خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

متروکه کتاب اسب سیاه|اثرتاد رز|اگی اوگاس

  • نویسنده موضوع BARDIS79
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 53
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

BARDIS79

گوینده آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
61
کیف پول من
12,676
Points
73
بسم الله الرحمن الرحیم
نام کتاب: اسب سیاه
نام نویسنده: تاد رز_ اگی اگاس
ژانر: موفقیت و خودیاری
مترجم: پیام بهرام پور
تایپیست: الهه کامکارامند BARDIS79
خلاصه و مقدمه:
کتاب اسب سیاه نوشته‌ی تاد رز و اگی اگاس، اثری در دسته‌ی موفقیت و خودیاری است. اسب سیاه بر یک اصل بنا شده و آن هم «فردگرایی» است. اصلی که به‌گفته‌ی نویسندگان برخلاف جریان اصلی کتاب‌های موفقیت است که می‌خواهند موفقیت را برای همگان فرموله کنند و اصول مشابهی را به همه پیشنهاد دهند. نویسندگان این اثر کوشیده‌اند به‌جای نشان دادن یک راه برای رسیدن به موفقیت، مخاطبانشان را یاری دهند خود این راه را بسازند. این روش از نظر آن‌ها تنها راه ممکن برای کامیابی در دوره‌ای است که ما در آن زندگی می‌کنیم.
کتاب اسب سیاه از دسته‌ی موفقیت و خودیاری و مناسب رده‌ی سنی بزرگسال است. مخاطبان نوجوان نیز می‌توانند با ملاحظاتی همچون استفاده از راهنمایی بزرگ‌ترها از آن بهره ببرند.



بسم الله الرحمن الرحیم
نام کتاب: اسب سیاه
نام نویسنده: تاد رز_ اگی اگاس
ژانر: موفقیت و خودیاری
مترجم: پیام بهرام پور
تایپیست: الهه کامکارامند BARDIS79
خلاصه و مقدمه:
کتاب اسب سیاه نوشته‌ی تاد رز و اگی اگاس، اثری در دسته‌ی موفقیت و خودیاری است. اسب سیاه بر یک اصل بنا شده و آن هم «فردگرایی» است. اصلی که به‌گفته‌ی نویسندگان برخلاف جریان اصلی کتاب‌های موفقیت است که می‌خواهند موفقیت را برای همگان فرموله کنند و اصول مشابهی را به همه پیشنهاد دهند. نویسندگان این اثر کوشیده‌اند به‌جای نشان دادن یک راه برای رسیدن به موفقیت، مخاطبانشان را یاری دهند خود این راه را بسازند. این روش از نظر آن‌ها تنها راه ممکن برای کامیابی در دوره‌ای است که ما در آن زندگی می‌کنیم.
کتاب اسب سیاه از دسته‌ی موفقیت و خودیاری و مناسب رده‌ی سنی بزرگسال است. مخاطبان نوجوان نیز می‌توانند با ملاحظاتی همچون استفاده از راهنمایی بزرگ‌ترها از آن بهره ببرند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:

Lunika✧

مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,117
کیف پول من
316,300
Points
70,000,463

BARDIS79

گوینده آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
61
کیف پول من
12,676
Points
73
همه غافلگیر شدند.
در سال ۲۰۰۵، جنی مک کورمیک با استفاده از تلسکوپ بیست و پنج سانتی متری رصدخانه‌ی فارم کاو، در اوکلند نیوزلند توانست سیاره‌ای ناشناخته را در منظومه‌ای کشف کند که پانزده هزار سال نوری با زمین فاصله داشت.
جنی چند سال بعدتر باز هم مایه‌ی شگفتی همه شد، چون یک سیارک کشف کرد و روی حساب وطن پرستی اسمش را هم گذاشت نیوزلند. از آن به بعد چیزی حدود بیست مقاله علمی را با همکاری دیگران نوشته که در مجلات دانشگاهی و از جمله نشریه معتبر ساینس منتشر شده و کار به جایی رسیده که گیتس مک فادن، بازیگر مجموعه تلویزیونی پیشتازان فضا، وقتی او را در نمایشگاه قصه‌های علمی تخیلی دید، از او امضا گرفت. این‌ها به کنار شاید مهمترین دستاورد جنی همانی باشد که کمتر کسی می‌داند: او یکی از مهم‌ترین ستاره شناسان امروز دنیاست بدون تحصیلات دانشگاهی.
راستش را بخواهید حتی دبیرستان را هم تمام نکرده.
سایه پدرش بر سرش نبوده و در شهر کوچک وانگانویی بزرگ شده و خودش می گوید:《اصلاً مدرسه جای من نبود. کل شر و شور بودم و هیچ از سرو وضعم خوشم نمی‌ اومد آدم لجبازی بودم و مادرم هم جلودارم نبود. فقط دلم می‌خواست از مدرسه بزنم بیرون.》
سر پانزده سالگی مدرسه را رها کرد و توی یک اصطبل نظافتچی شد. این کم بود، تازه مادرش هم او را رها کرد و دیگر تنهای تنها شد. درمانده کوشید از دبیرستان مدرک معادل بگیرد و امتحانات را بگذراند که در این هم ناکام ماند. به بیست و یک سالگی که رسید خودش یک بچه داشت که او را هم باید دست خالی و تنها بزرگ می‌کرد. و توی یک فست فودی بزرگ مشغول کار شد و دست کم از بابت خورد و خوراک پسرش خیالش راحت شد. در یک کلام، هیچ آینده‌ای نداشت.
تا زمانی که نقطه‌ی عطف زندگی‌اش فرا رسید.
بیست و چند ساله بود که یک شب به دیدار یکی از خویشاوندانش رفت که خانه‌شان دور از شهر در کوهپایه‌ی یک آتشفشان خاموش قرار داشت. همانجا یکی از همان خویشاوندان یک دوربین شکاری دو چشمی داد دستش و گفت نگاهی به آسمان بیندازد. دور از شهر بودم و خبری از نورهای مزاحم نبود و راه شیری با همه‌ی جلوه‌اش در آسمان نورافشانی می‌کرد. جنی گفته:《 هنوز هم خاطره‌ش برایم زنده‌ست. خوابیده بودم روی چمن نم خورده و دوربین به چشم آسمان را می‌پاییدم. وای خدا! اون همه ستاره! محشر بود. زبونم بند اومد. هیچی از ستاره‌ها نمی‌دونستم، حالا دیگه دلم می‌خواست بدونم.»

این لحظه‌ی معنادار او را واداشت دست به کار مطالعه در مورد ستارگان شود. البته که از علوم سررشته‌ای نداشت، ولی با پشتکار فراوان و شکیبایی خودآموزی کرد و پا در راه مطالعه آسمان با تلسکوپ‌های بزرگتر گذاشت. یازده سال بعد و در پی مطالعه و خودآموزی در این عرصه، در ۱۹۹۹ توی گلخانه خودش با استفاده از خرت و پرت و وسایل دور انداختنی یک رصدخانه کوچک گنبدی برپا کرد. پنج سال بعد از اینکه رصدخانه خودش به اسم 《فارم کاو》را توی حیاط پشتی راه انداخت توانست سیاره‌ای را کشف کند که سه برابر مشتری بود. از زمان ویلیام هِرشل که در سال ۱۷۸۱ اورانوس را پیدا کرده بود، دیگر هیچ ستاره شناس آماتوری نتوانسته بود کره ای را کشف کند و این نکته نام جنی را در کنار هرشل قرار داد.

فرد دیگری به نام آلن رولو هم داریم که همین جوری د*ه*ان همه را از شگفتی باز گذاشته و مجله تاون اندکانتی نام او را به عنوان یکی از مهم ترین خیاط های کشور ثبت کرده؛ خیاط چیره دستی که همه‌ی برندهای مهم لباس برای همکاری با او سرودست می‌شکنند و لباس هایش زیبنده‌ی تن مدیران رده بالا، آدم‌های مشهور و ورزشکاران حرفه‌ای است.

بوتیک او با نام آلن رولوکوتور در یکی از مجلل‌ترین محله های بوستون است و پذیرای برند‌های مهمی چون تاج، ریتز‌کارلتون، فور سیزنز و ماندارین اورینتال. به او لقب《استاد پارچه》داده‌اند؛ پارچه‌های کشمیر پیاچنزا، دراگو سوپر ۱۸۰ و لوروپیانا ۲۰۰ زیر دستش بدل به خلاقانه‌ترین البسه شده‌اند. سبک کاری او ملغمه‌ای است و از محاسبات ریاضی دقیق، دانش عمیق از ج*ن*س و کیفیت پارچه و از همه مهم‌تر درک درست از آدم‌ها و مشتریان.

خودش می‌گوید:《باید شخصیت آدم‌ها، سن و سالشون، رنگ پو*ست، شغل، شیوه‌ی زندگی و خواسته‌هاشون رو در نظر بگیری. اینکه بفهمی کی هستن کافی نیست، باید حواست باشه که این ها دلشون می خواد کی باشن.》در برخورد آن قدر ساده و بی آلایش است که همه با او گرم می‌گیرند و خودشان را بروز می‌دهند. حتی آدم‌های مشکل پسند و مبادی آداب هم پیش او راحت‌اند.

لابد خیال کرده‌اید این آدم در رسیدن به چنین جایگاهی راه درازی را رفته و همه‌ی زندگی‌اش را وقف همین کار کرده. البته که در آمریکا بیشتر خیاط‌ها و طراحان مد از خانواده‌های برخاسته‌اند که نسل‌اندرنسل کارشان همین بوده، یا از اروپا آمده.اند که خیاط‌‌ها معمولاً از همان کودکی توی این کار بوده‌اند.

ولی این مورد درباره آلن درست از آب درنیامد.


همه غافلگیر شدند.
در سال ۲۰۰۵، جنی مک کورمیک با استفاده از تلسکوپ بیست و پنج سانتی متری رصدخانه‌ی فارم کاو، در اوکلند نیوزلند توانست سیاره‌ای ناشناخته را در منظومه‌ای کشف کند که پانزده هزار سال نوری با زمین فاصله داشت.
جنی چند سال بعدتر باز هم مایه‌ی شگفتی همه شد، چون یک سیارک کشف کرد و روی حساب وطن پرستی اسمش را هم گذاشت نیوزلند. از آن به بعد چیزی حدود بیست مقاله علمی را با همکاری دیگران نوشته که در مجلات دانشگاهی و از جمله نشریه معتبر ساینس منتشر شده و کار به جایی رسیده که گیتس مک فادن، بازیگر مجموعه تلویزیونی پیشتازان فضا، وقتی او را در نمایشگاه قصه‌های علمی تخیلی دید، از او امضا گرفت. این‌ها به کنار شاید مهمترین دستاورد جنی همانی باشد که کمتر کسی می‌داند: او یکی از مهم‌ترین ستاره شناسان امروز دنیاست بدون تحصیلات دانشگاهی.
راستش را بخواهید حتی دبیرستان را هم تمام نکرده.
سایه پدرش بر سرش نبوده و در شهر کوچک وانگانویی بزرگ شده و خودش می گوید:《اصلاً مدرسه جای من نبود. کل شر و شور بودم و هیچ از سرو وضعم خوشم نمی‌ اومد آدم لجبازی بودم و مادرم هم جلودارم نبود. فقط دلم می‌خواست از مدرسه بزنم بیرون.》
سر پانزده سالگی مدرسه را رها کرد و توی یک اصطبل نظافتچی شد. این کم بود، تازه مادرش هم او را رها کرد و دیگر تنهای تنها شد. درمانده کوشید از دبیرستان مدرک معادل بگیرد و امتحانات را بگذراند که در این هم ناکام ماند. به بیست و یک سالگی که رسید خودش یک بچه داشت که او را هم باید دست خالی و تنها بزرگ می‌کرد. و توی یک فست فودی بزرگ مشغول کار شد و دست کم از بابت خورد و خوراک پسرش خیالش راحت شد. در یک کلام، هیچ آینده‌ای نداشت.
تا زمانی که نقطه‌ی عطف زندگی‌اش فرا رسید.
بیست و چند ساله بود که یک شب به دیدار یکی از خویشاوندانش رفت که خانه‌شان دور از شهر در کوهپایه‌ی یک آتشفشان خاموش قرار داشت. همانجا یکی از همان خویشاوندان یک دوربین شکاری دو چشمی داد دستش و گفت نگاهی به آسمان بیندازد. دور از شهر بودم و خبری از نورهای مزاحم نبود و راه شیری با همه‌ی جلوه‌اش در آسمان نورافشانی می‌کرد. جنی گفته:《 هنوز هم خاطره‌ش برایم زنده‌ست. خوابیده بودم روی چمن نم خورده و دوربین به چشم آسمان را می‌پاییدم. وای خدا! اون همه ستاره! محشر بود. زبونم بند اومد. هیچی از ستاره‌ها نمی‌دونستم، حالا دیگه دلم می‌خواست بدونم.»

این لحظه‌ی معنادار او را واداشت دست به کار مطالعه در مورد ستارگان شود. البته که از علوم سررشته‌ای نداشت، ولی با پشتکار فراوان و شکیبایی خودآموزی کرد و پا در راه مطالعه آسمان با تلسکوپ‌های بزرگتر گذاشت. یازده سال بعد و در پی مطالعه و خودآموزی در این عرصه، در ۱۹۹۹ توی گلخانه خودش با استفاده از خرت و پرت و وسایل دور انداختنی یک رصدخانه کوچک گنبدی برپا کرد. پنج سال بعد از اینکه رصدخانه خودش به اسم 《فارم کاو》را توی حیاط پشتی راه انداخت توانست سیاره‌ای را کشف کند که سه برابر مشتری بود. از زمان ویلیام هِرشل که در سال ۱۷۸۱ اورانوس را پیدا کرده بود، دیگر هیچ ستاره شناس آماتوری نتوانسته بود کره ای را کشف کند و این نکته نام جنی را در کنار هرشل قرار داد.

فرد دیگری به نام آلن رولو هم داریم که همین جوری د*ه*ان همه را از شگفتی باز گذاشته و مجله تاون اندکانتی نام او را به عنوان یکی از مهم ترین خیاط های کشور ثبت کرده؛ خیاط چیره دستی که همه‌ی برندهای مهم لباس برای همکاری با او سرودست می‌شکنند و لباس هایش زیبنده‌ی تن مدیران رده بالا، آدم‌های مشهور و ورزشکاران حرفه‌ای است.

بوتیک او با نام آلن رولوکوتور در یکی از مجلل‌ترین محله های بوستون است و پذیرای برند‌های مهمی چون تاج، ریتز‌کارلتون، فور سیزنز و ماندارین اورینتال. به او لقب《استاد پارچه》داده‌اند؛ پارچه‌های کشمیر پیاچنزا، دراگو سوپر ۱۸۰ و لوروپیانا ۲۰۰ زیر دستش بدل به خلاقانه‌ترین البسه شده‌اند. سبک کاری او ملغمه‌ای است و از محاسبات ریاضی دقیق، دانش عمیق از ج*ن*س و کیفیت پارچه و از همه مهم‌تر درک درست از آدم‌ها و مشتریان.

خودش می‌گوید:《باید شخصیت آدم‌ها، سن و سالشون، رنگ پو*ست، شغل، شیوه‌ی زندگی و خواسته‌هاشون رو در نظر بگیری. اینکه بفهمی کی هستن کافی نیست، باید حواست باشه که این ها دلشون می خواد کی باشن.》در برخورد آن قدر ساده و بی آلایش است که همه با او گرم می‌گیرند و خودشان را بروز می‌دهند. حتی آدم‌های مشکل پسند و مبادی آداب هم پیش او راحت‌اند.

لابد خیال کرده‌اید این آدم در رسیدن به چنین جایگاهی راه درازی را رفته و همه‌ی زندگی‌اش را وقف همین کار کرده. البته که در آمریکا بیشتر خیاط‌ها و طراحان مد از خانواده‌های برخاسته‌اند که نسل‌اندرنسل کارشان همین بوده، یا از اروپا آمده.اند که خیاط‌‌ها معمولاً از همان کودکی توی این کار بوده‌اند.

ولی این مورد درباره آلن درست از آب درنیامد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

BARDIS79

گوینده آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
61
کیف پول من
12,676
Points
73
او در خانواده‌ای با شش بچه قدونیم‌قد در لئومینستر که یک شهر پرت در ایالت ماساچوست است بزرگ شده. وقتی دبیرستان را تمام کرد به دانشگاه جنوب‌ شرقی ماساچوست رفت که اگرچه هزینه زیادی نداشت، نظر به اینکه خانواده‌اش پرجمعیت بود، والدینش بضاعت تامین هزینه‌هایش را نداشتند. به همین خاطر آلن مجبور بود جاهای مختلفی کارهای نیمه وقت بگیرد و روزها را در دانشگاه باشد، عصرها در پمپ بنزین و شب‌ها روی کامیون کار کند. باز هم نمی‌شد و این همه کار او را از درس خواندن می‌انداخت. به امید اینکه روزی پول درس خواندن را داشته باشد، از دانشگاه بیرون آمد و توی یک میخانه مشغول کار شد و شروع به فروختن نو*شی*دنی ارزان به دانشجو‌های بی پول و کارگرهای خسته. هیچ چشم اندازی هم پیش‌رویش نبود.
ولی هرچه این آدم بی‌چیز و گمنام بود، شم اقتصادی فوق‌العاده و شناخت عمیقی از خلق‌و‌خوی آدم‌ها داشت. زد و صاحب میخانه تصمیم گرفت آنجا را بفروشد و آلن که تازه بیست سالش شده بود، به این بخت چنگی زد و بانکی پیدا کرد و مدیرانش را هم قانع کرد که می‌تواند میخانه را بهتر از صاحب قبلی بچرخاند. بانک به او اعتماد کرد و وام را داد و او هم میخانه را خرید و جواب اعتماد مدیران بانک را در کوتاه ترین زمان داد. مشتریانش یکباره زیاد شدند و در اندک زمانی بدهی‌اش را با بانک صاف کرد. ولی این پایان راه آلن نبود. در گام بعدش همه ساختمانی را که میخانه بخشی از آن بود خرید و جای آن یک شرکت املاک راه انداخت. بعد آپارتمانی چهارطبقه خرید و بعدترش ساختمانی دیگر و این یکی را تبدیل به رستوران کرد. بعد یک میخانه دیگر و بعد باشگاه تنیس. سر بیست‌و‌هشت سالگی از آن بچه‌ای که برای تامین پول دانشگاه شب‌کاری می‌کرد بدل شب شده بود به مالک یک امپراتوری اقتصادی در شهر کوچک خودشان.

او در خانواده‌ای با شش بچه قدونیم‌قد در لئومینستر که یک شهر پرت در ایالت ماساچوست است بزرگ شده. وقتی دبیرستان را تمام کرد به دانشگاه جنوب‌ شرقی ماساچوست رفت که اگرچه هزینه زیادی نداشت، نظر به اینکه خانواده‌اش پرجمعیت بود، والدینش بضاعت تامین هزینه‌هایش را نداشتند. به همین خاطر آلن مجبور بود جاهای مختلفی کارهای نیمه وقت بگیرد و روزها را در دانشگاه باشد، عصرها در پمپ بنزین و شب‌ها روی کامیون کار کند. باز هم نمی‌شد و این همه کار او را از درس خواندن می‌انداخت. به امید اینکه روزی پول درس خواندن را داشته باشد، از دانشگاه بیرون آمد و توی یک میخانه مشغول کار شد و شروع به فروختن نو*شی*دنی ارزان به دانشجو‌های بی پول و کارگرهای خسته. هیچ چشم اندازی هم پیش‌رویش نبود.
ولی هرچه این آدم بی‌چیز و گمنام بود، شم اقتصادی فوق‌العاده و شناخت عمیقی از خلق‌و‌خوی آدم‌ها داشت. زد و صاحب میخانه تصمیم گرفت آنجا را بفروشد و آلن که تازه بیست سالش شده بود، به این بخت چنگی زد و بانکی پیدا کرد و مدیرانش را هم قانع کرد که می‌تواند میخانه را بهتر از صاحب قبلی بچرخاند. بانک به او اعتماد کرد و وام را داد و او هم میخانه را خرید و جواب اعتماد مدیران بانک را در کوتاه ترین زمان داد. مشتریانش یکباره زیاد شدند و در اندک زمانی بدهی‌اش را با بانک صاف کرد. ولی این پایان راه آلن نبود. در گام بعدش همه ساختمانی را که میخانه بخشی از آن بود خرید و جای آن یک شرکت املاک راه انداخت. بعد آپارتمانی چهارطبقه خرید و بعدترش ساختمانی دیگر و این یکی را تبدیل به رستوران کرد. بعد یک میخانه دیگر و بعد باشگاه تنیس. سر بیست‌و‌هشت سالگی از آن بچه‌ای که برای تامین پول دانشگاه شب‌کاری می‌کرد بدل شب شده بود به مالک یک امپراتوری اقتصادی در شهر کوچک خودشان.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

BARDIS79

گوینده آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
61
کیف پول من
12,676
Points
73
انگار همه چیز داشت، ولی هنوز حس می‌کرد یک چیزی کم دارد. چند سال بعد یک روز صبح که ایستاده بود جلوی آینه، به خودش گفت:《این من نیستم. من بیشتر از این‌هام.》و یک دفعه همه کسب‌وکارش را فروخت و رفت به بوستون و همه را شگفت زده کرد. دست به کاری هم زد که هیچ‌کس فکرش را نمی‌کرد: دوختن لباس مردانه.
دگرگونی بزرگی بود، ولی همه جان‌ودل آلن همین را می‌خواست و خودش را وقف آموختن ترفند‌ها و ریزه‌کاری‌های این کار کرد. سر سال دوم هم اولین جایزه ملی لباس خودش را گرفت. کار به همین‌جایی ختم نشد و در اندک زمانی بوتیک او در برابر همه طراحان مد و لباس آمریکا قد علم کرد و برایشان بدل به رقیبی جدی شد.
راهی که جنی و آلن پیمودند قالب‌های ذهنی معمول ما را در مورد راه‌های رسیدن به موفقیت درهم می‌شکند. برای اینکه به یک ستاره‌شناس سرشناس بدل شوید راه معمول این است که در رشته مرتبط دکترا بگیرید و توی یک دانشگاه حسابی فوق دکترا را هم تمام کنید و بعد تازه بیفتید به تدریس، نه اینکه در بیست‌و‌یک‌سالگی بچه بیاورید و توی حیاط خانه تلسکوپ علم کنید‌. راه طراح لباس شدن هم این است که از جوانی دنبال کار بیفتید و آهسته و پیوسته همه چم‌وخم کار را یاد بگیرید، نه اینکه از وسط یک کار دیگر یک دفعه میانبر بزنید و بپرید وسط. جنی و آلن انگار از ناکجا آمدند و جوری در کارهایشان درخشیدند که سابقه نداشت و امضای خودشان را پای کارها گذاشتند.
این جور برنده‌ها که ناگهان از ناکجا پیدا می‌شوند، یک تعریف مشخص و یک عبارت دقیق دارند.
به این جور آدم‌ها می‌گویند《اسب سیاه》

انگار همه چیز داشت، ولی هنوز حس می‌کرد یک چیزی کم دارد. چند سال بعد یک روز صبح که ایستاده بود جلوی آینه، به خودش گفت:《این من نیستم. من بیشتر از این‌هام.》و یک دفعه همه کسب‌وکارش را فروخت و رفت به بوستون و همه را شگفت زده کرد. دست به کاری هم زد که هیچ‌کس فکرش را نمی‌کرد: دوختن لباس مردانه.
دگرگونی بزرگی بود، ولی همه جان‌ودل آلن همین را می‌خواست و خودش را وقف آموختن ترفند‌ها و ریزه‌کاری‌های این کار کرد. سر سال دوم هم اولین جایزه ملی لباس خودش را گرفت. کار به همین‌جایی ختم نشد و در اندک زمانی بوتیک او در برابر همه طراحان مد و لباس آمریکا قد علم کرد و برایشان بدل به رقیبی جدی شد.
راهی که جنی و آلن پیمودند قالب‌های ذهنی معمول ما را در مورد راه‌های رسیدن به موفقیت درهم می‌شکند. برای اینکه به یک ستاره‌شناس سرشناس بدل شوید راه معمول این است که در رشته مرتبط دکترا بگیرید و توی یک دانشگاه حسابی فوق دکترا را هم تمام کنید و بعد تازه بیفتید به تدریس، نه اینکه در بیست‌و‌یک‌سالگی بچه بیاورید و توی حیاط خانه تلسکوپ علم کنید‌. راه طراح لباس شدن هم این است که از جوانی دنبال کار بیفتید و آهسته و پیوسته همه چم‌وخم کار را یاد بگیرید، نه اینکه از وسط یک کار دیگر یک دفعه میانبر بزنید و بپرید وسط. جنی و آلن انگار از ناکجا آمدند و جوری در کارهایشان درخشیدند که سابقه نداشت و امضای خودشان را پای کارها گذاشتند.
این جور برنده‌ها که ناگهان از ناکجا پیدا می‌شوند، یک تعریف مشخص و یک عبارت دقیق دارند.
به این جور آدم‌ها می‌گویند《اسب سیاه》
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

BARDIS79

گوینده آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
61
کیف پول من
12,676
Points
73
عبارت《اسب سیاه》نخستین بار پس از انتشار کتاب دوک جوان در سال ۱۸۳۱ وارد فرهنگ عمومی شد و به سرعت جا افتاد. قهرمان داستان آن کتاب در صح*نه ای روی اسبی شرط کلانی می‌بندد، ولی《 یک اسب سیاه که هیچ گمانی به بردش نمی‌برد》از همه جلو می‌زند و باعث باخت قهرمان می‌شود. بعد از آن هرجا سخن از 《 اسب سیاه》می‌شود، منظور قهرمان و برنده‌ای است که هیچ‌کدام از شرایط برد را نداشته، ولی در روندی شگفت راه خودش را تا جایگاه اول بریده و رفته و همه را مبهوت گذاشته.
از همان زمان، جوامع مختلف علاقه فزاینده‌ای به این اسب‌های سیاه داشته‌اند که تا پیش از برنده شدن هیچکس هیچ توجهی به این آدم‌ها نداشته، ولی بعد از پیروزی همه به سرگذشت این‌ها علاقه پیدا می‌کنند و می‌کوشند سراز کارشان دربیاورند. نکته این است که انگار چیز به درد بخوری هم در این سرگذشت‌ها نیست و جایی را نمی‌توان در کارشان یافت که سرمشق باشد و تنها حس می‌کنیم بخت یارشان بوده‌.
البته که پشتکار اسب‌های سیاهی چون جنی و آلن را می‌ستاییم، ولی این دگرگونی از فروشنده فست‌فود و میخانه‌چی تا ستاره‌شناس و طراح مد، آنقدر خارق عادت و استثنایی است که نمی‌شود تقلیدش کرد وسرمشق محض قرارش داد. به همین خاطر است که وقتی حرف از راه موفقیت می‌شود، ما ترجیح می‌دهیم رد کار تایگر وودزها، موتزارت‌ها و وارن بافت‌ها را بگیریم. آن‌ها که همه انتظار موفقیتشان را داشته‌اند.
موتزارت از هشت سالگی سمفونی تصنیف می‌نوشت و وارن بافت از یازده‌سالگی توی کار بورس بود و تایگر وودز هم از شش‌سالگی اولین جایزه‌های گلفش را گرفت. این‌ها همگی از سنین پایین می‌دانستند در زندگی چه می‌خواهند و همه وقت خود را صرف همان می‌کردند. راهکاری که این آدم‌های بزرگ به ما می‌دهند تا حدی ساده است. می‌گویند مقصدتان را بدانید، خیلی خیلی خیلی سخت کار کنید و از سر موانع با پشتکار بگذرید تا به مقصد برسید. این《فرمول استاندارد》را همه بلدند و از زبان معلم‌ها، مادر و پدر، رؤسا وحتی دانشمندان شنیده‌اند و همه می‌دانند دستور موفقیت همین است. ولی دستور کار اسب سیاه این نیست. این‌ها از راهکار‌های پیچیده‌ای به موفقیت رسیده‌اند که به این سادگی قابل بیان و تقلید نیست.
اگر ماجرا را سروته ببینیم چه؟

عبارت《اسب سیاه》نخستین بار پس از انتشار کتاب دوک جوان در سال ۱۸۳۱ وارد فرهنگ عمومی شد و به سرعت جا افتاد. قهرمان داستان آن کتاب در صح*نه ای روی اسبی شرط کلانی می‌بندد، ولی《 یک اسب سیاه که هیچ گمانی به بردش نمی‌برد》از همه جلو می‌زند و باعث باخت قهرمان می‌شود. بعد از آن هرجا سخن از 《 اسب سیاه》می‌شود، منظور قهرمان و برنده‌ای است که هیچ‌کدام از شرایط برد را نداشته، ولی در روندی شگفت راه خودش را تا جایگاه اول بریده و رفته و همه را مبهوت گذاشته.
از همان زمان، جوامع مختلف علاقه فزاینده‌ای به این اسب‌های سیاه داشته‌اند که تا پیش از برنده شدن هیچکس هیچ توجهی به این آدم‌ها نداشته، ولی بعد از پیروزی همه به سرگذشت این‌ها علاقه پیدا می‌کنند و می‌کوشند سراز کارشان دربیاورند. نکته این است که انگار چیز به درد بخوری هم در این سرگذشت‌ها نیست و جایی را نمی‌توان در کارشان یافت که سرمشق باشد و تنها حس می‌کنیم بخت یارشان بوده‌.
البته که پشتکار اسب‌های سیاهی چون جنی و آلن را می‌ستاییم، ولی این دگرگونی از فروشنده فست‌فود و میخانه‌چی تا ستاره‌شناس و طراح مد، آنقدر خارق عادت و استثنایی است که نمی‌شود تقلیدش کرد وسرمشق محض قرارش داد. به همین خاطر است که وقتی حرف از راه موفقیت می‌شود، ما ترجیح می‌دهیم رد کار تایگر وودزها، موتزارت‌ها و وارن بافت‌ها را بگیریم. آن‌ها که همه انتظار موفقیتشان را داشته‌اند.
موتزارت از هشت سالگی سمفونی تصنیف می‌نوشت و وارن بافت از یازده‌سالگی توی کار بورس بود و تایگر وودز هم از شش‌سالگی اولین جایزه‌های گلفش را گرفت. این‌ها همگی از سنین پایین می‌دانستند در زندگی چه می‌خواهند و همه وقت خود را صرف همان می‌کردند. راهکاری که این آدم‌های بزرگ به ما می‌دهند تا حدی ساده است. می‌گویند مقصدتان را بدانید، خیلی خیلی خیلی سخت کار کنید و از سر موانع با پشتکار بگذرید تا به مقصد برسید. این《فرمول استاندارد》را همه بلدند و از زبان معلم‌ها، مادر و پدر، رؤسا وحتی دانشمندان شنیده‌اند و همه می‌دانند دستور موفقیت همین است. ولی دستور کار اسب سیاه این نیست. این‌ها از راهکار‌های پیچیده‌ای به موفقیت رسیده‌اند که به این سادگی قابل بیان و تقلید نیست.
اگر ماجرا را سروته ببینیم چه؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

BARDIS79

گوینده آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
61
کیف پول من
12,676
Points
73
انگار از همان آغاز زندگی انسان بر روی کره زمین دستورالعمل‌هایی برای موفقیت وجود داشته، چون آموزه‌های مرتبط با《زندگی بهتر》نام داده‌اند. ارسطو، کنفوسیوس و آگوستین قدیس همگی نکاتی را در زمینه شکوفایی تن و جان نوشته‌اند. ولی چنین نیست و ادبیات موفقیت همیشه دوام مشخص و محدودی دارد.
سودمند‌ترین آموزه‌ها آن‌هایی‌اند که کاربردی‌اند و دقیق و در نتیجه کاملاً به زمان و مکان خاستگاه خودشان پیوند خورده‌اند. دستورالعمل‌های موفقیت پولینزیایی‌های سدهٔ سوم در مورد ساخت و راندن قایق هیچ دخلی به دستورالعمل‌های موفقیت مغولان سدهٔ سیزدهم در مورد راندن و تیمار اسب ندارد. در امپراتوری آزتک سدهٔ پانزدهم به مردم سفارش می‌کردند مراقب قربانی شدن باشند و در امپراتوری روسیه سدهٔ هجدهم مراقب دهقان شدن.
روال کلی آموزه‌ها در یک دوران معمولاً ثابت است، ولی وقتی جامعه به دوران گذار وارد می‌شود و پو*ست می‌اندازد، آموزه‌ها هم رنگ عوض می‌کنند. شاید یکی از بهترین نمونه‌ها و گواه این موضوع را بتوان در کتاب راه ثروتمند و آبرومند شدن: توصیه به تهیدستان، چاپ سال ۱۷۷۵ و نوشته جان ترازلر دید. نویسنده در زمانه‌ای این کتاب را می‌نوشت که جامعه انگلستان در حال گذار از نظام فئودالی به نظام بازرگانی بود و به همین خاطر نویسنده بر این نکته تاکید داشت که ثروت و سرشناسی دیگر منحصر به دوک‌ها و بارون‌ها نیست:《آدم‌ها پیش از این به خود می‌بالیدند که زیر دست فلان ارباب‌اند و به همان اندک مایه زندگی خود قناعت می‌کردند... ولی حالا با بالا گرفتن بازرگانی و دادوستد شمار ثروتمندان رو به افزایش است و مردم نیاز‌های تازه‌ای دارند... و در پی چیزهایی می‌روند که پیش‌تر به خواب خود نمی‌دیدند.》حالا آموزه موفقیت در این زمانه نو چه بود؟ ترازلر استراتژی‌ای را در میان می‌گذاشت که به نظر خیال پردازانه و غیر عملی می‌نمود، ولی سرانجام معلوم شد با این آموزه می‌شود دوران نوین را تعریف کرد:«استقلال». این یعنی دور انداختن راه آزموده مطمئن سرسپردگی به اربابان ثروتمند و روی آوردن به خودمختاری شخصی و کاری.

انگار از همان آغاز زندگی انسان بر روی کره زمین دستورالعمل‌هایی برای موفقیت وجود داشته، چون آموزه‌های مرتبط با《زندگی بهتر》نام داده‌اند. ارسطو، کنفوسیوس و آگوستین قدیس همگی نکاتی را در زمینه شکوفایی تن و جان نوشته‌اند. ولی چنین نیست و ادبیات موفقیت همیشه دوام مشخص و محدودی دارد.
سودمند‌ترین آموزه‌ها آن‌هایی‌اند که کاربردی‌اند و دقیق و در نتیجه کاملاً به زمان و مکان خاستگاه خودشان پیوند خورده‌اند. دستورالعمل‌های موفقیت پولینزیایی‌های سدهٔ سوم در مورد ساخت و راندن قایق هیچ دخلی به دستورالعمل‌های موفقیت مغولان سدهٔ سیزدهم در مورد راندن و تیمار اسب ندارد. در امپراتوری آزتک سدهٔ پانزدهم به مردم سفارش می‌کردند مراقب قربانی شدن باشند و در امپراتوری روسیه سدهٔ هجدهم مراقب دهقان شدن.
روال کلی آموزه‌ها در یک دوران معمولاً ثابت است، ولی وقتی جامعه به دوران گذار وارد می‌شود و پو*ست می‌اندازد، آموزه‌ها هم رنگ عوض می‌کنند. شاید یکی از بهترین نمونه‌ها و گواه این موضوع را بتوان در کتاب راه ثروتمند و آبرومند شدن: توصیه به تهیدستان، چاپ سال ۱۷۷۵ و نوشته جان ترازلر دید. نویسنده در زمانه‌ای این کتاب را می‌نوشت که جامعه انگلستان در حال گذار از نظام فئودالی به نظام بازرگانی بود و به همین خاطر نویسنده بر این نکته تاکید داشت که ثروت و سرشناسی دیگر منحصر به دوک‌ها و بارون‌ها نیست:《آدم‌ها پیش از این به خود می‌بالیدند که زیر دست فلان ارباب‌اند و به همان اندک مایه زندگی خود قناعت می‌کردند... ولی حالا با بالا گرفتن بازرگانی و دادوستد شمار ثروتمندان رو به افزایش است و مردم نیاز‌های تازه‌ای دارند... و در پی چیزهایی می‌روند که پیش‌تر به خواب خود نمی‌دیدند.》حالا آموزه موفقیت در این زمانه نو چه بود؟ ترازلر استراتژی‌ای را در میان می‌گذاشت که به نظر خیال پردازانه و غیر عملی می‌نمود، ولی سرانجام معلوم شد با این آموزه می‌شود دوران نوین را تعریف کرد:«استقلال». این یعنی دور انداختن راه آزموده مطمئن سرسپردگی به اربابان ثروتمند و روی آوردن به خودمختاری شخصی و کاری.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

BARDIS79

گوینده آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
61
کیف پول من
12,676
Points
73
زمانه‌ای که شما خودتان در آن به دنیا آمده‌اید دورانی است که از نخستین سالیان سدهٔ بیستم آغاز شده و جوامع غربی را به راهی انداخته است که عنوان دوران اقتصاد تولیدی شرکت‌بنیان بر آن نهاده‌اند.
در منابع مختلف این دوران را《عصر صنعتی》هم نامیده‌اند، ولی بهتر همان که به آن بگوییم《عصر استانداردسازی》. روزگاری که در آن خطوط گسترده تولید، تولید انبوه، سلسله مراتب سازمانی و آموزشی اجباری رواج یافت و همین روند به استانداردسازی بیشتز جنبه‌های زندگی روزمره رسید و از دل تولیدات مصرفی، مشاغل و مدارک دانشگاهی بیرون آمدند.
روزگار استانداردسازی هم به مانند همه دوران‌های دیگر تعریف خاص خودش را برای موفقیت رواج داد که بالا رفتن از نردبان نهادینه شده برای کسب ثروت و موقعیت بود. از دل همین مفهوم‌سازی خاص سلسله‌ای از کتاب‌های خودیاری درآمد که از آن جمله می‌توان کتاب آیین دوست‌یابی دیل کارنگی در سال ۱۹۳۶، بیندیشید و ثروتمند شوید نوشته ناپلئون هیل در سال ۱۹۳۷و قدرت تفکر مثبت نوشته نورمن وینسنت پیل را نام برد. این نسل نوین کتاب های موفقیت که همگی با نگاه به بالا نوشته شده بودند، عادت‌ها و ترفند‌هایی را به مردم پیشنهاد می‌کردند که در صعود از سلسله مراتب سازمانی یاری‌شان کند. مثلاً هیل نوشته بود:《راه بهتر این است که خود را در کار خود چنان سودمند و کارآمد کنید که توجه مثبت افراد قدرتمند را برانگیزید و آن‌ها شما را برای کارهای بهتر پیشنهاد کنند و از این راه به شغل مورد علاقه خود دست پیدا کنید.》
روزگار استانداردسازی زمینه‌ای فراهم کرد که برای نخستین بار مسئله خودیاری به علم پیوند بخورد و این دو عنصر باهم راهکاری برای موفقیت عرضه کنند. وقتی به سدهٔ بیست‌و‌یکم رسیدیم، پرفروش‌های نیویورک تایمز و دانشمندان رده بالای علوم اجتماعی، دیگر داشتند گونه های مختلفی از فرمول استاندارد را تبلیغ می‌کردند. نسل‌ها از پی هم آمده و به توصیه《 مقصد را بدان، سخت کار کن، در مسیر بمان》عمل کردند و همین را یگانه راه برای رسیدن به شکوفایی دیده‌اند. آموزه‌ای که انگار هیچ رد و شکی در آن راه نمی‌یافت و اگر تردیدی در آن می‌کردی تو را احمق می‌پنداشتند. در واقع هم بسیاری از کتاب‌های تازه‌ای که در میان آمده بر این راه‌اند که فرمول استانداردی که گفتیم اینک دیگر بخشی از خرد همیشگی بشر شده.
ولی این کتاب از آن‌ها نیست. اسب سیاه بر این فرض پایدار است که در روزگار حاضر فرمول دیگری هم برای موفقیت وجود دارد.

زمانه‌ای که شما خودتان در آن به دنیا آمده‌اید دورانی است که از نخستین سالیان سدهٔ بیستم آغاز شده و جوامع غربی را به راهی انداخته است که عنوان دوران اقتصاد تولیدی شرکت‌بنیان بر آن نهاده‌اند.
در منابع مختلف این دوران را《عصر صنعتی》هم نامیده‌اند، ولی بهتر همان که به آن بگوییم《عصر استانداردسازی》. روزگاری که در آن خطوط گسترده تولید، تولید انبوه، سلسله مراتب سازمانی و آموزشی اجباری رواج یافت و همین روند به استانداردسازی بیشتز جنبه‌های زندگی روزمره رسید و از دل تولیدات مصرفی، مشاغل و مدارک دانشگاهی بیرون آمدند.
روزگار استانداردسازی هم به مانند همه دوران‌های دیگر تعریف خاص خودش را برای موفقیت رواج داد که بالا رفتن از نردبان نهادینه شده برای کسب ثروت و موقعیت بود. از دل همین مفهوم‌سازی خاص سلسله‌ای از کتاب‌های خودیاری درآمد که از آن جمله می‌توان کتاب آیین دوست‌یابی دیل کارنگی در سال ۱۹۳۶، بیندیشید و ثروتمند شوید نوشته ناپلئون هیل در سال ۱۹۳۷و قدرت تفکر مثبت نوشته نورمن وینسنت پیل را نام برد. این نسل نوین کتاب های موفقیت که همگی با نگاه به بالا نوشته شده بودند، عادت‌ها و ترفند‌هایی را به مردم پیشنهاد می‌کردند که در صعود از سلسله مراتب سازمانی یاری‌شان کند. مثلاً هیل نوشته بود:《راه بهتر این است که خود را در کار خود چنان سودمند و کارآمد کنید که توجه مثبت افراد قدرتمند را برانگیزید و آن‌ها شما را برای کارهای بهتر پیشنهاد کنند و از این راه به شغل مورد علاقه خود دست پیدا کنید.》
روزگار استانداردسازی زمینه‌ای فراهم کرد که برای نخستین بار مسئله خودیاری به علم پیوند بخورد و این دو عنصر باهم راهکاری برای موفقیت عرضه کنند. وقتی به سدهٔ بیست‌و‌یکم رسیدیم، پرفروش‌های نیویورک تایمز و دانشمندان رده بالای علوم اجتماعی، دیگر داشتند گونه های مختلفی از فرمول استاندارد را تبلیغ می‌کردند. نسل‌ها از پی هم آمده و به توصیه《 مقصد را بدان، سخت کار کن، در مسیر بمان》عمل کردند و همین را یگانه راه برای رسیدن به شکوفایی دیده‌اند. آموزه‌ای که انگار هیچ رد و شکی در آن راه نمی‌یافت و اگر تردیدی در آن می‌کردی تو را احمق می‌پنداشتند. در واقع هم بسیاری از کتاب‌های تازه‌ای که در میان آمده بر این راه‌اند که فرمول استانداردی که گفتیم اینک دیگر بخشی از خرد همیشگی بشر شده.
ولی این کتاب از آن‌ها نیست. اسب سیاه بر این فرض پایدار است که در روزگار حاضر فرمول دیگری هم برای موفقیت وجود دارد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

BARDIS79

گوینده آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
61
کیف پول من
12,676
Points
73
روزگار ما جایی است که در آن نتفلیکس با دقتی بی‌مانند فیلم‌هایی به ما پیشنهاد می‌کند که شاید دوست داشته باشیم ببینیم و آمازون کتاب‌هایی را توصیه می‌کند که شاید دوست داشته باشیم بخوانیم. الان روزگار یوتیوب است و تلویزیون کابلی و جست‌وجوی شخصی‌سازی شده گوگل و اخبار دلخواه و ف*ی*سبوک و توئیتر. همه این فناوری‌های نوین در بستر یک ویژگی مشترک تعریف می‌شوند: شخصی سازی. با این‌حال، فوران سرسام‌آور فناوری شخصی سازی صرفاً نوک قله کوهی از تغییرات است که جامعه را متحول می‌کند و از سپیده《روزگار شخصی‌سازی》خبر می‌دهد.
یکی از زمینه هایی که با این امر شخصی برخورد داریم بهداشت است. امروزه پزشکان براساس ب*دن، سلامت و دی‌ان‌ای شما به کار درمان بیماری‌هایی مثل سرطان می‌پردازند و به جای تجویز داروهای عمومی، دقیقا دارویی را معرفی می‌کنند که برای شخص شما مفید خواهد بود. هر روز بیش از دیروز به پزشکان متخصص تغذیه‌ای برمی‌خوریم که به جای حواله دادن مراجعان به قرص و کپسول‌های موجود در بازار، رژیم غذایی خاص هر فرد را طراحی می‌کنند. پدیدار شدن ابزارهایی مثل دستگاه‌های خانگی تست دی‌ان‌ای، ساعت‌های هوشمند کنترل ضربان قلب و نرم‌افزارهایی چون 《مای‌فیتنس‌پل》و《سامسونگ هلث》از مصداق این رخدادند.
این دگرگونی و مطرح شدن امر شخصی را در محیط‌های کاری هم می‌توان دید. تا پیش از این، اقتصاد صنعتی را سازمان‌های سلسله مراتبی بزرگ و ثابتی اداره می‌کردند که ریشه‌های عمیقی در جامعه داشتند، ولی اکنون خود جامعه در حال گذار به اقتصاد دانش‌بنیان خدماتی است که تنوعی به مراتب بیشتر دارد و پایش برشانه‌های کارمزد بگیرها، کارپردازان مستقل و کارگزاران آزاد است. دیگر لازم نیست همه عمر کاری‌تان را پای یک شرکت بریزید. الان زمانه‌ای است که تا پیش از بازنشستگی امکان ده‌ها بار تغییر شغل دارید و شاید عمر کاری ما از برخی شرکت‌هایی که برایشان کارکرده‌ایم هم بیشتر باشد.
حتی سخت‌‌ترین نهاد استاندارد زمانه ما که همان بخش آموزش باشد هم در این زمانه پیش لرزه‌های بروز امر شخصی را در خود دیده‌ است. نهادهای بشر دوستانه این دوران میلیاردها دلار خرج برنامه‌های شخصی‌سازی شده آموزشی می‌کنند که اختصاصا‌ً برحسب نیازهای هر دانشجو و میزان توانمندی‌اش طراحی شده است. بنیادهای خیریه《بیل و ملیندا گیتس》و《چن زاکربرگ》در حال حاضر به شکلی پیگیر بر روی فناوری‌های شخصی‌سازی آموزش در مدارس کشور سرمایه‌گذاری می‌کنند. در سال ۲۰۱۳، دانشگاه نیوهمپشایر جنوبی نخستین دانشگاهی شد که همه روال واحدی و ساعت درسی را دور ریخت و از وزارت آموزش عالی هم برای برنامه صد‌درصد شخصی محور و توانمندی محور مجوز گرفت.
شاید در این دگرگونی‌های زمانه ما در زمینه آموزش، کار و زندگی چندان مربوط به هم بنظر نرسند، ولی همه این‌ها ریشه در یک اندیشه خاص دارند که محرک اصلی روزگار شخصی‌سازی است.
این روزها فردیت مهم است.

روزگار ما جایی است که در آن نتفلیکس با دقتی بی‌مانند فیلم‌هایی به ما پیشنهاد می‌کند که شاید دوست داشته باشیم ببینیم و آمازون کتاب‌هایی را توصیه می‌کند که شاید دوست داشته باشیم بخوانیم. الان روزگار یوتیوب است و تلویزیون کابلی و جست‌وجوی شخصی‌سازی شده گوگل و اخبار دلخواه و ف*ی*سبوک و توئیتر. همه این فناوری‌های نوین در بستر یک ویژگی مشترک تعریف می‌شوند: شخصی سازی. با این‌حال، فوران سرسام‌آور فناوری شخصی سازی صرفاً نوک قله کوهی از تغییرات است که جامعه را متحول می‌کند و از سپیده《روزگار شخصی‌سازی》خبر می‌دهد.
یکی از زمینه هایی که با این امر شخصی برخورد داریم بهداشت است. امروزه پزشکان براساس ب*دن، سلامت و دی‌ان‌ای شما به کار درمان بیماری‌هایی مثل سرطان می‌پردازند و به جای تجویز داروهای عمومی، دقیقا دارویی را معرفی می‌کنند که برای شخص شما مفید خواهد بود. هر روز بیش از دیروز به پزشکان متخصص تغذیه‌ای برمی‌خوریم که به جای حواله دادن مراجعان به قرص و کپسول‌های موجود در بازار، رژیم غذایی خاص هر فرد را طراحی می‌کنند. پدیدار شدن ابزارهایی مثل دستگاه‌های خانگی تست دی‌ان‌ای، ساعت‌های هوشمند کنترل ضربان قلب و نرم‌افزارهایی چون 《مای‌فیتنس‌پل》و《سامسونگ هلث》از مصداق این رخدادند.
این دگرگونی و مطرح شدن امر شخصی را در محیط‌های کاری هم می‌توان دید. تا پیش از این، اقتصاد صنعتی را سازمان‌های سلسله مراتبی بزرگ و ثابتی اداره می‌کردند که ریشه‌های عمیقی در جامعه داشتند، ولی اکنون خود جامعه در حال گذار به اقتصاد دانش‌بنیان خدماتی است که تنوعی به مراتب بیشتر دارد و پایش برشانه‌های کارمزد بگیرها، کارپردازان مستقل و کارگزاران آزاد است. دیگر لازم نیست همه عمر کاری‌تان را پای یک شرکت بریزید. الان زمانه‌ای است که تا پیش از بازنشستگی امکان ده‌ها بار تغییر شغل دارید و شاید عمر کاری ما از برخی شرکت‌هایی که برایشان کارکرده‌ایم هم بیشتر باشد.
حتی سخت‌‌ترین نهاد استاندارد زمانه ما که همان بخش آموزش باشد هم در این زمانه پیش لرزه‌های بروز امر شخصی را در خود دیده‌ است. نهادهای بشر دوستانه این دوران میلیاردها دلار خرج برنامه‌های شخصی‌سازی شده آموزشی می‌کنند که اختصاصا‌ً برحسب نیازهای هر دانشجو و میزان توانمندی‌اش طراحی شده است. بنیادهای خیریه《بیل و ملیندا گیتس》و《چن زاکربرگ》در حال حاضر به شکلی پیگیر بر روی فناوری‌های شخصی‌سازی آموزش در مدارس کشور سرمایه‌گذاری می‌کنند. در سال ۲۰۱۳، دانشگاه نیوهمپشایر جنوبی نخستین دانشگاهی شد که همه روال واحدی و ساعت درسی را دور ریخت و از وزارت آموزش عالی هم برای برنامه صد‌درصد شخصی محور و توانمندی محور مجوز گرفت.
شاید در این دگرگونی‌های زمانه ما در زمینه آموزش، کار و زندگی چندان مربوط به هم بنظر نرسند، ولی همه این‌ها ریشه در یک اندیشه خاص دارند که محرک اصلی روزگار شخصی‌سازی است.
این روزها فردیت مهم است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

BARDIS79

گوینده آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
61
کیف پول من
12,676
Points
73
باور به اینکه فردیت مهم است حتی دیدگاه ما را نسبت به مفهوم موفقیت هم دگرگون می‌کند. در سال ۲۰۱۸، اندیشکده غیرانتفاعی《پاپیولس》در همکاری با《لانتس گلوبال》یک نظرسنجی گسترده ملی ترتیب داد و از میان سه هزار زن و مرد، که از نظر جمعیتی نماینده همه اقشار بودند، به طرح این پرسش پرداخت که تعریفشان از موفقیت چیست. وقتی از شرکت کنندگان در این نظرسنجی پرسیدند تعریف جامعه ار موفقیت چیست، دو جواب معمول آن‌ها ثروت و جایگاه اجتماعی بود. ولی وقتی از آن‌ها پرسیده شد که چقدر با این تعریف همدل و موافق‌اند، تنها ۱۸ درصد گفتند که کاملاً یا تا حدی با این تعریف سازگاری دارند و ۴۰ درصد گفتند که در طول زندگی خودشان از این تعاریف فاصله گرفته‌اند. جالب اینکه اکثریت قابل توجهی از این آدم‌ها بر این تاکید داشتند که تعریف شخصی خودشان از موفقیت، اولویت دادن به خوشبختی و کامیابی است.
این اختلاف فاحش میان دیدگاه عمومی و شخصی نسبت به موفقیت آنجایی بیشتر خودش را نشان داد که ازشان پرسیدند چه کسی را موفق‌تر از همه می‌دانند. اگرچه ۷۴ درصد گفته بودند که برپایه تعریف جامعه کسی موفق‌تر است که از همه قدرتمندتر باشد، ۹۱ درصد هم گفتند که از نظر شخص خودشان کسی موفق‌تر است که در راستای هدف خودش گام برمی‌دارد. به بیان دیگر، بیشتر ما فکر می‌کنیم که همه باور دارند در صورتی موفق هستیم که ثروتمند و قدرتمند باشیم، ولی خود ما این باور را در سر داریم که موفقیت یعنی کامیابی شخصی و حس پیروزی‌ای که از دل خودمان برآمده.
اما همین که بدانیم به نوع دیگری از موفقیت نیازداریم، مساوی با دانستن راه کسب آن نیست. این نیاز فزاینده و نویت برای زندگی آکنده از موفقیت شخصی از خود دانش پیش افتاده و هنوز مثلا‌ً مطالعات دانشگاهی موفقیت در این زمانه دربند روزگار استانداردسازی مانده‌اند. دست کم صد سالی است که اغلب پژوهشگران یک دیدگاه جامع و کامل را برای موفقیت عرضه و تبلیغ کرده‌اند و همیشه با این پرسش سخن گشوده‌اند:《بهترین راه برای رسیدن به موفقیت چیست؟》
ما راهکار دیگری داریم.
ما دو نفر در مقام دو دانشمند، با این باور مشترک با یکدیگر همراه شده‌ایم که فردیت مهم است. ما باور داریم که برای رسیدن به یک جامعه عالی و پویا همه باید خود را به کمال برسانند و دیگر مهم نیست چه کسی هستند و از کجا آغاز کرده‌اند. همه پژوهش‌های ما بر این پایه استوار بوده که بهترین راه کمک به هر انسان برای داشتن یک زندگی بهتر و شکوفا کردن توانایی‌هایش این است که آن‌ها را درک و توانمند کنید. بر اساس همین باور، پرسشی که ما داریم کمی متفاوت است:《بهترین راه شما برای رسیدن به موفقیت چیست؟》
برای یافتن جواب همیت پرسش بود که به اسب سیاه رو کردیم.

باور به اینکه فردیت مهم است حتی دیدگاه ما را نسبت به مفهوم موفقیت هم دگرگون می‌کند. در سال ۲۰۱۸، اندیشکده غیرانتفاعی《پاپیولس》در همکاری با《لانتس گلوبال》یک نظرسنجی گسترده ملی ترتیب داد و از میان سه هزار زن و مرد، که از نظر جمعیتی نماینده همه اقشار بودند، به طرح این پرسش پرداخت که تعریفشان از موفقیت چیست. وقتی از شرکت کنندگان در این نظرسنجی پرسیدند تعریف جامعه ار موفقیت چیست، دو جواب معمول آن‌ها ثروت و جایگاه اجتماعی بود. ولی وقتی از آن‌ها پرسیده شد که چقدر با این تعریف همدل و موافق‌اند، تنها ۱۸ درصد گفتند که کاملاً یا تا حدی با این تعریف سازگاری دارند و ۴۰ درصد گفتند که در طول زندگی خودشان از این تعاریف فاصله گرفته‌اند. جالب اینکه اکثریت قابل توجهی از این آدم‌ها بر این تاکید داشتند که تعریف شخصی خودشان از موفقیت، اولویت دادن به خوشبختی و کامیابی است.
این اختلاف فاحش میان دیدگاه عمومی و شخصی نسبت به موفقیت آنجایی بیشتر خودش را نشان داد که ازشان پرسیدند چه کسی را موفق‌تر از همه می‌دانند. اگرچه ۷۴ درصد گفته بودند که برپایه تعریف جامعه کسی موفق‌تر است که از همه قدرتمندتر باشد، ۹۱ درصد هم گفتند که از نظر شخص خودشان کسی موفق‌تر است که در راستای هدف خودش گام برمی‌دارد. به بیان دیگر، بیشتر ما فکر می‌کنیم که همه باور دارند در صورتی موفق هستیم که ثروتمند و قدرتمند باشیم، ولی خود ما این باور را در سر داریم که موفقیت یعنی کامیابی شخصی و حس پیروزی‌ای که از دل خودمان برآمده.
اما همین که بدانیم به نوع دیگری از موفقیت نیازداریم، مساوی با دانستن راه کسب آن نیست. این نیاز فزاینده و نویت برای زندگی آکنده از موفقیت شخصی از خود دانش پیش افتاده و هنوز مثلا‌ً مطالعات دانشگاهی موفقیت در این زمانه دربند روزگار استانداردسازی مانده‌اند. دست کم صد سالی است که اغلب پژوهشگران یک دیدگاه جامع و کامل را برای موفقیت عرضه و تبلیغ کرده‌اند و همیشه با این پرسش سخن گشوده‌اند:《بهترین راه برای رسیدن به موفقیت چیست؟》
ما راهکار دیگری داریم.
ما دو نفر در مقام دو دانشمند، با این باور مشترک با یکدیگر همراه شده‌ایم که فردیت مهم است. ما باور داریم که برای رسیدن به یک جامعه عالی و پویا همه باید خود را به کمال برسانند و دیگر مهم نیست چه کسی هستند و از کجا آغاز کرده‌اند. همه پژوهش‌های ما بر این پایه استوار بوده که بهترین راه کمک به هر انسان برای داشتن یک زندگی بهتر و شکوفا کردن توانایی‌هایش این است که آن‌ها را درک و توانمند کنید. بر اساس همین باور، پرسشی که ما داریم کمی متفاوت است:《بهترین راه شما برای رسیدن به موفقیت چیست؟》
برای یافتن جواب همیت پرسش بود که به اسب سیاه رو کردیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا