عناصر زمینه فکری اسب‌های سیاه را به شما نشان می‌دهیم. این عناصر قابل‌اجرا و عملی برپایه مجموعه‌ای از اصول مفهومی شکل گرفته‌اند که همه برخاسته از علوم قرن بیست‌ویکم است. قرنی که روزگار شخصی‌سازی و بین‌رشته‌ای است و با علوم و زمینه‌هایی که درآن متولد شده‌اند به درستی آن را عصر علوم فردیت نامیده‌اند. در گذرتان از این چهار فصل، بر شما آشکار خواهد شد که دنیای پیرامونتان چیست و جایگاهتان در آن کجاست. این عناصر به شما نشان خواهند داد که چگونه کامیابی را مهندسی کنید و آن را در زندگی خودتان به کار بگیرید: همین‌جا و هم‌اکنون.

شاید طرز فکر اسب‌های سیاه به نظرتان آن‌قدر خوب برسد که فکر کنید رنگی از واقعیت ندارد. همان‌قدر که شاید باور کنید اولویت دادن به تحقق این عناصر به نحوی می‌تواند شما را با خیال راحت به سوی موفقیت راهنمایی کند، ممکن است همچنان در مورد توصیه‌های ضدشهودی این کتاب شک و تردیدهای دائمی هم داشته باشید، و با خود بگویید شاید نسخه‌های آن برای برخی افراد در شرایط خاص کار کند، اما نه برای همه. نه برای من.

شاید باور به این چهار عنصر ذهنی اسب‌های سیاه را دشوار بدانید و به این خیال بیفتید که این راهکارها برای شما جواب نخواهند داد، آن‌هم به این دلیل که همه زندگی‌تان را در فضای استانداردسازی شده معمول گذرانده‌اید و موفقیت را از همان دریچه دیده و معنا کرده‌اید. حتی مفاهیم کاملاً درونی مانند ذوق، هدف، پشتکار و موفقیت هم رنگی عمیق از ارزش‌های کهنه عهدنامه استانداردسازی در خود دارند. به همین خاطر دشوارترین قسمت در راه رسیدن به موفقیت شخصی به خدمت گرفتن طرز فکری نو نیست؛ کار دشوار همان دور انداختن طرز فکر قدیمی است.


13

یکی از مهم‌ترین لحظه‌های فرگشت ذهنی انسان خردمند _ که ما باشیم _ همان دمی بود که جایگاه دو عنصر سماوی ذهنش با یکدیگر عوض شد. در گذر قرن‌های بلند و پرشمار انسان همیشه چنین می‌انگاشت که زمین مرکز جهان است و همه اجرام آسمانی به گردش می‌گردند، حتی خورشید. اما یک روز کوپرنیک آمد و خلافش را ثابت کرد و گفت خورشید مرکز است و ما به دورش می‌گردیم.

این جدال فرضیات بود، چون یک طرف نکته‌ای آشکار و عیان نشسته بود و سوی دیگر فرضیه‌ای که انگار اصلاً معنا نداشت. از هرچه بگذریم، به چشم همه هم این‌گونه می‌آمد که خورشید به دور زمین می‌گردد و امرو هم ظاهر کار همین است. تازه ریاضیاتی که برپایه آن مرکز بودن خورشید را اثبات می‌کردند چندان اثبات نشده بود، ولی طرز فکر زمین مرکزی پایش را بر شانه‌های ریاضیاتی گذاشته بود که هزاران سال قدمت داشت. در سده دوم میلادی، بطلمیوس فرمول‌های پیچیده‌ای طرح کرده بود که گردش همه اجرام را برگرد زمین شرح می‌داد و برپایه آن به دقت می‌شد تخمین زد که دیگر کرات مثل مشتری، زحل و زهره چه وقت در آسمان ظاهر می‌شوند.

لابد با خودتان می‌گویید چطور می‌شود تصور کرد مردمان در چنان زمانه‌ای کورکورانه تصور می‌کردند خورشید به دور زمین می‌گردد، یا چگونه به فرضی این‌چنین نادرست چسبیده و آن را اصل می‌دانستند. چندان هم جای تعجب ندارد، چون شما همین الان هم در چنین دورانی زندگی می‌کنید!

اگرچه ما تا پایان این کتاب نشان خواهیم داد که چگونه قراردادهای اجتماعی خود را اصلاح کنید و به یک نظام بهتر فرصت‌های برآمده از کامیابی برسید، ولی لازم نیست صبر کنید تا خود آن سیستم دست به بهسازی و اصلاح ود بزند. همین الان هم می‌توانید ردگیری موفقیت شخصی خود را آغاز کنید.

چهار فصلی که در دنباله خواهد آمد راهکار شما را چه خواستار مسیری پرپیچ‌وخم باشید چه راه مستقیم به شما نشان خواهد داد. در هر فصل یکی از عناصر زمینه فکری اسب‌های سیاه را به شما نشان می‌دهیم. این عناصر قابل‌اجرا و عملی برپایه مجموعه‌ای از اصول مفهومی شکل گرفته‌اند که همه برخاسته از علوم قرن بیست‌ویکم است. قرنی که روزگار شخصی‌سازی و بین‌رشته‌ای است و با علوم و زمینه‌هایی که درآن متولد شده‌اند به درستی آن را عصر علوم فردیت نامیده‌اند. در گذرتان از این چهار فصل، بر شما آشکار خواهد شد که دنیای پیرامونتان چیست و جایگاهتان در آن کجاست. این عناصر به شما نشان خواهند داد که چگونه کامیابی را مهندسی کنید و آن را در زندگی خودتان به کار بگیرید: همین‌جا و هم‌اکنون.

شاید طرز فکر اسب‌های سیاه به نظرتان آن‌قدر خوب برسد که فکر کنید رنگی از واقعیت ندارد. همان‌قدر که شاید باور کنید اولویت دادن به تحقق این عناصر به نحوی می‌تواند شما را با خیال راحت به سوی موفقیت راهنمایی کند، ممکن است همچنان در مورد توصیه‌های ضدشهودی این کتاب شک و تردیدهای دائمی هم داشته باشید، و با خود بگویید شاید نسخه‌های آن برای برخی افراد در شرایط خاص کار کند، اما نه برای همه. نه برای من.

شاید باور به این چهار عنصر ذهنی اسب‌های سیاه را دشوار بدانید و به این خیال بیفتید که این راهکارها برای شما جواب نخواهند داد، آن‌هم به این دلیل که همه زندگی‌تان را در فضای استانداردسازی شده معمول گذرانده‌اید و موفقیت را از همان دریچه دیده و معنا کرده‌اید. حتی مفاهیم کاملاً درونی مانند ذوق، هدف، پشتکار و موفقیت هم رنگی عمیق از ارزش‌های کهنه عهدنامه استانداردسازی در خود دارند. به همین خاطر دشوارترین قسمت در راه رسیدن به موفقیت شخصی به خدمت گرفتن طرز فکری نو نیست؛ کار دشوار همان دور انداختن طرز فکر قدیمی است.


13

یکی از مهم‌ترین لحظه‌های فرگشت ذهنی انسان خردمند _ که ما باشیم _ همان دمی بود که جایگاه دو عنصر سماوی ذهنش با یکدیگر عوض شد. در گذر قرن‌های بلند و پرشمار انسان همیشه چنین می‌انگاشت که زمین مرکز جهان است و همه اجرام آسمانی به گردش می‌گردند، حتی خورشید. اما یک روز کوپرنیک آمد و خلافش را ثابت کرد و گفت خورشید مرکز است و ما به دورش می‌گردیم.

این جدال فرضیات بود، چون یک طرف نکته‌ای آشکار و عیان نشسته بود و سوی دیگر فرضیه‌ای که انگار اصلاً معنا نداشت. از هرچه بگذریم، به چشم همه هم این‌گونه می‌آمد که خورشید به دور زمین می‌گردد و امرو هم ظاهر کار همین است. تازه ریاضیاتی که برپایه آن مرکز بودن خورشید را اثبات می‌کردند چندان اثبات نشده بود، ولی طرز فکر زمین مرکزی پایش را بر شانه‌های ریاضیاتی گذاشته بود که هزاران سال قدمت داشت. در سده دوم میلادی، بطلمیوس فرمول‌های پیچیده‌ای طرح کرده بود که گردش همه اجرام را برگرد زمین شرح می‌داد و برپایه آن به دقت می‌شد تخمین زد که دیگر کرات مثل مشتری، زحل و زهره چه وقت در آسمان ظاهر می‌شوند.

لابد با خودتان می‌گویید چطور می‌شود تصور کرد مردمان در چنان زمانه‌ای کورکورانه تصور می‌کردند خورشید به دور زمین می‌گردد، یا چگونه به فرضی این‌چنین نادرست چسبیده و آن را اصل می‌دانستند. چندان هم جای تعجب ندارد، چون شما همین الان هم در چنین دورانی زندگی می‌کنید!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,245
Points
67
بیش از یک سده ما به این باور آشکار و بی‌تردید چسبیده بودیم که «سازمان» قطب برحق جامعه است و یک واحد برتر که زندگی مردمان مطیع را هدایت می‌کند. تقریباً برای هرکسی محال است بتواند جامعه‌ای را تصور کند که بدون نهادها و سازمان‌ها به زندگی خود ادامه می‌دهد. این‌چنین است که اگر کسی ادعا کند می‌توان جامعه را در آرایشی جدید برپایه فردیت آدم‌ها بنا کرد و اصولی بر این زمینه تشکیل داد و آدم را مرکز دنیا گذاشت، باورکردن ادعای او بسیار مشکل خواهد بود.

شاید دوست داشته باشید تصور کنید تا دست کوپرنیک از گریبانش درآمد و طرز فکر مرکزیت خورشید را مطرح کرد، همه او را باآغوش باز پذیرفتند و طرز فکر همه جوامع دگرگون شد و این شواهد نوین و منطق برتر را پذیرفتند. خیر، این‌گونه نشد. پیش‌فرض‌های ذهنی موضوعاتی ریشه‌دار هستند و اگر به واقعیات زندگی روزمره هم پیوند خورده باشند کار سخت‌تر نیز می‌شود. دیگر جای شگفتی ندارد که حتی صدسال بعد از آمدن کوپرنیک آدم‌ها باور نداشتند که زمین به دور خورشید می‌گردد. کار به جایی رسید که گالیله هم بعد از کشف چهار قمر سیاره مشتری به همین دردسر افتاد. او هم ادعا کرد که زمین به دور خورشید می‌گردد و شماری از همکارانش را فرا خواند تا از تلسکوپ او به قمرهای مشتری نگاهی بیندازند. از میان این همکاران که به مرکزیت زمین باور داشتند، برخی گفتند اصلاً چیزی نمی‌بینند و برخی دیگر گفتند از نگاه کردن به تلسکوپ سردرد گرفته‌اند.

عهدنامه استانداردسازی همه ما را به پس می‌راند و پس می‌اندازد. اگرچه اصول و قواعدش در مورد استعداد و موفقیت را به آسانی می‌توان درک کرد، هیچ تضمینی در آن نسبت به کامیابی وجود ندارد. از این‌سو، طرز فکر اسب سیاه دریچه‌ای است به‌سوی دنیای اجتماعی موفقیت و ل*ذت. از این دریچه می‌توان یک کشاورز ساده ایلینوی را در مقام طراح فضاهای شهری دید که شهر را به باغ تبدیل کرده و یک سوئدی دل‌افسرده که شکل نوینی از گل‌آرایی را به دنیا نشان داده و یک فراری از مدرسه که توانسته دنیاهایی را در فاصله میلیون‌ها سال نوری نسبت به زمین بیابد.

اگر می‌خواهید شما هم این دنیا را ببینید، از این دریچه نگاه کنید.

بیش از یک سده ما به این باور آشکار و بی‌تردید چسبیده بودیم که «سازمان» قطب برحق جامعه است و یک واحد برتر که زندگی مردمان مطیع را هدایت می‌کند. تقریباً برای هرکسی محال است بتواند جامعه‌ای را تصور کند که بدون نهادها و سازمان‌ها به زندگی خود ادامه می‌دهد. این‌چنین است که اگر کسی ادعا کند می‌توان جامعه را در آرایشی جدید برپایه فردیت آدم‌ها بنا کرد و اصولی بر این زمینه تشکیل داد و آدم را مرکز دنیا گذاشت، باورکردن ادعای او بسیار مشکل خواهد بود.

شاید دوست داشته باشید تصور کنید تا دست کوپرنیک از گریبانش درآمد و طرز فکر مرکزیت خورشید را مطرح کرد، همه او را باآغوش باز پذیرفتند و طرز فکر همه جوامع دگرگون شد و این شواهد نوین و منطق برتر را پذیرفتند. خیر، این‌گونه نشد. پیش‌فرض‌های ذهنی موضوعاتی ریشه‌دار هستند و اگر به واقعیات زندگی روزمره هم پیوند خورده باشند کار سخت‌تر نیز می‌شود. دیگر جای شگفتی ندارد که حتی صدسال بعد از آمدن کوپرنیک آدم‌ها باور نداشتند که زمین به دور خورشید می‌گردد. کار به جایی رسید که گالیله هم بعد از کشف چهار قمر سیاره مشتری به همین دردسر افتاد. او هم ادعا کرد که زمین به دور خورشید می‌گردد و شماری از همکارانش را فرا خواند تا از تلسکوپ او به قمرهای مشتری نگاهی بیندازند. از میان این همکاران که به مرکزیت زمین باور داشتند، برخی گفتند اصلاً چیزی نمی‌بینند و برخی دیگر گفتند از نگاه کردن به تلسکوپ سردرد گرفته‌اند.

عهدنامه استانداردسازی همه ما را به پس می‌راند و پس می‌اندازد. اگرچه اصول و قواعدش در مورد استعداد و موفقیت را به آسانی می‌توان درک کرد، هیچ تضمینی در آن نسبت به کامیابی وجود ندارد. از این‌سو، طرز فکر اسب سیاه دریچه‌ای است به‌سوی دنیای اجتماعی موفقیت و ل*ذت. از این دریچه می‌توان یک کشاورز ساده ایلینوی را در مقام طراح فضاهای شهری دید که شهر را به باغ تبدیل کرده و یک سوئدی دل‌افسرده که شکل نوینی از گل‌آرایی را به دنیا نشان داده و یک فراری از مدرسه که توانسته دنیاهایی را در فاصله میلیون‌ها سال نوری نسبت به زمین بیابد.

اگر می‌خواهید شما هم این دنیا را ببینید، از این دریچه نگاه کنید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,245
Points
67
فصل دوم| خرده‌انگیزه‌هایتان را بشناسید

به نظر من که همه‌چیز به انگیزه برمی‌گردد. اگر واقعاً دلتان بخواهد کاری بکنید، در آن راه سخت تلاش خواهید کرد.

ادموند هیلاری

1​

کورین بلاک دختری ساده بود که در شهری کوچک و پرت به نام ایست برنارد در تگزاس به دنیا آمد و همان‌جا بزرگ شد. همیشه هم این إوق در وجودش بود که به دیگران یاری برساند. پس از پایان تحصیل در دانشگاه تگزاس به این نتیجه رسید که بد نیست اگر به دنیای سیاست همان ایالت وارد شود و به همسایگان و مردم عادی بهتر خدمت کند. همین شد که در مقام کارآموز وارد دم‌ودستگاه اداری یک سناتور شد. از آدم‌هایی که با آن‌ها کار می‌کرد خوشش می‌آمد و حس می‌کرد با این شغل کار مثبتی در دنیا انجام می‌دهد و به همین خاطر بعد از فراغت از تحصیل، راه پیشرفت را تا خود واشینگتن پیمود و زیردست سیاستمدار سابقی شد که مسئول ستاد تبلیغات ریاست جمهوری باب دُل بود. بعدتر مایکل بلومبرگ او را استخدام کرد و در ستاد انتخاباتی شهرداری نیویورک کارش را دید و بعد از اینکه شهردار شد، کورین را نگه داشت و به مقام مسئول امور دولتی گماشت. در این کار شهرتی به دست آورد و دیگر همه او را به عنوان آدمی قابل‌اعتماد می‌شناختند که کارها را همیشه به نتیجه می‌رساند و همین لیاقت توجه سران حزب جمهوری‌خواه را جلب کرد. کار به جایی رسید که جورج بوش پسر پیشنهاد کرد او را از کار در شهرداری نیویورک بردارند و به سمت سردفتر امور سیاسی کاخ بگمارند.

تازه بیست و هشت سال داشت و جایگاهی ارزنده در دولت ملی آمریکا پیش رویش بود. جایگاهی رشک انگیز برای هرکسی که می‌خواست فعالیت سیاسی داشته باشد. بااین‌حال، در آن صبحِ سال 2009 که بلومبرگ در را به روی کورین باز کرد، او ناگاه خود را در برابر یک چهارراه سرنوشت دید. او می‌دید انبوهی از فرصت‌های رسیدن به موفقیت و موقعیت سیاسی در نیویورک پیش رویش گشوده است، با این حال تردید همه وجودش را انباشته بود.

حقیقت اینکه کورین حس می‌کرد حرام شده. زمان درازی را بی‌وقفه در مشاغل سیاسی دویده بود و حالا حس می‌کرد نیاز به توقف دارد، ولی هرچه بیشتر فکر می‌کرد بیشتر برایش آشکار می‌شد که این تردید چیزی نیست که مثلاً با یک مسافرت از بین برود. با شگفتی این را در خود می‌دید که دیگر دوست ندارد کار سیاسی بکند.

همیشه چشم امید داشت به جایگاهی برسد تا در کنار آنانی کار کند که میل دارند تغییری در دنیای بیرون ایجاد کنند. ولی بعد از اینکه بیش از یک دهه در لایه‌های مختلف دولت دویده بود،تازه حس می‌کرد شاید انگیزه درونی‌اش با آنچه خودش فکر می‌کرد فرق داشته.

البته هنوز ته دلش می‌خواست به آدم‌ها کمک کند و از این یکی مطمئن بود. ولی وقتی به عمق کار وارد می‌شد می‌دید درگیری با کارزارهای تبلیغاتی و دولتی، که جوهره و سیاستی در آمریکاست، چیزی نیست که دلش می‌خواهد.


فصل دوم| خرده‌انگیزه‌هایتان را بشناسید

به نظر من که همه‌چیز به انگیزه برمی‌گردد. اگر واقعاً دلتان بخواهد کاری بکنید، در آن راه سخت تلاش خواهید کرد.

ادموند هیلاری

1​

کورین بلاک دختری ساده بود که در شهری کوچک و پرت به نام ایست برنارد در تگزاس به دنیا آمد و همان‌جا بزرگ شد. همیشه هم این إوق در وجودش بود که به دیگران یاری برساند. پس از پایان تحصیل در دانشگاه تگزاس به این نتیجه رسید که بد نیست اگر به دنیای سیاست همان ایالت وارد شود و به همسایگان و مردم عادی بهتر خدمت کند. همین شد که در مقام کارآموز وارد دم‌ودستگاه اداری یک سناتور شد. از آدم‌هایی که با آن‌ها کار می‌کرد خوشش می‌آمد و حس می‌کرد با این شغل کار مثبتی در دنیا انجام می‌دهد و به همین خاطر بعد از فراغت از تحصیل، راه پیشرفت را تا خود واشینگتن پیمود و زیردست سیاستمدار سابقی شد که مسئول ستاد تبلیغات ریاست جمهوری باب دُل بود. بعدتر مایکل بلومبرگ او را استخدام کرد و در ستاد انتخاباتی شهرداری نیویورک کارش را دید و بعد از اینکه شهردار شد، کورین را نگه داشت و به مقام مسئول امور دولتی گماشت. در این کار شهرتی به دست آورد و دیگر همه او را به عنوان آدمی قابل‌اعتماد می‌شناختند که کارها را همیشه به نتیجه می‌رساند و همین لیاقت توجه سران حزب جمهوری‌خواه را جلب کرد. کار به جایی رسید که جورج بوش پسر پیشنهاد کرد او را از کار در شهرداری نیویورک بردارند و به سمت سردفتر امور سیاسی کاخ بگمارند.

تازه بیست و هشت سال داشت و جایگاهی ارزنده در دولت ملی آمریکا پیش رویش بود. جایگاهی رشک انگیز برای هرکسی که می‌خواست فعالیت سیاسی داشته باشد. بااین‌حال، در آن صبحِ سال 2009 که بلومبرگ در را به روی کورین باز کرد، او ناگاه خود را در برابر یک چهارراه سرنوشت دید. او می‌دید انبوهی از فرصت‌های رسیدن به موفقیت و موقعیت سیاسی در نیویورک پیش رویش گشوده است، با این حال تردید همه وجودش را انباشته بود.

حقیقت اینکه کورین حس می‌کرد حرام شده. زمان درازی را بی‌وقفه در مشاغل سیاسی دویده بود و حالا حس می‌کرد نیاز به توقف دارد، ولی هرچه بیشتر فکر می‌کرد بیشتر برایش آشکار می‌شد که این تردید چیزی نیست که مثلاً با یک مسافرت از بین برود. با شگفتی این را در خود می‌دید که دیگر دوست ندارد کار سیاسی بکند.

همیشه چشم امید داشت به جایگاهی برسد تا در کنار آنانی کار کند که میل دارند تغییری در دنیای بیرون ایجاد کنند. ولی بعد از اینکه بیش از یک دهه در لایه‌های مختلف دولت دویده بود،تازه حس می‌کرد شاید انگیزه درونی‌اش با آنچه خودش فکر می‌کرد فرق داشته.

البته هنوز ته دلش می‌خواست به آدم‌ها کمک کند و از این یکی مطمئن بود. ولی وقتی به عمق کار وارد می‌شد می‌دید درگیری با کارزارهای تبلیغاتی و دولتی، که جوهره و سیاستی در آمریکاست، چیزی نیست که دلش می‌خواهد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,245
Points
67
بیشتر همکاران و همتایانش در گیرودار رقابت‌های انتخاباتی هیجان و شوری غریب می‌یافتند، ولی این رخدادها هرگز شوقی در او برنمی‌انگیخت. هرچند از برخی کارهای اساسی که به او سپرده بودند خوشش می‌آمد، ولی وقتی کاملاً صادقانه خودش را داوری می‌کرد به این نتیجه می‌رسید که این وسط به جست‌وجوی رای دهندگان یا سیاست‌گذاری یا روابط‌عمومی علاقه ندارد. چیزی که دوست داشت خیلی ساده‌تر از این‌ها بود.

کورین سازمان‌دهی را دوست داشت.

او از آن دسته آدم‌هایی بود که همیشه برچسب‌های رنگی به همه یادداشت‌ها و کتاب‌ها و برگه‌های خودش می‌زد تا راحت‌تر پیدایشان کند و از نظر بصری دسترسی آسان‌تری بهشان داشته باشد. همیشه دیدن چیزهای درهم‌وبرهم او را دچار وسواسی غریب ‌می‌کرد و میلی شدید به سامان دادنش در او بیدار می‌شد. این قابلیت را داشت که به محض شنیدن یک مشت ایده پراکنده از د*ه*ان رئیس خودش، در اندک زمانی از آن فهرستی درست و منظم درآورد و همه نکات ب*ر*جسته آن‌ها را مشخص کند. مغز او مثل یک سانتریفیوژ دوربالا کار می‌کرد؛ از یک سو داده دریافت ‌می‌کرد و از دیگر سو در کوتاه‌ترین زمان نکات مهم رااز نکات بی‌اهمیت جدا ‌می‌کرد.

یکی از بهترین کارهایی که انجام داده بود سازمان‌دهی راه‌پیمایی‌های حمایت از کارزار انتخاباتی بلومبرگ بود. از یک سو آدم‌ها را بسیج کرد و از سوی دیگر کار اطلاع‌رسانی و روابط‌عمومی را در سطح گسترده‌ای انجام داد. درعین‌حال، پرونده کاری‌اش در واشینگتن نامتوازن بود، چون اگرچه کار سازمان‌دهی و برنامه‌ریزی سفرهای رئیس‌جمهور را با نهایت دقت و کارآمدی انجام داده بود، ولی انگار وقتی از او گزارش خواسته بودند نتوانسته بود یک گزارش به قاعده و درست تنظیم کند.

از طرف دیگر، بدترین کاری که در دوران فعالیت سیاسی به او سپردند مسئولیتی در شهرداری بود که کفرش را درمی‌آورد. بعد از پیروزی بلومبرگ به او گفتند در شهرداری بنشیند و کار هماهنگی میان سازمان‌های شهری را انجام بدهد که یک شغل آسان با درآمد بالا بود، ولی هیچ ربطی به سازمان‌دهی نداشت و معمولاً باید یک جا می‌نشست و صبر می‌کرد تا آدم‌های دیگر کارشان را انجام بدهند. این کار دیوانه‌اش می‌کرد.

دستش آمده بود که هروقت به فکر کنار گذاشتن سیاست می‌افتد و مثلاً می‌رود انباری را تمیز یا حتی یک آشپزخانه واویلا را مرتب می‌کند، خونش به جریان می‌افتد و حس‌وحال خوبی سراغش می‌آید. جوری که انگار کار درست همین است.

بیشتر همکاران و همتایانش در گیرودار رقابت‌های انتخاباتی هیجان و شوری غریب می‌یافتند، ولی این رخدادها هرگز شوقی در او برنمی‌انگیخت. هرچند از برخی کارهای اساسی که به او سپرده بودند خوشش می‌آمد، ولی وقتی کاملاً صادقانه خودش را داوری می‌کرد به این نتیجه می‌رسید که این وسط به جست‌وجوی رای دهندگان یا سیاست‌گذاری یا روابط‌عمومی علاقه ندارد. چیزی که دوست داشت خیلی ساده‌تر از این‌ها بود.

کورین سازمان‌دهی را دوست داشت.

او از آن دسته آدم‌هایی بود که همیشه برچسب‌های رنگی به همه یادداشت‌ها و کتاب‌ها و برگه‌های خودش می‌زد تا راحت‌تر پیدایشان کند و از نظر بصری دسترسی آسان‌تری بهشان داشته باشد. همیشه دیدن چیزهای درهم‌وبرهم او را دچار وسواسی غریب ‌می‌کرد و میلی شدید به سامان دادنش در او بیدار می‌شد. این قابلیت را داشت که به محض شنیدن یک مشت ایده پراکنده از د*ه*ان رئیس خودش، در اندک زمانی از آن فهرستی درست و منظم درآورد و همه نکات ب*ر*جسته آن‌ها را مشخص کند. مغز او مثل یک سانتریفیوژ دوربالا کار می‌کرد؛ از یک سو داده دریافت ‌می‌کرد و از دیگر سو در کوتاه‌ترین زمان نکات مهم رااز نکات بی‌اهمیت جدا ‌می‌کرد.

یکی از بهترین کارهایی که انجام داده بود سازمان‌دهی راه‌پیمایی‌های حمایت از کارزار انتخاباتی بلومبرگ بود. از یک سو آدم‌ها را بسیج کرد و از سوی دیگر کار اطلاع‌رسانی و روابط‌عمومی را در سطح گسترده‌ای انجام داد. درعین‌حال، پرونده کاری‌اش در واشینگتن نامتوازن بود، چون اگرچه کار سازمان‌دهی و برنامه‌ریزی سفرهای رئیس‌جمهور را با نهایت دقت و کارآمدی انجام داده بود، ولی انگار وقتی از او گزارش خواسته بودند نتوانسته بود یک گزارش به قاعده و درست تنظیم کند.

از طرف دیگر، بدترین کاری که در دوران فعالیت سیاسی به او سپردند مسئولیتی در شهرداری بود که کفرش را درمی‌آورد. بعد از پیروزی بلومبرگ به او گفتند در شهرداری بنشیند و کار هماهنگی میان سازمان‌های شهری را انجام بدهد که یک شغل آسان با درآمد بالا بود، ولی هیچ ربطی به سازمان‌دهی نداشت و معمولاً باید یک جا می‌نشست و صبر می‌کرد تا آدم‌های دیگر کارشان را انجام بدهند. این کار دیوانه‌اش می‌کرد.

دستش آمده بود که هروقت به فکر کنار گذاشتن سیاست می‌افتد و مثلاً می‌رود انباری را تمیز یا حتی یک آشپزخانه واویلا را مرتب می‌کند، خونش به جریان می‌افتد و حس‌وحال خوبی سراغش می‌آید. جوری که انگار کار درست همین است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,245
Points
67
آگاهی به نا همسازی میان خواسته‌های دل و آینده‌ای که کار سیاسی برایش ترسیم می‌کرد، کورین را به نقطه عطف خودش رساند. خودش می‌گوید: «تازه دستم اومد که می‌تونم همه‌ش واسه خودم کار کنم. وقتی می‌بینی که زورت می‌رسه یه کارزار انتخاباتی چندمیلیون‌دلاری رو اداره کنی، دیگه سرپاکردن یه کاروبار چندهزاردلاری که کاری نداره.»

توی یک کافی‌شاپ نشست و چهار صفحه پشت‌ورو چیزهایی را فهرست کرد که برای رسیدنش به جایگاه یک سازمان‌دهنده حرفه‌ای لازم بودمد و تازه برنامه زمانی دقیقی هم برایش نوشت. اواخر سال 2010 بود که دیگر از کار سیاسی بیرون آمد وتوی خانه‌اش در منهتن شرکتی به نام «اربن سیمپلیسیتی» راه انداخت. کارش هم این بود که به مردم کمک کند تا موقعیت‌های زندگی‌شان را ساده کنند. در آغاز کار بیشتر مشتریانش زنان بودند و کسانی که در زندگی حرفه‌ای خود دنبال بهره‌وری بیشتر می‌گشتند و می‌کوشیدند توازنی میان زندگی حرفه‌ای و خانوادگی خود برقرار کنند. دیگر مشتریان کسانی بودند که یک رخداد بزرگ در زندگی‌شان پدید آمده و مثلاً جابه‌جا شده بودند یا سرکار جدیدی رفته و بچه‌ای آورده بودند و ازدواج یا طلاقی در زندگی‌شان پیش آمده و نظام و شیرازه زندگی‌شان از هم پاشیده بود. کورین به میان زندگی این آدم‌ها می‌رفت و اول فضاهای بیرونی زندگی‌شان را دگرگون می‌کرد. مثلاً دفتر، آشپزخانه، انباری، زیرزمین و گاراژ خانه‌شان را دوباره می‌چید و بعد برایشان برنامه زمان‌بندی دقیقی می‌نوشت و این‌گونه روزهای تیره و درهم‌وبرهم آدم‌ها را به روشنی وکارآمدی می‌رساند.

خیلی زود اسمش همه‌جا پیچید و همه از او به عنوان کسی که زندگی‌شان را نجات داده یاد کردند. یکی از مشترین بروکلینی او گفته: « کورین اومده بود پیشم که به من کمک کنه میزکارم رو مرتب کنم. خیلی راحت می‌شه باهاش کار کرد. آدم واقع‌گرا، وقت‌شناس و دقیقیه. پیشنهادهاش هم عملی‌ان.» دیگر مشتریان آن‌قدر از سروکولش بالا می‌رفتند که مجبور شد چندتایی کارمند استخدام کند تا در کارها کمکش کنند، و همین تازگی در سال 2018 شعبه جدیدی هم پالم‌بیچ فلوریدا راه انداخته است.

صدالبته که بسیاری از همکاران و دوستان‌قدیم او با دیدن این چرخش غریب در شگفت مانده‌اند. به گفته خود او: «هرازگاهی به گوشم می‌رسه که پشت سرم گفته‌ان کار توی کاخ سفید کجا و مرتب کردن انباری مردم کجا.» ولی این‌ها هرگز مایه رنجش کورین نمی‌شود، چون الان از هروقت دیگر در زندگی‌اش خوشبخت‌تر است و احساس رضایت می‌کند. رئیس خودش است و شرکتی را اداره می‌کند که کارش بهتر کردن زندگی مردم است. همه روزهایش در راه یکی از مهم‌ترین خواسته‌های دلش می‌گذرند: ایجاد هماهنگی از دل آشوب.

کورین موفقیت شخصی‌سازی شده‌اش رااز راه درک آن چیزی به دست آورد که از همه برایش مهم‌تر بود.

آگاهی به نا همسازی میان خواسته‌های دل و آینده‌ای که کار سیاسی برایش ترسیم می‌کرد، کورین را به نقطه عطف خودش رساند. خودش می‌گوید: «تازه دستم اومد که می‌تونم همه‌ش واسه خودم کار کنم. وقتی می‌بینی که زورت می‌رسه یه کارزار انتخاباتی چندمیلیون‌دلاری رو اداره کنی، دیگه سرپاکردن یه کاروبار چندهزاردلاری که کاری نداره.»

توی یک کافی‌شاپ نشست و چهار صفحه پشت‌ورو چیزهایی را فهرست کرد که برای رسیدنش به جایگاه یک سازمان‌دهنده حرفه‌ای لازم بودمد و تازه برنامه زمانی دقیقی هم برایش نوشت. اواخر سال 2010 بود که دیگر از کار سیاسی بیرون آمد وتوی خانه‌اش در منهتن شرکتی به نام «اربن سیمپلیسیتی» راه انداخت. کارش هم این بود که به مردم کمک کند تا موقعیت‌های زندگی‌شان را ساده کنند. در آغاز کار بیشتر مشتریانش زنان بودند و کسانی که در زندگی حرفه‌ای خود دنبال بهره‌وری بیشتر می‌گشتند و می‌کوشیدند توازنی میان زندگی حرفه‌ای و خانوادگی خود برقرار کنند. دیگر مشتریان کسانی بودند که یک رخداد بزرگ در زندگی‌شان پدید آمده و مثلاً جابه‌جا شده بودند یا سرکار جدیدی رفته و بچه‌ای آورده بودند و ازدواج یا طلاقی در زندگی‌شان پیش آمده و نظام و شیرازه زندگی‌شان از هم پاشیده بود. کورین به میان زندگی این آدم‌ها می‌رفت و اول فضاهای بیرونی زندگی‌شان را دگرگون می‌کرد. مثلاً دفتر، آشپزخانه، انباری، زیرزمین و گاراژ خانه‌شان را دوباره می‌چید و بعد برایشان برنامه زمان‌بندی دقیقی می‌نوشت و این‌گونه روزهای تیره و درهم‌وبرهم آدم‌ها را به روشنی وکارآمدی می‌رساند.

خیلی زود اسمش همه‌جا پیچید و همه از او به عنوان کسی که زندگی‌شان را نجات داده یاد کردند. یکی از مشترین بروکلینی او گفته: « کورین اومده بود پیشم که به من کمک کنه میزکارم رو مرتب کنم. خیلی راحت می‌شه باهاش کار کرد. آدم واقع‌گرا، وقت‌شناس و دقیقیه. پیشنهادهاش هم عملی‌ان.» دیگر مشتریان آن‌قدر از سروکولش بالا می‌رفتند که مجبور شد چندتایی کارمند استخدام کند تا در کارها کمکش کنند، و همین تازگی در سال 2018 شعبه جدیدی هم پالم‌بیچ فلوریدا راه انداخته است.

صدالبته که بسیاری از همکاران و دوستان‌قدیم او با دیدن این چرخش غریب در شگفت مانده‌اند. به گفته خود او: «هرازگاهی به گوشم می‌رسه که پشت سرم گفته‌ان کار توی کاخ سفید کجا و مرتب کردن انباری مردم کجا.» ولی این‌ها هرگز مایه رنجش کورین نمی‌شود، چون الان از هروقت دیگر در زندگی‌اش خوشبخت‌تر است و احساس رضایت می‌کند. رئیس خودش است و شرکتی را اداره می‌کند که کارش بهتر کردن زندگی مردم است. همه روزهایش در راه یکی از مهم‌ترین خواسته‌های دلش می‌گذرند: ایجاد هماهنگی از دل آشوب.

کورین موفقیت شخصی‌سازی شده‌اش رااز راه درک آن چیزی به دست آورد که از همه برایش مهم‌تر بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,245
Points
67
2​

انگیزه‌های شما نماینده جوهره احساسی فردیت شمایند. چیزی که تمنای آن را دارید و کاری که در راهش می‌کنید معرف شماست و شما را به ویژه‌ترین و شخصی‌ترین شکل معرفی می‌کند.

تنها راه برای اطمینان از اینکه فردیتتان مهم شده همین است که به خواسته‌ها و امیال قلبی خودتان احترام بگذارید.وقتی کاری را می‌کنید که در راستای دلتان و انگیزه‌هایتان قرار دارد، راه برایتان آسان و ل*ذت‌بخش می‌شود. اگر در داوری اشتباه کنید یا این انگیزه‌ها را نادیده بگیرید، حرکت در مسیر کاری برایتان کاری بسیار انرژی‌بر و دشوار است و شاید باعث شود همه‌چیز را رها کنید.

درک ذات حقیقی انگیزه‌هایتان مسئله‌ای بنیادین و حیاتی برای رسیدن به کامیابی است، چون تنها با چنگ زدن به انگیزه‌های واقعی‌تان می‌توانید درستی، معنا و کمال را بیابید. مهم‌ترین کار طرز فکر اسب سیاه این است که فردیت شما را پروبال بدهد و این سفر از همان دمی آغاز خواهد شد که شما به انگیزه‌های واقعی خود بها بدهید.

تشخیص اینکه چه ‌چیزی در دل شما ایجاد انگیز می‌کند انگار کار آسانی است و هرکس می‌تواند بفهمد چه چیزی همه جانش را به آتش می‌کشد. ولی متاسفانه سفر به افق‌های انگیزه‌های درونی کار دشواری است، چون عهدنامه استانداردسازی همیشه در برابر ما صف می‌آراید.

2​

انگیزه‌های شما نماینده جوهره احساسی فردیت شمایند. چیزی که تمنای آن را دارید و کاری که در راهش می‌کنید معرف شماست و شما را به ویژه‌ترین و شخصی‌ترین شکل معرفی می‌کند.

تنها راه برای اطمینان از اینکه فردیتتان مهم شده همین است که به خواسته‌ها و امیال قلبی خودتان احترام بگذارید.وقتی کاری را می‌کنید که در راستای دلتان و انگیزه‌هایتان قرار دارد، راه برایتان آسان و ل*ذت‌بخش می‌شود. اگر در داوری اشتباه کنید یا این انگیزه‌ها را نادیده بگیرید، حرکت در مسیر کاری برایتان کاری بسیار انرژی‌بر و دشوار است و شاید باعث شود همه‌چیز را رها کنید.

درک ذات حقیقی انگیزه‌هایتان مسئله‌ای بنیادین و حیاتی برای رسیدن به کامیابی است، چون تنها با چنگ زدن به انگیزه‌های واقعی‌تان می‌توانید درستی، معنا و کمال را بیابید. مهم‌ترین کار طرز فکر اسب سیاه این است که فردیت شما را پروبال بدهد و این سفر از همان دمی آغاز خواهد شد که شما به انگیزه‌های واقعی خود بها بدهید.

تشخیص اینکه چه ‌چیزی در دل شما ایجاد انگیز می‌کند انگار کار آسانی است و هرکس می‌تواند بفهمد چه چیزی همه جانش را به آتش می‌کشد. ولی متاسفانه سفر به افق‌های انگیزه‌های درونی کار دشواری است، چون عهدنامه استانداردسازی همیشه در برابر ما صف می‌آراید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,245
Points
67
3​

نهادهای فرصت هیچ علاقه‌ای به ورود در دنیای به‌هم‌ریخته خواسته‌های قلبی ما ندارند. مدارس و حرفه‌ها هرگز جوری طراحی نشده‌اند که به ما کمک کنند انگیزه‌ها و علایق خودمان را دنبال کنیم. اصلاً این گزینه‌ها هیچ جایگاهی در دل عهدنامه استاندارد ندارند. دل‌نگرانی‌های انگیزشی نهادها کاملاً غیرشخصی و نهادینه‌اند: آن‌ها می‌خواهند با برانگیختن هرچند نفر که شد، موفقیت استاندارد را با صرف کمترین هزینه و نیرو به آن‌ها عرضه کنند.

نهادها معمولاً به نام بهره‌وری طیف متنوع خواسته‌های آدم‌ها را در یک ویژگی ثابت و واحد یکی می‌کنند و اسمش را می‌گذارند «انگیزه عمومی» که نوعی معیار تک‌بعدی بالا به پایین است. انگیزه عمومی به نام‌های متفاوتی جلوه‌گر می‌شود. مثلاً نامش را می‌گذارند شجاعت، آتش درون، نظم شخصی، سخت‌کوشی، پشتکار، همت و چیزهایی از این دست. ولی همه این برچسب‌ها در ارزیابی نهایی به یک عبارت می‌رسند: « فردیت تو مهم نیست.»

در عهدنامه استاندارد و در روال آن شما با بر آن خواهید شد که همه وجود و انگیزه‌هایتان را وقف راه راست کنید و یا نه. اگر دل‌زده شوید، پرت بیفتید یا ناامید شوید، امکان کمی وجود دارد که نهادها بکوشند پیشنهادهای خود را جذاب‌تر و عملی‌تر کنند. چیزی که بیشتر رخ می‌دهد این است که خیلی ساده از شما می‌خواهند تلاشتان را بیشتر کنید و تمرکز بیشتری به خرج دهید.

ولی درواقع نادیده گرفتن انگیزه‌های شخصی آدم‌ها راه موثری در جهت برانگیختن آن‌ها نیست. این نکته برآمده از واقعیت تلخ دیگری است که هرچقدر یک آدم بیشتر در دل نظام استاندارد بماند، انگیزه‌هایش بیشتر کشته می‌شود. بیشتر آدم‌ها در زمان کودکستان بیشترین انگیزه را برای بدل شدن به هر چیزی دارند و این روند با جلو رفتن سن رفته‌رفته رنگ می‌بازد. یک نظرسنجی که بنیاد گالوپ در سال 2016 انجام داد نشانگر این بود که در کلاس پنجم چیزی نزدیک به 26 درصد از دانش‌آموزان دیگر به مدرسه علاقه‌ای ندارند. این درصد در میان دانش‌آموزان کلاس هشتم به 55 درصد می‌رسید و در سال آخر دبیرستان به 66 درصد. شاید فکر کرده‌اید که این درصد هولناک با رسیدن به دنیای حرفه‌ای دگرگون شده، ولی گالوپ نشان داد که متاسفانه چیزی نزدیک به 67 درصد کارجویانی که تازه یک سال بود در حرفه‌ای وارد شده بودند، شغل خود را کسل‌کننده و بی‌معنا می‌یافتند.

این بی‌علاقگی در میان دانش‌آموزان چیزی نیست که از دید پیشگامان نظام استاندارد آموزشی دور بماند. مجله معتبر اجوکیشن ویک در سال 2014 مطالعه‌ای انجام داد و فهمید که 60 درصد مدیران و معلمان به این نکته معترف هستند که دانش‌آموزان چندان علاقه‌ای به مدرسه ندارند. شاید خیال کرده‌اید این یافته‌ها نظام آموزشی را دگرگون کرده و واداشته‌اند تا نهادهای خود را بر پایه علایق و سلایق ویژه دانش‌آموزان سازگار کند. اما این گونه نشد و بسیاری از نهادها خیلی ساده انگیزه‌های تک بعدی عمومی خود را به یک دسته از « انگیزه‌های همگانی» بدل کردند، به این امید که بتوانند از این رهگذر شمار بیشتری از دانش‌آموزان را جذب و سربه‌راه کنند.

3​

نهادهای فرصت هیچ علاقه‌ای به ورود در دنیای به‌هم‌ریخته خواسته‌های قلبی ما ندارند. مدارس و حرفه‌ها هرگز جوری طراحی نشده‌اند که به ما کمک کنند انگیزه‌ها و علایق خودمان را دنبال کنیم. اصلاً این گزینه‌ها هیچ جایگاهی در دل عهدنامه استاندارد ندارند. دل‌نگرانی‌های انگیزشی نهادها کاملاً غیرشخصی و نهادینه‌اند: آن‌ها می‌خواهند با برانگیختن هرچند نفر که شد، موفقیت استاندارد را با صرف کمترین هزینه و نیرو به آن‌ها عرضه کنند.

نهادها معمولاً به نام بهره‌وری طیف متنوع خواسته‌های آدم‌ها را در یک ویژگی ثابت و واحد یکی می‌کنند و اسمش را می‌گذارند «انگیزه عمومی» که نوعی معیار تک‌بعدی بالا به پایین است. انگیزه عمومی به نام‌های متفاوتی جلوه‌گر می‌شود. مثلاً نامش را می‌گذارند شجاعت، آتش درون، نظم شخصی، سخت‌کوشی، پشتکار، همت و چیزهایی از این دست. ولی همه این برچسب‌ها در ارزیابی نهایی به یک عبارت می‌رسند: « فردیت تو مهم نیست.»

در عهدنامه استاندارد و در روال آن شما با بر آن خواهید شد که همه وجود و انگیزه‌هایتان را وقف راه راست کنید و یا نه. اگر دل‌زده شوید، پرت بیفتید یا ناامید شوید، امکان کمی وجود دارد که نهادها بکوشند پیشنهادهای خود را جذاب‌تر و عملی‌تر کنند. چیزی که بیشتر رخ می‌دهد این است که خیلی ساده از شما می‌خواهند تلاشتان را بیشتر کنید و تمرکز بیشتری به خرج دهید.

ولی درواقع نادیده گرفتن انگیزه‌های شخصی آدم‌ها راه موثری در جهت برانگیختن آن‌ها نیست. این نکته برآمده از واقعیت تلخ دیگری است که هرچقدر یک آدم بیشتر در دل نظام استاندارد بماند، انگیزه‌هایش بیشتر کشته می‌شود. بیشتر آدم‌ها در زمان کودکستان بیشترین انگیزه را برای بدل شدن به هر چیزی دارند و این روند با جلو رفتن سن رفته‌رفته رنگ می‌بازد. یک نظرسنجی که بنیاد گالوپ در سال 2016 انجام داد نشانگر این بود که در کلاس پنجم چیزی نزدیک به 26 درصد از دانش‌آموزان دیگر به مدرسه علاقه‌ای ندارند. این درصد در میان دانش‌آموزان کلاس هشتم به 55 درصد می‌رسید و در سال آخر دبیرستان به 66 درصد. شاید فکر کرده‌اید که این درصد هولناک با رسیدن به دنیای حرفه‌ای دگرگون شده، ولی گالوپ نشان داد که متاسفانه چیزی نزدیک به 67 درصد کارجویانی که تازه یک سال بود در حرفه‌ای وارد شده بودند، شغل خود را کسل‌کننده و بی‌معنا می‌یافتند.

این بی‌علاقگی در میان دانش‌آموزان چیزی نیست که از دید پیشگامان نظام استاندارد آموزشی دور بماند. مجله معتبر اجوکیشن ویک در سال 2014 مطالعه‌ای انجام داد و فهمید که 60 درصد مدیران و معلمان به این نکته معترف هستند که دانش‌آموزان چندان علاقه‌ای به مدرسه ندارند. شاید خیال کرده‌اید این یافته‌ها نظام آموزشی را دگرگون کرده و واداشته‌اند تا نهادهای خود را بر پایه علایق و سلایق ویژه دانش‌آموزان سازگار کند. اما این گونه نشد و بسیاری از نهادها خیلی ساده انگیزه‌های تک بعدی عمومی خود را به یک دسته از « انگیزه‌های همگانی» بدل کردند، به این امید که بتوانند از این رهگذر شمار بیشتری از دانش‌آموزان را جذب و سربه‌راه کنند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,245
Points
67
مثلاً یکی از وب‌گاه‌های تعلیم‌وتربیت به این نکته پرداخته بود که باید کودکان را به «رقابت سالم» واداشت و این یعنی کودکتان را تشویق کنید تا در مسابقه دو همه را جا بگذارد و با جایزه قهرمانی به خانه بیاید. یکی از تحقیقات دانشگاه میدوسترن پیشنهاد کرده بود که معلمان صندلی‌های شاگردان را در کلاس به‌صورت گرد بچینند تا این‌گونه انگیزه بیشتری برای شرکت در بحث ایجاد شود. یک انجمن آنلاین هم گفته بود که «بچه‌ها عاشق خوردن هستند. یک تکه پیتزا بده به بچه‌های کلاس پنجمی و ببین چه‌ها که نمی‌کنند! غذا بهترین عامل انگیزشی‌ای است که می‌تواند بچه‌ها را پیش بیندازد و سربه‌راه نگه دارد.»

این فهرست کوتاه از انگیزش‌های همگانی، یعنی رقابت و مشارکت و گرسنگی، البته که عملی‌اند و در نگاه اول شاید حتی پیشرفتی جدی را در عرصه گذار از انگیزه‌های عمومی نشان دهد، ولی در عرصه واقعیت هنوز کوشش‌هایی برای تولید انگیزه در سطح میانگین هستند و چشم بر ویژگی‌های خاص هر دانش‌آموز و پرداختن به آن بسته‌اند. این‌ها هم مانند انگیزه‌های عمومی پدیده‌هایی نهادینه‌اند و نه شخصی، نگاهی کلی دارند و نه جزئی، و از بالا به پایین‌اند و نه برعکس.

دانشمندان که دیگر در این عرصه گوی سبقت رااز همه ربوده‌اند و خدایگان قالب‌کردن انگیزه‌های عمومی بر همه پدیده‌ها و همه‌کس و همه‌جایند. شاید از همه بدتر فروید باشد که عقیده داشت همه کارها و خواسته‌ها و تکانه‌های بشر برآمده از میل ج*نس*ی است. بعد از او آلفرد آدلر آمد و او هم در روالی مشابه همه کارهای بشر را برآمده از انگیزه قدرت‌طلبی‌‌اش دانست. معروف‌ترین شاگرد فروید که یونگ بود هم گفت میل به زندگی سرچشمه همه کارهای بشر است. ویکتور فرانکل روان‌شناس اظهار کرد که میل به معنا نهاد اصلی هر بشری است و اریکسون حرف از میل به رشد زد. این‌ها همگی انگیزه‌های درستی‌اند و در وجودشان بحثی نیست، ولی نمی‌توان یکی یا همه را بر تمامی بشریت تعمیم داد.

از نظر برخی، رقابت عنصر سازنده‌ای است، ولی بسیاری دیگر آن را غیر اخلاقی می‌شمارند. از نظر برخی از کودکان، کلاس گرد شاید برانگیزاننده باشد ولی بسیاری دیگر، از قرار گرفتن زیر نگاه خیره دیگرام معذب می‌شوند. شکی نیست که پیتزا غذای خوشمزه‌ای است و بسیاری آن را دوست دارند، ولی شماری هم هستند که پیتزای چرب‌وچیلی را دوست ندارند. نبود انگیزه همگانی در وجود یک آدم نه ایراد زیست‌شناختی است و نه کاستی اخلاقی. این نکته را به‌سادگی می‌توان با در نظر گرفتن تنوع حیرت‌انگیز انگیزه‌های انسانی توضیح داد.

درک اینکه چرا نهادها می‌کوشند انگیزه‌ها را به معیار تک‌بعدی و جمع‌وجور انگیزه‌های همگانی فرو بکاهند آسان است. این‌گونه بقا و وجود نهادهای قدرت آسان‌تر می‌شود، چون در یک نظام استاندارد، فردیت بحران‌زاست. گرد چیدن کلاس و از یک تا ده نمره دادن به همه آسان‌تر از این است که به عمق وجود هر آدمی وارد بشویم و انگیزه‌های ویژه او را درک کنیم.

هر نهاداستانداردی بنابه‌ذات و بر پایه شکل خودش روی بهره‌وری متمرکز است و پیش از هر چیز دیگری به آن می‌اندیشد. انگیزه‌های عمومی و همگانی نیز همگی از راه‌های افزایش بهره‌وری‌اند، دست‌کم به طور متوسط. ولی این انگیزه‌ها کامیابی را قتل‌عام می‌کنند. دیدگاه‌های استاندارد انگیزشی نه فقط همه چیزهای مهم برای شما را نادیده می‌انگارند، بلکه می‌کوشند همه حواس و جسم و جان شما را به سوی دسته محدودی از انگیزه‌های نهادینه‌‌شده هدایت کنند و این‌گونه است که عهدنامه استاندارد، کل تفکر ما را درباره انگیزه‌های فردی هم نظام می‌دهد.

خوشبختانه این اسب‌های سیاه هستند که واقعیت پنهان انگیزه‌ها را آفتابی کرده‌اند.

مثلاً یکی از وب‌گاه‌های تعلیم‌وتربیت به این نکته پرداخته بود که باید کودکان را به «رقابت سالم» واداشت و این یعنی کودکتان را تشویق کنید تا در مسابقه دو همه را جا بگذارد و با جایزه قهرمانی به خانه بیاید. یکی از تحقیقات دانشگاه میدوسترن پیشنهاد کرده بود که معلمان صندلی‌های شاگردان را در کلاس به‌صورت گرد بچینند تا این‌گونه انگیزه بیشتری برای شرکت در بحث ایجاد شود. یک انجمن آنلاین هم گفته بود که «بچه‌ها عاشق خوردن هستند. یک تکه پیتزا بده به بچه‌های کلاس پنجمی و ببین چه‌ها که نمی‌کنند! غذا بهترین عامل انگیزشی‌ای است که می‌تواند بچه‌ها را پیش بیندازد و سربه‌راه نگه دارد.»

این فهرست کوتاه از انگیزش‌های همگانی، یعنی رقابت و مشارکت و گرسنگی، البته که عملی‌اند و در نگاه اول شاید حتی پیشرفتی جدی را در عرصه گذار از انگیزه‌های عمومی نشان دهد، ولی در عرصه واقعیت هنوز کوشش‌هایی برای تولید انگیزه در سطح میانگین هستند و چشم بر ویژگی‌های خاص هر دانش‌آموز و پرداختن به آن بسته‌اند. این‌ها هم مانند انگیزه‌های عمومی پدیده‌هایی نهادینه‌اند و نه شخصی، نگاهی کلی دارند و نه جزئی، و از بالا به پایین‌اند و نه برعکس.

دانشمندان که دیگر در این عرصه گوی سبقت رااز همه ربوده‌اند و خدایگان قالب‌کردن انگیزه‌های عمومی بر همه پدیده‌ها و همه‌کس و همه‌جایند. شاید از همه بدتر فروید باشد که عقیده داشت همه کارها و خواسته‌ها و تکانه‌های بشر برآمده از میل ج*نس*ی است. بعد از او آلفرد آدلر آمد و او هم در روالی مشابه همه کارهای بشر را برآمده از انگیزه قدرت‌طلبی‌‌اش دانست. معروف‌ترین شاگرد فروید که یونگ بود هم گفت میل به زندگی سرچشمه همه کارهای بشر است. ویکتور فرانکل روان‌شناس اظهار کرد که میل به معنا نهاد اصلی هر بشری است و اریکسون حرف از میل به رشد زد. این‌ها همگی انگیزه‌های درستی‌اند و در وجودشان بحثی نیست، ولی نمی‌توان یکی یا همه را بر تمامی بشریت تعمیم داد.

از نظر برخی، رقابت عنصر سازنده‌ای است، ولی بسیاری دیگر آن را غیر اخلاقی می‌شمارند. از نظر برخی از کودکان، کلاس گرد شاید برانگیزاننده باشد ولی بسیاری دیگر، از قرار گرفتن زیر نگاه خیره دیگرام معذب می‌شوند. شکی نیست که پیتزا غذای خوشمزه‌ای است و بسیاری آن را دوست دارند، ولی شماری هم هستند که پیتزای چرب‌وچیلی را دوست ندارند. نبود انگیزه همگانی در وجود یک آدم نه ایراد زیست‌شناختی است و نه کاستی اخلاقی. این نکته را به‌سادگی می‌توان با در نظر گرفتن تنوع حیرت‌انگیز انگیزه‌های انسانی توضیح داد.

درک اینکه چرا نهادها می‌کوشند انگیزه‌ها را به معیار تک‌بعدی و جمع‌وجور انگیزه‌های همگانی فرو بکاهند آسان است. این‌گونه بقا و وجود نهادهای قدرت آسان‌تر می‌شود، چون در یک نظام استاندارد، فردیت بحران‌زاست. گرد چیدن کلاس و از یک تا ده نمره دادن به همه آسان‌تر از این است که به عمق وجود هر آدمی وارد بشویم و انگیزه‌های ویژه او را درک کنیم.

هر نهاداستانداردی بنابه‌ذات و بر پایه شکل خودش روی بهره‌وری متمرکز است و پیش از هر چیز دیگری به آن می‌اندیشد. انگیزه‌های عمومی و همگانی نیز همگی از راه‌های افزایش بهره‌وری‌اند، دست‌کم به طور متوسط. ولی این انگیزه‌ها کامیابی را قتل‌عام می‌کنند. دیدگاه‌های استاندارد انگیزشی نه فقط همه چیزهای مهم برای شما را نادیده می‌انگارند، بلکه می‌کوشند همه حواس و جسم و جان شما را به سوی دسته محدودی از انگیزه‌های نهادینه‌‌شده هدایت کنند و این‌گونه است که عهدنامه استاندارد، کل تفکر ما را درباره انگیزه‌های فردی هم نظام می‌دهد.

خوشبختانه این اسب‌های سیاه هستند که واقعیت پنهان انگیزه‌ها را آفتابی کرده‌اند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,245
Points
67
4​

کورین انگیزه سازمان دادن و منظم کردن را در دلش داشت و این انگیزه‌ای دقیق و مشخص است. ولی اگر ژرف‌تر نگاه کنیم، انگیزه او رنگی دیگر هم دارد و بسیار شخصی‌تر از این‌هاست. چیزی که بیش از هر چیز دیگر خون او را در رگ‌هایش به فوران وامی‌دارد سازمان دادن به فضای فیزیکی است. او می‌گوید: « عاشق اینم که یه خونه شلوغ و درهم‌برهم رو مرتب کنم. یه آشپزخونه یا مطبخ رو تمیز کنم و به حالتی دربیارم که کارایی بیشتری داشته باشه. عاشق اینم که سیستم‌ها و کارها رو مرتب کنم و عناصر بصری رو کنار هم بچینم و چیزهایی پیدا کنم که بیشتر به درد فضای فیزیکی بخورن و اون‌ها رو کنار هم بذارم. ولی آخر کار چیدمان فضای فیزیکی رو از همه بیشتر دوست دارم. وقتی می‌رم به انباری خودم سرک می‌کشم و مرتبش می‌کنم، حس بهتری نسبت به زندگی خودم دارم.»

میل به مرتب کردن انباری شاید به نظر آن‌چنان بی‌اهمیت و جزئی برسد که نتوانیم آن را حتی یک انگیزه ساده بدانیم، چه رسد به اینکه در مقام انگیزه حیات انسانی بنشانیمش. ولی کورین همین خرده‌انگیزه را بدل به شمع راه زندگی‌اش کرده و باآن به موفقیت رسیده.

زندگی اسب‌های سیاه آکنده از همین خرده‌انگیزه‌هاست. مثلاً دایانا‌ اسمیت میلی غریب به شناخت و طبقه‌بندی چیزهای زنده دارد. همین شد که امروز او را یکی از بزرگ‌ترین قارچ‌شناسان و مدیر اصلی بنیاد قارچ‌شناسی پایونیر ولی می‌شناسند. هرجا کسی در شناخت گونه‌ای درمی‌ماند از او یاری می‌گیرد. او به ما گفت: «تخصص من شناخت قارچ‌های شمال شرقه و به‌راحتی می‌تونم بگم هر گونه‌ای کجا درمی‌آد، روی چوب پا می‌گیره یا زیر زمین، و محیط مساعدش کجاست.»

پاملا هچفیلد هم میل شخصی غریبی به اشیای فرهنگی دارد و امروزه او را به عنوان یک مجموعه‌دار بزرگ می‌شناسند. محل کارش هم شده موزه هنرهای زیبای بوستون و به تازگی مجموعه کهن و شگفتی از سازه‌های پل ریویر و ساموئل آدامز را در آمریکا رونمایی کرد. خودش در توصیف کارش گفته: «برای من بررسی و مطالعه اشیای هنری و کارهای دستی یک‌جور ر*اب*طه شخصی و انفرادی بوده که با آن‌ها برقرار می‌کردم. آدم توی این روند با باقی همکارها حرف می‌زنه و مطالعات اون‌ها رو می‌بینه و این به درکش از هر اثر کمک می‌کنه و می‌فهمه هرچیزی چطوری و با چی ساخته شده و در اثر گذر زمان چطوری تغییر شکل داده. بعدش تازه وارد ر*اب*طه شخصی با اون اثر می‌شین. برای من این مرحله خیلی جدی و مهمه.»

البته مرور گذرایی که ما داشتیم همه چهره‌های ظریف و دقیق خرده‌انگیزه‌ها را به‌درستی نشان نمی‌دهد. دایانا از شناخت و طبقه‌بندی گونه‌های زنده‌ای ل*ذت می‌برد که می‌تواند در دست بگیرد و به بقیه نشان بدهد. همین هم دلیل گرایش او به قارچ‌شناسی بوده.

در دیگر سو، ما آلوارو جاماریو را داشته‌ایم که او هم مانند دایانا روی گونه‌های زنده کار می‌کرد، ولی عاشق موجودات متحرک، رنگارنگ و فریبنده بود. همین او را به پرنده‌شناسی کشاند و برایش شهرتی دست‌وپا کرد. او خود می‌گوید: «همیشه از پرنده‌ها خوشم می‌اومد، ولی وقتی می‌خواستم دکترای زیست‌شناسی بگیرم به من گفتن پرنده‌ها رو بی‌خیال، چون کسی به این زمینه علاقه‌ای نداره. بعد من رو فرستادن تا روی گونه‌های مختلف زنبورهای اکوادور پژوهش کنم. تا پام رسید به جنگل فهمیدم اصلاً حشره‌ها رو دوست ندارم و همه حواسم رفت به پرنده‌های استوایی که اونجا توی هوا پر می‌زدن. همون‌جا بود که فهمیدم این یه علاقه سرسری نیست. من عاشق پرنده‌هام. اصلاً از نگاه کردن به اون‌ها چنان کیفی می‌کردم که کل وجودم پر می‌شد از کامیابی. وقتی با آدم‌های عادی در موردشون حرف می‌زدم چنان کیفی می‌کردم که اصلاً نمونه‌ش رو توی فضای دانشگاهی ندیده بودم.» سرانجام آلوارو هم به راهی افتاد که برایش مهم‌تر بود و از دانشگاه بیرون آمد و بی‌خیال دوره دکترا شد. او یک شرکت گردشگری زد. آدم‌ها را به تماشای پرنده‌های مختلف می‌برد و به موفقیت هم رسید.

پاملا هچفیلدِ مرمتگر هم یک خرده‌انگیزه غریب دارد. او از ر*اب*طه با اشیای سه‌بعدی مثل سفالینه‌ها مجمسه‌های کوچک و نقاب‌ها ل*ذت می‌برد و هیچ کاری به کار عکس‌ها و نقاش‌های قدیمی ندارد: «اصلاً چیزهایی که روی کاغذ و بوم می‌آن به نظرم شبیه اشیای بازسازی شده‌ان و دوستشون ندارم.» ولی یکی دیگر به اسم مارگارت هالبن الیس هست که خرده انگیزه‌اش دقیقاً خلاف پاملا درآمده. کافی است عنوان دانشگاهی او را بخوانیم تا بفهمیم با چه کسی سروکار داریم: استاد کاغذشناسی انستیتو هنرهای زیبای دانشگاه نیویورک. خودش هم می‌گوید: «من ذاتاً یه آدم دو بعدی‌ام.» تخصص او نگهداری و مرمت خطاطی‌های سده هفدهم، دست نوشته‌های قرون‌وسطا و پاپیروس‌های مصری است.هر کاری و هر حرکتی در این عرصه مهم است، چون کوچک‌ترین تغییری که روی این برگه‌ها اعمال می‌شود راه برگشت ندارد. بدل شدن به مرمت‌کار کاغذ نیازمند این است که تمرکز و دقت شیفته‌واری داشته باشید وهمه جزئیات برایتان مهم باشد و سوای این، دانش عمیقی نسبت به ج*ن*س، ماده شکل‌دهنده و اجزای موجود روی برگه‌ها می‌طلبد. ولی دلیل اینکه مارگارت چنین شغلی رابرای خود انتخاب کرده در چیز دیگری است و موضوعی را طرح می‌کند که کاملاً جنبه شخصی دارد: « من هروقت به هنر فکر می‌کنم، اون رو تنها در قالب دو بعدی می‌فهمم. اینجای کاره که ضرب قلم‌موهای رامبراند، حکاکی‌های دورِر و آبرنگ‌های وینسلوهومر برام یکی می‌شن و حتی یه تکه کاغذ ساده هم برام اثر هنریه.»

4​

کورین انگیزه سازمان دادن و منظم کردن را در دلش داشت و این انگیزه‌ای دقیق و مشخص است. ولی اگر ژرف‌تر نگاه کنیم، انگیزه او رنگی دیگر هم دارد و بسیار شخصی‌تر از این‌هاست. چیزی که بیش از هر چیز دیگر خون او را در رگ‌هایش به فوران وامی‌دارد سازمان دادن به فضای فیزیکی است. او می‌گوید: « عاشق اینم که یه خونه شلوغ و درهم‌برهم رو مرتب کنم. یه آشپزخونه یا مطبخ رو تمیز کنم و به حالتی دربیارم که کارایی بیشتری داشته باشه. عاشق اینم که سیستم‌ها و کارها رو مرتب کنم و عناصر بصری رو کنار هم بچینم و چیزهایی پیدا کنم که بیشتر به درد فضای فیزیکی بخورن و اون‌ها رو کنار هم بذارم. ولی آخر کار چیدمان فضای فیزیکی رو از همه بیشتر دوست دارم. وقتی می‌رم به انباری خودم سرک می‌کشم و مرتبش می‌کنم، حس بهتری نسبت به زندگی خودم دارم.»

میل به مرتب کردن انباری شاید به نظر آن‌چنان بی‌اهمیت و جزئی برسد که نتوانیم آن را حتی یک انگیزه ساده بدانیم، چه رسد به اینکه در مقام انگیزه حیات انسانی بنشانیمش. ولی کورین همین خرده‌انگیزه را بدل به شمع راه زندگی‌اش کرده و باآن به موفقیت رسیده.

زندگی اسب‌های سیاه آکنده از همین خرده‌انگیزه‌هاست. مثلاً دایانا‌ اسمیت میلی غریب به شناخت و طبقه‌بندی چیزهای زنده دارد. همین شد که امروز او را یکی از بزرگ‌ترین قارچ‌شناسان و مدیر اصلی بنیاد قارچ‌شناسی پایونیر ولی می‌شناسند. هرجا کسی در شناخت گونه‌ای درمی‌ماند از او یاری می‌گیرد. او به ما گفت: «تخصص من شناخت قارچ‌های شمال شرقه و به‌راحتی می‌تونم بگم هر گونه‌ای کجا درمی‌آد، روی چوب پا می‌گیره یا زیر زمین، و محیط مساعدش کجاست.»

پاملا هچفیلد هم میل شخصی غریبی به اشیای فرهنگی دارد و امروزه او را به عنوان یک مجموعه‌دار بزرگ می‌شناسند. محل کارش هم شده موزه هنرهای زیبای بوستون و به تازگی مجموعه کهن و شگفتی از سازه‌های پل ریویر و ساموئل آدامز را در آمریکا رونمایی کرد. خودش در توصیف کارش گفته: «برای من بررسی و مطالعه اشیای هنری و کارهای دستی یک‌جور ر*اب*طه شخصی و انفرادی بوده که با آن‌ها برقرار می‌کردم. آدم توی این روند با باقی همکارها حرف می‌زنه و مطالعات اون‌ها رو می‌بینه و این به درکش از هر اثر کمک می‌کنه و می‌فهمه هرچیزی چطوری و با چی ساخته شده و در اثر گذر زمان چطوری تغییر شکل داده. بعدش تازه وارد ر*اب*طه شخصی با اون اثر می‌شین. برای من این مرحله خیلی جدی و مهمه.»

البته مرور گذرایی که ما داشتیم همه چهره‌های ظریف و دقیق خرده‌انگیزه‌ها را به‌درستی نشان نمی‌دهد. دایانا از شناخت و طبقه‌بندی گونه‌های زنده‌ای ل*ذت می‌برد که می‌تواند در دست بگیرد و به بقیه نشان بدهد. همین هم دلیل گرایش او به قارچ‌شناسی بوده.

در دیگر سو، ما آلوارو جاماریو را داشته‌ایم که او هم مانند دایانا روی گونه‌های زنده کار می‌کرد، ولی عاشق موجودات متحرک، رنگارنگ و فریبنده بود. همین او را به پرنده‌شناسی کشاند و برایش شهرتی دست‌وپا کرد. او خود می‌گوید: «همیشه از پرنده‌ها خوشم می‌اومد، ولی وقتی می‌خواستم دکترای زیست‌شناسی بگیرم به من گفتن پرنده‌ها رو بی‌خیال، چون کسی به این زمینه علاقه‌ای نداره. بعد من رو فرستادن تا روی گونه‌های مختلف زنبورهای اکوادور پژوهش کنم. تا پام رسید به جنگل فهمیدم اصلاً حشره‌ها رو دوست ندارم و همه حواسم رفت به پرنده‌های استوایی که اونجا توی هوا پر می‌زدن. همون‌جا بود که فهمیدم این یه علاقه سرسری نیست. من عاشق پرنده‌هام. اصلاً از نگاه کردن به اون‌ها چنان کیفی می‌کردم که کل وجودم پر می‌شد از کامیابی. وقتی با آدم‌های عادی در موردشون حرف می‌زدم چنان کیفی می‌کردم که اصلاً نمونه‌ش رو توی فضای دانشگاهی ندیده بودم.» سرانجام آلوارو هم به راهی افتاد که برایش مهم‌تر بود و از دانشگاه بیرون آمد و بی‌خیال دوره دکترا شد. او یک شرکت گردشگری زد. آدم‌ها را به تماشای پرنده‌های مختلف می‌برد و به موفقیت هم رسید.

پاملا هچفیلدِ مرمتگر هم یک خرده‌انگیزه غریب دارد. او از ر*اب*طه با اشیای سه‌بعدی مثل سفالینه‌ها مجمسه‌های کوچک و نقاب‌ها ل*ذت می‌برد و هیچ کاری به کار عکس‌ها و نقاش‌های قدیمی ندارد: «اصلاً چیزهایی که روی کاغذ و بوم می‌آن به نظرم شبیه اشیای بازسازی شده‌ان و دوستشون ندارم.» ولی یکی دیگر به اسم مارگارت هالبن الیس هست که خرده انگیزه‌اش دقیقاً خلاف پاملا درآمده. کافی است عنوان دانشگاهی او را بخوانیم تا بفهمیم با چه کسی سروکار داریم: استاد کاغذشناسی انستیتو هنرهای زیبای دانشگاه نیویورک. خودش هم می‌گوید: «من ذاتاً یه آدم دو بعدی‌ام.» تخصص او نگهداری و مرمت خطاطی‌های سده هفدهم، دست نوشته‌های قرون‌وسطا و پاپیروس‌های مصری است.هر کاری و هر حرکتی در این عرصه مهم است، چون کوچک‌ترین تغییری که روی این برگه‌ها اعمال می‌شود راه برگشت ندارد. بدل شدن به مرمت‌کار کاغذ نیازمند این است که تمرکز و دقت شیفته‌واری داشته باشید وهمه جزئیات برایتان مهم باشد و سوای این، دانش عمیقی نسبت به ج*ن*س، ماده شکل‌دهنده و اجزای موجود روی برگه‌ها می‌طلبد. ولی دلیل اینکه مارگارت چنین شغلی رابرای خود انتخاب کرده در چیز دیگری است و موضوعی را طرح می‌کند که کاملاً جنبه شخصی دارد: « من هروقت به هنر فکر می‌کنم، اون رو تنها در قالب دو بعدی می‌فهمم. اینجای کاره که ضرب قلم‌موهای رامبراند، حکاکی‌های دورِر و آبرنگ‌های وینسلوهومر برام یکی می‌شن و حتی یه تکه کاغذ ساده هم برام اثر هنریه.»
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست انجمن
تایپیست انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
100
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
12,245
Points
67
ولی کارکرد خرده‌انگیزه‌ها از این هم ژرف‌تر است. آلواروکه عاشق پرنده‌هاست، تبحر خاصی در تشخیص پرنده‌ها از روی ظاهرشان دارد و این شناخت دیداری گاهی در حد یک گذر رنگین از برابر چشم اوست. در برابر او می‌توانیم تد فلوید، سردبیر بِردینگ، مجله وزین انجمن پرنده‌شناسان آمریکا را نام ببریم. این آدم پرنده‌ها را از کوچک‌ترین صداهایشان می‌شناسد. این مهارت به جایی رسیده که کافی است نام پرنده‌ای را بیاورید یا تکه‌ای کوچک از آواز آن را پخش کنید تا منحنی صدانگاری آن پرنده را برایتان ترسیم کند. دقت کارش چنان است که اگر این را کنار منحنی خود دستگاه صدانگار بگذارید، هیچ اختلافی میان آن‌ها نخواهید دید. برای تد این آواها معنایی وجودی دارند، چون «از نظر من صدای هر پرنده هیچ کم از وجود و ظاهرش نداره. یه جا فوتون‌های نور به شبکیه ما می‌رسن و یه جایی دیگه مولکول‌های هوا روی پرده گوشمون می‌نشینن. این‌ها همگی نمودی از وجود و واقعیت اون پرنده‌ان و من عاشق همینم.»

پل مسی‌یر هم از آن آدم‌های دوبعدی بوده، ولی همه تمرکزش را روی عکس‌ها گذاشته. او رئیس آزمایشگاه رسانه‌ای دانشگاه ییل است و مدیر بخش بازیابی و مرمت عکس موزه آرمیتاژ سن پترزبورگ روسیه. ولی ذوق او با پاملا و مارگارت تفاوت دارد و به یک معنا نوعی شم کارآگاهی را در کار آورده و باعث شده نامش به عنوان متخصص تشخیص نسخه‌های اصلی و جعلی بپیچد. او مجموعه بی‌نظیری از نسخه‌های عکاسی را گرد هم آورده و میل سیری‌ناپذیرش را برای تشخیص نسخه‌های جعلی این‌گونه سیراب کرده است.

یک متخصص دیگر را هم در عرصه آثار هنری دوبعدی داریم که نامش کیت کلارک است و از کودکی علاقه غریبی به نقشه‌ها داشته و این علاقه رااز همان موقع دست گرفته و به عرصه‌های دیگر هم رسانده است. چنان‌که خودش می‌گوید از همان زمان شیفته اطلاعات انبوهی بوده که در عرصه تنگ و دوبعدی نقشه‌ها ارائه می‌شد و امروز همه‌جا نامش به عنوان یک نقشه‌نگار و پیشتاز عرصه نقشه‌نگاری دیجیتال بر سر زبان‌هاست؛ زمینه‌ای که دیگر محدودیت‌های نقشه کاغذی را ندارد و می‌تواند محمل انبوهی از اطلاعات و داده‌های ریز و درشت باشد. از جمله کارهایی که او کرده پژوهش روی تصویرنگاری ماهواره‌ای دوران جنگ‌ سرد، جابه‌جایی یخچال‌های طبیعی و کوه‌های یخ، کشف آثار باستانی پنهان، کشف زدایی در برزیل و شناسایی قدیمی‌ترین نقشه دنیاست.

اسب‌های سیاه تفاوت آشکار میان انگیزه‌های عمومی چون «میل به رقابت» یا «میل به خلاقیت» را با ویژگی‌های دقیق امیال، شوق و خواسته‌های خود نشان داده‌اند. پس اگر می‌خواهید در مسیر کامیابی گام بردارید مهم است که دقیق بدانید چه چیزی شما را به جنبش وامی‌دارد، نه اینکه نسخه‌ای را که دیگری پیچیده معیار کار قرار دهید. به همین خاطر است که شناسایی خرده‌انگیزه‌ها نخستین و مهم‌ترین عنصر در ساختمان ذهنی اسب‌های سیاه است. وقتی خواسته خود را به نفع عهدنامه استاندارد بی‌مقدار می‌شمارید، نباید انتظار داشته باشید اتفاق خوبی بیفتد.

حالا بشنوید از سال شاپیرو.

5​

خرده‌انگیزه سال شاپیرو از همه عجیب‌تر است. او دوست دارد همه‌چیز را با دستش به خط و صاف کند. هر زمان به چیزی برمی‌خورد که صاف نیست، مثلاً یک خط بیخودی روی کارت ویزیت یا یک قاب عکس که اندکی به سویی کج شده، حس غیرقابل مهاری در خود می‌یابد که دست ببرد و آن چیز کج را صاف کند. چیزی که همه آن را نوعی وسواس می‌دیدند و شاید صاف کردن چیزهای کج را در هیچ فهرستی از انگیزه‌های عمومی استاندارد نمی‌گنجاندند، اما سال آن را در خود دیده و به آن بها داده و حقانیتش را به اثبات رسانده است.

ولی کارکرد خرده‌انگیزه‌ها از این هم ژرف‌تر است. آلواروکه عاشق پرنده‌هاست، تبحر خاصی در تشخیص پرنده‌ها از روی ظاهرشان دارد و این شناخت دیداری گاهی در حد یک گذر رنگین از برابر چشم اوست. در برابر او می‌توانیم تد فلوید، سردبیر بِردینگ، مجله وزین انجمن پرنده‌شناسان آمریکا را نام ببریم. این آدم پرنده‌ها را از کوچک‌ترین صداهایشان می‌شناسد. این مهارت به جایی رسیده که کافی است نام پرنده‌ای را بیاورید یا تکه‌ای کوچک از آواز آن را پخش کنید تا منحنی صدانگاری آن پرنده را برایتان ترسیم کند. دقت کارش چنان است که اگر این را کنار منحنی خود دستگاه صدانگار بگذارید، هیچ اختلافی میان آن‌ها نخواهید دید. برای تد این آواها معنایی وجودی دارند، چون «از نظر من صدای هر پرنده هیچ کم از وجود و ظاهرش نداره. یه جا فوتون‌های نور به شبکیه ما می‌رسن و یه جایی دیگه مولکول‌های هوا روی پرده گوشمون می‌نشینن. این‌ها همگی نمودی از وجود و واقعیت اون پرنده‌ان و من عاشق همینم.»

پل مسی‌یر هم از آن آدم‌های دوبعدی بوده، ولی همه تمرکزش را روی عکس‌ها گذاشته. او رئیس آزمایشگاه رسانه‌ای دانشگاه ییل است و مدیر بخش بازیابی و مرمت عکس موزه آرمیتاژ سن پترزبورگ روسیه. ولی ذوق او با پاملا و مارگارت تفاوت دارد و به یک معنا نوعی شم کارآگاهی را در کار آورده و باعث شده نامش به عنوان متخصص تشخیص نسخه‌های اصلی و جعلی بپیچد. او مجموعه بی‌نظیری از نسخه‌های عکاسی را گرد هم آورده و میل سیری‌ناپذیرش را برای تشخیص نسخه‌های جعلی این‌گونه سیراب کرده است.

یک متخصص دیگر را هم در عرصه آثار هنری دوبعدی داریم که نامش کیت کلارک است و از کودکی علاقه غریبی به نقشه‌ها داشته و این علاقه رااز همان موقع دست گرفته و به عرصه‌های دیگر هم رسانده است. چنان‌که خودش می‌گوید از همان زمان شیفته اطلاعات انبوهی بوده که در عرصه تنگ و دوبعدی نقشه‌ها ارائه می‌شد و امروز همه‌جا نامش به عنوان یک نقشه‌نگار و پیشتاز عرصه نقشه‌نگاری دیجیتال بر سر زبان‌هاست؛ زمینه‌ای که دیگر محدودیت‌های نقشه کاغذی را ندارد و می‌تواند محمل انبوهی از اطلاعات و داده‌های ریز و درشت باشد. از جمله کارهایی که او کرده پژوهش روی تصویرنگاری ماهواره‌ای دوران جنگ‌ سرد، جابه‌جایی یخچال‌های طبیعی و کوه‌های یخ، کشف آثار باستانی پنهان، کشف زدایی در برزیل و شناسایی قدیمی‌ترین نقشه دنیاست.

اسب‌های سیاه تفاوت آشکار میان انگیزه‌های عمومی چون «میل به رقابت» یا «میل به خلاقیت» را با ویژگی‌های دقیق امیال، شوق و خواسته‌های خود نشان داده‌اند. پس اگر می‌خواهید در مسیر کامیابی گام بردارید مهم است که دقیق بدانید چه چیزی شما را به جنبش وامی‌دارد، نه اینکه نسخه‌ای را که دیگری پیچیده معیار کار قرار دهید. به همین خاطر است که شناسایی خرده‌انگیزه‌ها نخستین و مهم‌ترین عنصر در ساختمان ذهنی اسب‌های سیاه است. وقتی خواسته خود را به نفع عهدنامه استاندارد بی‌مقدار می‌شمارید، نباید انتظار داشته باشید اتفاق خوبی بیفتد.

حالا بشنوید از سال شاپیرو.

5​

خرده‌انگیزه سال شاپیرو از همه عجیب‌تر است. او دوست دارد همه‌چیز را با دستش به خط و صاف کند. هر زمان به چیزی برمی‌خورد که صاف نیست، مثلاً یک خط بیخودی روی کارت ویزیت یا یک قاب عکس که اندکی به سویی کج شده، حس غیرقابل مهاری در خود می‌یابد که دست ببرد و آن چیز کج را صاف کند. چیزی که همه آن را نوعی وسواس می‌دیدند و شاید صاف کردن چیزهای کج را در هیچ فهرستی از انگیزه‌های عمومی استاندارد نمی‌گنجاندند، اما سال آن را در خود دیده و به آن بها داده و حقانیتش را به اثبات رسانده است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79
بالا