• دانلود رمان آلفای از یاد رفته جلد نهم مجموعه دختر آلفا کلیک کنید

کتاب در حال تایپ کتاب اسب سیاه|اثرتاد رز|اگی اوگاس

  • نویسنده موضوع BARDIS79
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 357
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

BARDIS79

تایپیست
تایپیست
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
92
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
6,888
Points
40
فکر نکنید اسب‌های سیاه را به پیروی از یک سنت و عرف دانشگاهی و پژوهشی در نظر گرفته‌ایم تا در مورد موفقیت مطالعه کنیم. چنین سنتی اصلاً وجود ندارد. راستش را بخواهید ما همه ادبیات موفقیت را کاویدیم و هیچ کجا به پژوهشی بر نخوردیم که راه‌های نامعمول و غیر عادی رسیدن به موفقیت را بررسی کرده باشد دلیل ما برای پژوهش روی اسب‌های سیاه کاملاً شخصی بود.
هر دو نفر ما در زندگی ناملایمات بسیار دیده و همیشه برخلاف جهت آب شنا کرده‌ایم. تاد سن ۱۷ سالگی مدرسه را رها و با دوست دختر نوجوان خودش ازدواج کرد و پیش از ۲۰ سالگی دو بچه داشت و برای اینکه هزینه‌های خانواده‌اش را تامین کند هم در نواحی روستایی ایالت یوتا حصار زنبوری می‌فروخت. اُگی (نویسنده دیگر کتاب) هم چون ۵ بار تحصیل در چهار دانشگاه مختلف را رها کرده و در هیچ شغلی بند نشده و زمانی هم کتاب فروش سیار بوده است دست کمی از او ندارد. ما هر دو در دل روزگار استانداردسازی قلای بسیار کرده‌ایم و رنج بسیار برده‌ایم تا خود را به عرف جامعه و کار و دانشگاه برسانیم و سازگار کنیم. هرگز هم موفق نشدیم.
شاید هم رسیدنمان به جایگاه فعلی کاملاً دست بر قضا و از روی بخت و اقبال بوده، ولی مطمئنیم که این موفقیت یا هر چه اسمش را می‌گذارید تنها به یاری شکستن قواعد بازی به دست آمده است. نه از روی گستاخی و لجاجت، بلکه از روی ضرورتی تلخ. همه کوشش ما برای دنبال کردن فرمول استاندارد موفقیت تنها به شکست انجامید.
همین درک بود که این اندیشه را در سر ما بیدار کرد که بررسی اسب‌های سیاه شاید فرصت خوبی برای ردگیری چگونگی رسیدن به موفقیت شخصی باشد. به نظرمان اگر بتوان قاعده‌ای را تعریف کرد که راهکار نخبه شدن را به هر فردی فارغ از زمان و مکان بیاموزد، لابد می‌توان این راهکار و قاعده را در زندگی نخبگانی جستجو کرد که خارج از سیستم به موفقیت رسیده‌اند.
این شد که پروژه اسب سیاه را راه‌اندازی کردیم.
شروع کردیم به مصاحبه و گفت و گو با متخصصان. سراغ همه مشاغل هم رفتیم. از خوانندگان اپرا بگیرید تا مربیان سگ و آرایشگران، معماران، نابغه‌های شطرنج، ماهاها و البته خیاطان و ستاره شناسان. در زمان گفتگو با آنها خیلی دقت می‌کردیم که هیچ پیش فرض و انگاره از پیش تعیین شده‌ای را در مورد موفقیت یا تعریف استعداد به آنها تلقین نکنیم. به جای این کارها فقط نشستیم و به حرف‌هایشان گوش کردیم. گذاشتیم همه این آدم‌های موفق با زبان واژگان خودشان مسیر رسیدنشان به این جایگاه را تعریف کنند.
تازه دستمان آمد که از راه گوش کردن، بیشتر هم می‌توان یاد گرفت. خیلی زود دستگیرمان شد که بسیاری از نخبگان درس و مشقشان در مدرسه تعریفی نداشته یا مثل جنی مک‌کورمیک اصلاً مدرسه را رها کرده بودند. در گفت‌وگوها به یکی از مدیران اجرایی شرکت اپل برخوردیم که می‌گفت دوره آموزشی عالی کامپیوتر دانشگاه را نیمه تمام رها کرده است و خلبانی که هرگز پایش به دانشگاه نرسیده، همچنین رئیس یک شرکت تربیت پستانداران دریایی (مثلاً تربیت دلفین برای حرکات نمایشی) که از قضا رکورددار طولانی‌ترین همکاری صداپیشگی با والت دیزنی هم است و در تمامی کودکی‌اش به مدرسه نرفته و یک غریبه در خانه به او درس می‌داد.
باقی اسب‌های سیاه در دانشگاه و کسب‌وکارشان کمابیش موفق بوده‌اند ولی همگی یکباره به مانند آلن رولو همه چیز را رها کرده و راه دیگری در پیش گرفته بودند. یکی از آن‌ها دکترای ادبیات داشت، ولی ناگهان راهی سرزمین‌های یخ‌زده شمالگان شد و در بازگشت دیگر همه او را به چشم متخصصی خبره در زمینه قارچ‌شناسی می‌دیدند. با مدیر اجرایی یک شرکت ساختمانی برخورد کردیم که بعدتر سنت نهصدساله آکسفورد را شکسته و بدل به نخستین مدیر این دانشگاه شد که از دل هیئت‌های علمی نیامده بود. خانمی را دیدیم که در دانشگاه زبان‌شناسی شناختی درس می‌داد، ولی او هم سر از جای دیگر درآورد و یک پوکرباز حرفه‌ای شناخته شده در سطح جهان شد.
همه اسب‌های سیاهی که با آن‌ها گفت‌وگو کردیم دقیقاً راهی غیرعادی را برای رسیدن به موفقیت طی کرده بودند. ولی باز ما می‌خواستیم به جواب این پرسشمان برسیم که آیا جنی و آلن و دیگر قالب‌شکن‌های نخبه در چیز دیگری هم اشتراک دارند یا نه؟ آیا ویژگی خاصی در آن‌ها هست که نشان بدهد چگونه به این اوج رسیده‌اند؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست
تایپیست
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
92
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
6,888
Points
40
ما هم به مانند خیلی از شما در آغاز کار حدس زدیم که این آدم‌ها احتمالا‌ً همگی یک ویژگی مشابه شخصیتی دارند. چیزی مثل یک‌جور لجبازی یا دشمنی با سیستم. فکر کردیم شاید بیشتر این اسب‌های سیاه یک مشت آدم تک‌رو بوده‌اند و شخصیت‌های بزرگی از ج*ن*س ریچارد برانسون داشته‌اند و با شورش در برابر دنیا می‌خواستند ثابت کنند حق با آن‌هاست و همه در اشتباه‌اند.

خیر، در اشتباهید. ما این نکته را در این آدم‌ها نیافتیم.

در واقع ما این نکته را دریافتیم که تنوع و گوناگونی این شخصیت‌ها مثل همه آدم‌های دنیاست و هرکدام شکلی و چهره‌ای دارند و به همان اندازه غیرقابل پیش‌بینی‌اند. برخی خشن بودند و حمله‌ور، برخی کمرو و محترم. برخی ستیزه‌جو بودند و برخی مهربان و آشتی‌خو. اصلاً اسب‌های سیاه را از روی شخصیتشان نمی‌شود تعریف کرد. از روی انگیزه‌ها، زمینه اجتماعی، رویکرد، کارورزی و تحصیلاتشان هم قابل تعریف و دسته بندی نیستند. ولی یک چیز بود که همه لین آدم‌ها را به هم پیوند می‌داد و زیر یک چتر گرد می‌آورد.

اسب‌های سیاه کامیاب‌اند.

وقتی شروع به گردآوری این کتاب کردیم، اصلاً به فکر عنصر کامیابی نبودیم. در سرمان این بود که پرده از روش‌های دقیق و حتی ویژه‌ کار، ترفند های یادگیری اسب‌های سیاه برداریم و بفهمیم چگونه به موفقیت رسیده‌اند. این‌طور آموزش دیده بودیم که بی‌اختیار از داده های غیر قابل اندازه گیری و مبهم چشم بپوشیم و به همین خاطر، عنصری چون کامیابی شخصی در همین رده قرار می‌گرفت. از سویی همان آموزش‌هایی که در گذشته دیده بودیم به ما یادآوری می‌کرد که شواهد را نادیده نگریم و کاری به این نداشته باشیم که چقدر در این راه شگفت زده خواهیم شد.

بسیاری از این اسب‌های سیاه خیلی بی‌پرده و آشکار از همین واژه «کامیابی» استفاده می‌کردند. دیگرانی را «هدف» می‎‌گفتند و برخی از «شوق» به کارشان و «حس غرور» از دستاوردهایشان. شماری از «حقانیت زندگی» خودشان می‌گفتند و بعضی دیگر از اینکه « یک چیزی صدام می‌زد» و حتی یکی‌شان در گوشی به ما گفت که « الان دارم توی رویا زندگی می‌کنم». مهم نبود چطوری وصفش می‌کنند، چون همه اسب‌های سیاهی که با آن ها گفت‌و گو کردیم به کارشان ایمان داشتند و عمیقاً درآن فرو رفته بودند و یک کلام اینکه زندگی‌شان معنادار و ارزنده بود.

آن‌ها هم مانند باقی ما درگیر مسائلی مثل قسط ماشین و خواباندن بچه‌ها بودند و امید و آرزوهایی برای کار خودشان، ولی هر صبح با شوقی در درون بر‌می‌خاستند و سرکار می‌رفتند و شب با حس رضایتمندی از زندگی‌شان سر به بالین می‌گذاشتند. همین کشف ما را به نکته ای رساند که از همه مهم‌تر بود.

در این کار ژرف‌تر شدیم و دیدیم این کامیابی تصادفی به دست نیامده. انتخاب آن‌ها بوده. و دقیقاً همین انتخاب و تصمیم به کامیابی هدف چیزی است که یک اسب سیاه را تعریف می‌کند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست
تایپیست
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
92
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
6,888
Points
40
این حقیقت که اسب‌های سیاه انتخابشان این بود که کامیابی را در اولویت قرار دهند، تفاوت آشکاری با روال معمول ما در برابر این موضوع دارد. ما معمولاً بر این باوریم که خوشبختی نتیجه سرآمدی در کارمان است و بعد از کسب موفقیت، کامیاب هم خواهیم بود. ولی خود شما چند نفر را می‌شناسید که با وجود سرآمد شدن در کارشا، هنوز خوشبخت نیستند؟

یکی از رفقای ما وکیل زبردست و پولداری است که برای هرکاری دستمزد کلانی می‌گیرد، ولی تا بهش می‌رسی زبان به گله و شکایت باز می‌‌کند که چقدر از کارش و آدم‌های آنجا و همه دنیا متنفر است و چقدر می‌گوید ای کاش به راه دیگری می‌رفت و هرگز وکیل نمی‌شد. یکی دیگر از رفقای ما که فیزکدان است و اسم و رسمی در این زمینه به هم‌زده، کارش را با نهایت دلزدگی انجام می‌دهد و همیشه تنهایی به سفر و تفریح می‌رود و کمتر می‌شود او را در محل کارش پیدا کرد.

این راست است که موفقیت لزوماً به کامیابی نمی‌انجامد، و نباید از دریافتنش شگفت‌زده شویم. از هرچه بگذریم عنصر کامیابی را در آن فرمول استاندارد موفقیت نیاورده‌اند. البته نهادها و صاحب‌نظرانی که با نهایت صداقت آن فرمول را تبلیغ کرده‌اند این نکته را نگفته‌اند که اگر مقصدتان را بدانید و سخت کار کنید و پشتکار داشته باشید، پس از رسیدن به مقصد کامیاب خواهید شد. یعنی که مدرکت را بگیر، برو سر یک کاری، خوشبختی خودش می‌آید... لابد!

در روزگار استانداردسازی این نکته را تثبیت کرده بودند که اگر در جست‌وجوی موفقیت باشید بی‌گمان به کامیابی هم خواهید رسید. اگرچه این شعار در گذر نسل‌ها در ذهن ما فرو شده، اما وقتی به روزگار شخصی سازی رسیدیم دیگر انگار همه فهمیدند که وعده این شعار اعتباری ندارد و تو خالی است و باید کنارش بگذاریم. اسب‌های سیاه در این دورانِ گذار راهگشاهای خوبی بوده‌اند، چون با زندگی‌شان تناقض موجود در این گفته را ثابت کرده‌‌اند. نکته زندگی همه اسب‌های تیره این کتاب همین است که آن‌ها ازراه موفقیت به کامیابی نرسیده‌اند.

بلکه برعکس، آن‌ها از راه کامیابی به موفقیت دست پیدا کرده‌اند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست
تایپیست
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
92
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
6,888
Points
40
اول کار گیج شده بودیم و از خودمان می‌پرسیدیم چگونه این اسب‌های سیاه با اولویت دادن به کامیابی موفقیت را به چنگ آورده‌اند. ولی در روند گذار از گفت‌وگویی به گفت‌وگوی دیگر فهمیدیم که پاسخ دقیقاً در دلیل برگزیدن این آدم‌ها نهفته.

در فردیت آن‌ها.

دلایل کامیابی هر شخص بسیار متنوع و متفاوت بود، چون علایق و نیازها و امیال هرکدام با دیگری فرق می‌کرد. کامیابی برای هرکدام از آن‌ها نه از راه موفقیت که از راه وقف همه وجود در مسیر یک چیز به دست آمده بود. جنی مک‌کورمیک از راه خیره شدن به آسمان با تلسکوپ خودش کامیاب می‌شد و آلن رولو با دوخت‌ودوز. کافی بود کار این دو را باهم عوض کنید و دو آدم بی‌مصرف تحویل بگیرید.

حتی در دل یک کار ثابت و مشخص هم اسب‌های سیاه اهداف و سربلندی خودرا در جنبه‌های مختلفی از آن کار می‌یافتند. برخی معماران عاشق ساخت بناهای عظیم و سربه‌فلک کشیده بودند و معماران دیگری همه توان خود را صرف جمع‌وجور کردن خانه‌ها و استفاده مفید از کمترین فضا می‌کردند. برخی ورزشکاران به قهرمانی در رشته‌های انفرادی علاقه داشتند و بهتر می‌دیدند بار سنگین بردوباخت تنها برشانه خودشان باشد، ولی در میان ورزشکاران کسانی هم بودند که روحیه تیمی و اشتراک‌ بار مسئولیت در میان رفقا را دوست می‌داشتند. هیچ فرمول مشخص و همه‌گیری برای تعریف جامع کامیابی وجود ندارد.

معمولاً وقتی حرف از زندگی و گذران آن می‌شود، مردم می‌گویند که شما باید میان کاری که دوست دارید و کاری که مجبور به انجامش هستید یکی را انتخاب کنید. ولی اسب‌های سیاه با پروبال دادن به فردیت خود راهی را رفته‌اند که هم توانمندی‌شان را به میانه آورده و هم ل*ذت از کار را. این‌ها موقعیتی را انتخاب کرده‌اند که انگار بیشترین سازگاری را با خودِ خودشان دارد و بعد شرایطی را چیده‌اند که موفقیت به قد و بالای آن‌ها بریده و دوخته شود، چون درگیر شدن با کاری که شما را کامیاب کند، همه توانتان را برای یادگیری، رشد و عمل افزایش می‌دهد. این‌گونه است که اسب‌های سیاه معنای تازه‌ای از موفقیت برافکنده‌اند و این چیزی است که با روزگار شخصی‌سازی نیز هم‌خوان است.

تعریفی که بیشتر از همه گویای این نکته است که فردیت اهمیت دارد:

موفقیت شخصی یعنی زیستن در زندگی سرشار از کامیابی و سرآمدی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست
تایپیست
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
92
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
6,888
Points
40
روزگار شخصی‌سازی اگرچه فریبنده و دلرباست، چهره‌های مبهم و گاه هراس‌انگیزی هم دارد. وقتی با دورنمای چنان انقلاب پرشوری برخورد می‌کنیم، غریزه بقا ما را به سوی امنیت خاطر روش‌های قدیم پس می‌اندازد و وا می‌دارد که به نان خشک روزگار استانداردسازی قناعت کنیم و بگوییم اگرچه روش‌های قدیم چندان هم با ما سازگار نیستند، باز دست کم آشنایند و قابل‌پیش‌بینی. ولی کاربرد فرمول‌های قدیمی دیگر نه یک راهکار مطمئن، که روشی است که قطعاً مارا از همه عقب می‌اندازد.

دنیای اطراف چنان تند و پرشتاب درحال دگرگونی است که گاهی تشخیص برآوردش برای ما دشوار می‌شود. نهادها، روش‌ها و هنجارها در حال جوشش‌اند و همین مردم را دل‌نگران و آشفته کرده است. ولی در دل همین آشوب می‌توان فرصتی گران‌مایه یافت. امروزه امکان‌هایی در دل زمانه ظهور و بروز یافته‌اند که انسان قدیم حتی آن‌ها را به خواب هم نمی‌دید و اسب‌های سیاه هم این نکته را اثبات کرده‌اند که رویاهای دیروز امکان تحقق دارند. به همین زودی هم خواهیم دید که فرصت‌های امروز را باید به چنگ آوریم و این کار به زودی در حد ضروریات زندگی در خواهد آمد.

خوشبختانه شما لازم نیست صبر کنید که روزگار شخصی‌سازی فرا برسد و نجاتتان بدهد. می‌توانید همین الان به سوی کامیابی و موفقیت حرکت کنید و آن‌ها را به دست بیاورید. موفقیت‌های اسب‌های سیاه نشان داده که چگونه می‌توان هم در دل این دنیای شلوغ نویت پیروز شد و هم قالب‌هایی را شکست که دست‌وبال شما را بسته و تنگ کرده. ستاره‌های از بین بردن کلیشه مانند جنی و آلن نشان داده‌اند ک دیگر مهم نیست با کدام آدم‌ها آشنایید. چقدر پول دارید و ضریب هوشی‌تان چقدر است. این امکان تنها برای کسانی نیست که بالای قله رسیده‌اند. این امکان برای همه فراهم است.

کلید رسیدن به کامیابی و موفقیت نیز در همین استکه ذهن خود را آماده کنید و به یاری همین شرایط ذهنی، شرایط بیرونی را برحسب علایق و توانایی خود بچینید. این طرز فکر را به سادگی می‌توان این‌گونه تعریف کرد:

هدایت فردیت در جهت جست‌وجوی کامیابی برای رسیدن به موفقیت.

البته که اولویت دادن به کامیابی اندیشه تازه‌ای نیست و بسیاری از فلاسفه و رهبران روحانی در طول تاریخ مارا به دنبال کردن میل قلبی و اولویت دادن به خوشبختی سفارش کرده‌اند، ولی چیزی که معمولاً نگفته‌اند گام‌های عملی برای رسیدن به این هدف بوده. اینکه یکی گفته باشد «راه دلت را برو» شوق‌انگیز است، ولی نقشه راه نیست. اینکه جایی بخوانید«کردار نیک»، شاید دستوری برای نیکوکاری باشد، ولی گرهی از کارهای زندگی روزمره‌تان باز نمی‌کند. ما به مجموعه‌ای از راهنمایی‌های عملی نیاز داریم که به ما کمک کند تا بدانیم واقعاً چه می‌خواهیم و چگونه باید در شرایط خاص خودمان به آن برسیم. این کتاب را برای همین نوشته‌ایم.

کتاب اسب‌های سیاه در نخستین گام و مهم‌ترین مرحله یک دستورالعمل برای شناخت طرز فکر اسب‌های سیاه است. در فصول بعدی کتاب به شما درس‌هایی را خواهیم آموخت که بدانید چگونه فردیت خودتان را پروبال بدهید تا به کامیابی و موفقیتی برسید که در دل شرایط خودتان معنا می‌شود و دنبالع آن است. هدف ما این نبوده که به شما کمک کنیم نفر اول همه دنیا بشوید، چون اتفاقاً چنین پیشنهادی به هیج‌روی سازنده نیست. می خواهیم به شما یاری برسانیم که بهترین خودتان باشید.

برایتان تعریف می‌کنیم که چگونه چهار عنصر بنیادیِ طرز فکر اسب‌های سیاه در مسیر زنان و مردان بسیاری از این دست راهگشا بوده‌اند. راهی که با رهیافت‌های گاه متناقض به موفقیتی رسیده که از آغاز هیچ‌کس نمی‌توانست آن را پیش‌بینی کند. لابد تا الان هم حدس زده‌اید که این اسب‌های سیاه از آن دست سوپراستارهای صفحات زرد و سرخط اول خبرهای جهان نیستند و در کتاب‌های موفقیت هم نامی از آنان نیست. در فصول پیش رو نامی از استیون‌اسپیلبرگ و سرناویلیامز و استیوجابز نخواهید دید و در عوض، با دستیار اول همان اسپیلبرگ که بعدها قهرمان پرتاب وزنه شده، یکی از نخستین کارمندان استیو جابز، یکی از مدیران اجرایی کاخ سفید که بعدها بدل به چیدمان کاری حرفه‌ای شده، یک مشاور مدیریتی که کارش را رها کرده و رستوران راه انداخته و یک تفنگدار دریایی آشنا خواهید شد که بعدتر افتاده به کار تربیت سگ و یکی از موفق‌ترین شرکت‌هاب تربیت سگ را در کشور دارد.

این کتاب نشان می دهد که ما از داستان زندگی این افراد بیشتر از همتایان مشهورشان خواهیم آموخت. پیروزی این آدم‌ها نشان می‌دهد که چگونه این موفقیت شخصی می‌تواند در دسترس همه باشد و امتیازی منحصر به یک گروه نخبه نیست. سختی و رنج و حتی فقر مانع از جَست‌به‌سوی این کامیابی نخواهد بود.

این رنج‌ها بخت شما را برای زندگی بهتر بیشتر هم خواهند کرد.

مهم نیست که توی یک کاری گیرافتاده‌اید یا در گام‌های آغازین این راهید، یا پیش‌تر این ندا را از درون خود شنیده‌اید و یا اصلاً نمی‌دانید به کدام سو بروید. طرز فکر اسب سیاه شما را به سوی یک زندگی سراسر شوق، هدف و موفقیت رهنمون خواهد ساخت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست
تایپیست
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
92
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
6,888
Points
40
فصل اول | عهد نامه استانداردسازی

1

روسای نهادهای بزرگ معمولاً چشم‌اندازهای بسیار سفت و سختی دارند و یادشان می‌رود که آدم‌ها چگونه‌اند، و می‌کوشند به جای سازگار کردن سیستم با آدم‌ها، برعکسش را پیاده کنند و آدم‌ها را با سیستم سازگار سازند.

برتراند راسل

اینگریدکاروزی توی کار گل‌آرایی است و در سراسر شهر نیویورک شهرتی دارد. هیچ‌کدام از کارهایش شبیه به هم نیستند و برای عروسی‌های آنچنانی و فروشگاه بربری و دربار سوئد هم گل‌آرایی کرده. شاید برخی در مورد او بگویند که دیر به اوج رسیده. البته که در بیشتر سالیان عمرش هم کسی انتظار نداشت او به هیچ موفقیتی برسد و خودش هم از همه کمتر.

در سی‌ و چند سالگی شغلی رده پایین در یک دفتر روابط عمومی داشت و کارهایی را انجام می‌داد که هیچ‌کدام به درد خودش نمی‌خوردند. پیش از آن هم مدتی خدمه پرواز هواپیما بود و بعدتر انگلیسی درس می‌داد و مدتی هم ورق پخش‌کن و پیشخدمت کازینو و رستوران بود. از این‌ها گذشته، چندبار کوشیده بود تا در رشته انسان‌شناسی اجتماعی تحصیلات عالی خود را دنبال کندکه پنج بار دانشگاه عوض کرد و هربار ناکام ماند. هرچند بار هم که شغل عوض می‌کرد، گرهی از کارش گشوده نمی‌شد و همچنان موفقیت از او می‌‌گریخت.

هرجا هم می‌نشست در گوشش می‌خواندند که مشکلش فقط نداشتن نظم و ترتیب در کارهاست و توصیه می‌کردند که اگر دلش می‌خواهد به موفقیت برسد، باید یک کار را انتخاب کند و در آن کار سختکوشی به خرج دهد. ولی بینوا اینگرید همیشه سخت کار می‌کرد وقتی سرانجام به کار روابط عمومی رسید، خوب دستگیرش شده بود که مشکل اصلی چیزی ورای سختکوشی است. تازه فهمید مسئله یک چیز ساده است: او هنوز نتوانسته بود جای خودش را در این دنیا پیدا کند. خودش می گوید:« همیشه زور می‌زدم راست دماغم رو بگیرم و مستقیم حرکت کنم، چون فکر می‌کردم این‌جوریه که آخرش دستم می‌آد، واسه چه کاریی ساخته شده‌ام. ولی هربار که راه راست رو می‌گرفتم، انگار همه چی کج‌وکوله می‌شد.»

بیشتر اسب‌های سیاه حال‌وروزی شبیه به اینگرید داشته‌اند. اعتراف به چنین چیزی اصلاً آسان نیست. هیچکس دلش نمی‌خواهد راحت بگوید که از دانشگاه یا از سرکار اخراج شده یا مجبور بوده به کاری بپردازد ودر شغلی جان بکند که ازش متنفر بوده. هیچکس دوست‌ ندارد به حس فرومایگی وناچیز بودن اعتراف کند. وقتی کار به جاهای باریک می‌کشد، هیچکس دوست ندارد اعتراف کند که در این زندگی سرجای خودش نیست. بااین حال، بیشتر اسب‌های سیاه دست کم یک بار این دوران را در زندگی‌شان از سر گذرانده‌اند.

جان کاوچ آدمی بود که سختی بسیار کشیده و در دوره فوق‌دکترای علوم کامپیوتری دانشگاه برکلی پذیرفته شد و با همه رنجی که در این راه برده بود، در همان روزهای نخست این دوره متوجه شد نگاه خشک و ریاضی محض مدرسان، نقطه مقابل دیدگاه خلاق و انسانی ذهن اوست. چنان حس جداافتادگی و بی‌ربطی‌ای به این فضا داشت که تصمیم گرفت از ادامه دوره منصرف شود و قید فوق دکترا را زد.

داگ هور هم ده سال تمام توی شرکت معماری منظره خویشاوندانش گیر افتاده بود و به هر جان کندنی بود روزگار می‌گذراند. آن‌ها در این شرکت که در ایلینوی آمریکا بود برای مردم باغ و فضای سبز و گلخانه می‌ساختند. اگرچه بخش نقشه‌کشی و طراحی کار را دوست داشت، در و دیوار این شغل برایش تنگ بود و همیشه دوست داشت به دست خودش چیزی بسازد. در میانه کار حس خلاقیتش گل می‌کرد و با بی‌اعتنایی به نقشه از پیش تعیین شده، گیاهی را این طرف وآن طرف می‌کاشت و می‌کوشید باغبانی را به یک کار زنده و پویا بدل کند. حس می‌کرد باید یک چیزی را در این میانه دگرگون کند و به همین خاطر هرچه از مالش فروختنی بود فروخت و پا به راه سفر خارج شد.

در راه زندگی اسب‌های سیاه بارها به این مورد برمی‌خوریم که در زندگی‌شان دورانی را گذرانده‌اند که حس می‌کردند روزگار با آن‌ها از در ناسازگاری درآمده، انگار مثل اسب عصاری دور خودشان چرخیده‌اند. برخی از آن‌ها در مشاغلی گیر افتاده بودند که نیاز اندکی به هوش داشتند و دیگران در کارهایی به اوج رسیده بودند که مایه رشک دیگرام بوده، ولی خودشان حس می‌کردند باید در این کار سرآمد باشند، چون دیگران این انتظار را از آن‌ها دارند، منتها خودشان کمترین رضایتی از این کار نداشته‌اند. بیشتر اسب‌های سیاه با وجود دل‌زدگی یا بیزاری، نابسندگی یا بینوایی، سال‌ها در این دوران دست‌وپا زده‌اند تا اینکه سرانجام به جایی رسیده‌اند که دریافته‌اند این زندگی آن‌ها را کامیاب نمی‌کند.

حالا می‌رسیم به نقطه عطف.

اینگرید می‌گوید:«هیچ‌وقت یه ذره هم احساس غرور نمی‌کردم. تا اینکه زدم به بیراهه.»
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست
تایپیست
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
92
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
6,888
Points
40
2
برای جنی مک‌کورمیک این نقطه عطف همان جایی بود که روی چمن خیس دراز کشید و به آسمان چشم دوخت و گذاشت طوفان نور ستاره‌ها او را با خود ببرد. برای آلن رولو همان زمانی بود که کسب‌وکار خودش را در شهر کوچکشان فروخت و راهی شهری بزرگ شد.

این آدم‌ها پیش از رسیدن به چهارراه سرنوشت می‌کوشیدند به همان راهی بچسبند که جامعه پیش پایشان گشوده بود و بیشتر وقت‌ها بدون فکر این کار را می‌کردند. بعد از آن بود که پای یک خواسته نو وسط می‌آمد و روی تصمیمشان اثر می‌گذاشت. این آدم‌ها از اینحا به بعد تصمیم خود را بر پایه چیزی می‌گرفتند که انگار بیشتر و بهتر آن‌ها را به سوی کامیابی پیش می‌راند.

نتیجه اینکه عنصر کامیابی خودش را به دو شکل طی گفت‌وگوهای ما با اسب‌های سیاه مطرح کرد. اول اینکه عاشق زندگی‌شان هستند و دومی که از مورد اول هم واضح تر بود اینکه همواره شاهد یک عنصر مشخص در آن‌ها بودیم و آن هم کامیابی بود.

در کاوش ما برای یافتن نقاط مشترک میان روندهای رسیدن اسب‌های سیاه به موفقیت، آن‌ها به جای تمرکز روی یادگیری ترفندها و یا یادگیری مهارت‌های جدید، از انتخاب امکان‌ها و فرصت‌های تازه‌ای می‌گفتند که با خود آن‌ها سازگاری بیشتری داشت. در این میانه، هیچ مشکلی هم از راه به درشان نکرده بود و گرفتاری با بچه‌ها، مشکلات خانوادگی، دردسرهای مالی و چیزهایی از این دست آن‌ها را از ادامه راه باز نداشته بود.

همه به این فکر کرده بوده‌اند که ویژگی‌های فردی آن‌ها اهمیت دارد.

اسب‌های سیاه معمولاً در راه خودشان به مشکلاتی برمی‌خوردند که از راه اصلی به درشان می‌کرد و به بیراهه پرپیچ‌وخمی می‌انداخت. اینجای کار بوده که این سوال را از خود می‌پرسیدند: الان دقیقاً چه چیزی عامل به وجود آمدن این نقطه عطف شده؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست
تایپیست
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
92
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
6,888
Points
40
3
شاید با خودتان گفته باشید که جرقع آغازین این نقطه عطف برای هرکدام از این اسب‌های سیاه با دیگری متفاوت بوده. کاملاً حق با شماست، چون کامیابی یک مسئله شخصی به شمار می‌آید. ولی اگر هم کامیابی شخصی از این اسب‌های سیاه به دیگری تفاوت کند، باز این سرنخ دستمان می‎‌دهد که بفهمیم جرقه یاد شده از چه ج*نس*ی است که باعث شده اسب سیاه به این باور برسد که باید راه زندگی‌اش را تغییر بدهد. لابد پای یک نیروی اجتماعی قدرتمند در میان بوده که فردیت آن‌ها را تغییر بدهد. مثلاً اینگرید دقیقاً می‌داند که چه چیزی باعث‌وبانی همه مشکلاتش بوده و آن را با نام«قانون یانته» یاد می‌کند.

اینگرید در منطقه اسکاندیناوی بزرگ شده و آنجا باور فرهنگی عمیقی به نام قانون یانته درمورد موفقیت وجود دارد. به گفته خودش:« قانون یانته می‌گه با همه باید یکسان رفتار بشه، همه باید رفتار یکسانی داشته باشن و نباید خیال برت داره که ویژگی خاصی داری و همه باید یک کار رو بکنن تا به موفقیت برسن.»

چیز غریبی هم نیست. ما هم این مجموعه قوانین را داریم و به آن می‌گوییم استانداردسازی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست
تایپیست
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
92
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
6,888
Points
40
4
شرکت ای.آر. اسکویب در بروکلین تا دهه 1890 دیگر بدل به مهم‌ترین تولید کننده اتر، دارو های ملین حاصل از نمک معدنی و خمیردندان‌های ضدباکتری در آمریکا شده بود و سهم عمده‌ای از بازار تریاک، گنه‌گنه و کلروفورم را داشت. این همه رشد و پیشرفت ثمره همت و سرسپردگی شخص مدیر این شرکت به روند استانداردسازی بود.

دکتر ادوارد رابینسون اسکویب در آغاز کار پزشک نیروی دریایی ارتش بود و کارش تایید داروهایی بود که در این رسته مصرف می‌شد. او خیلی زود فهمیده بود که کیفیت داروها و میزان خلوصشان در میان تولید کننده‌ها متفاوت است و حتی گاهی در میان داروهای یک تولید کننده هم محصول بسته‌ای با بسته دیگر تفاوت دارد و کار به تفاوت داروی قوطی‌های مشابه هم کشیده می‌شود. دل‌مشغول همین نکته بود که تصمیم گرفت یک کارخانه داروسازی راه بیندازد که داروهای یکسان را با کیفیتی یکسان در همه بسته‌ها و قوطی‌ها عرضه کند. شعار بلند و پرطمطراقی هم ساخت به این شرح:«اطمینان، یک دستی، خلوص، اثربخشی»

وفاداری و پایستاری این مجموعه داروسازی به همین اصول باعث شد که نام اسکویب تا به امروز هم پابرجا بماند و همین نام است که بر کارخانه‌های بریستول_مایرز اسکویب خودنمایی می‌کند. در همان آغاز روزگار استانداردسازی، بسیاری از شرکت‌ها و مجموعه‌های صنعتی آمریکایی توانستند با همین استانداردسازی محصولاتشان بدل به غول‌های دنیای مدرن شوند. از دل همین روند بود که اکسان، کلاگ و فورد بیرون آمدند.

هدف همه استانداردسازی‌ها این است که میزان بهره‌وری یک نظام تولیدی را به حداکثر برسانند. نخستین سازوکاری هم که این روال در کار می‌آورد این است که متغییر‌های فردی را به کمترین میزان برساند. شرکت فورد این شعار را داشت: «هرکسی هر رنگ ماشینی می‌تواند داشته باشد، به شرطی که آن رنگ سیاه باشد.» استاندارد سازی روندهای ثابتی را در کار می‌گیرد تا داده‌های ثابتی را در روندی بدون انحراف و نوسان به خروجی یکسان بدل سازد.

به بیان دیگر، طرز فکر استانداردسازی این اصل است: فردیت مشکل‌ساز است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79

BARDIS79

تایپیست
تایپیست
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
92
امتیازها
18
محل سکونت
تبریز
کیف پول من
6,888
Points
40
5
البته که کارکرد طرز فکر استانداردسازی برای تولید محصول کاملاً منطقی است. اگر سردرد دارید باید یک آسپرین بخورید و این قرص را از قوطی‌ای درآوردید که مثل هزاران قوطی قرص دیگر است. اگر در حال سفر با ماشین خودتان هستید باید انتظار داشته باشید که بنزین همه جایگاه‌های سوخت عین هم باشند و ماشینتان را راه ببرند. واگرچه که ما دوست داریم ماشینمان مطابق سلیقه‌مان باشد، شعار هنری فورد یک پیامد مهم داشت و آن کاهش چشمگیر قیمت بود. در آن زمانه‌ای که فورد آن شعار را سر زبان‌ها انداخت انتخاب مردم میان ماشین‌های مطابق میل یا استاندارد نبود. آن‌ها در دوراهی خرید یک مدل استاندارد یا ناتوانی از خرید ماشین بودند.

حالا اندکی منصفانه به ماجرا نگاه کنیم. وقتی یک سیستم تولیدی را استانداردسازی می‌کنید، آنگاه تفاوت‌های فردی واقعاً یک مشکل است. شعار اطمینان، یک‌دستی، خلوص، اثربخشی را خ*را*ب می‌کند و این یعنی خ*را*ب شدن سازندگی. به همین خاطر بود که در همان آغاز دوران استانداردسازی، به شکل قاعده‌مند و دقیقی با مسئله فردیت برخورد می‌شد و آن را از بین می‌بردند.

حالا اگر همه ما این روند استاندارد سازی را پذیرفته بودیم، دیگر چه نیاز به نوشتن این کتاب بود؟ ولی دریافت جمعی ما از موفقیت و توانایی فردی‌مان برای رسیدن به آن دقیقاً از همان زمانی دگرگون شد که خواستیم آدم‌ها را هم مثل آسپرین یکسان‌سازی کنیم.

و این پیشرفت اصلاً انحراف از مسیر درست نیست و صرفاً یک دنباله بر روال شگفت فلسفه موفقیت به شمار می‌آید. در نظام سنتی صنعتگری سده نوزدهم که نیای استانداردسازی بود، محیط کارخانه هرازگاهی بنا به خواسته و میل کارگران می‌شد ولی همان‌گونه که پدر استانداردسازی، فردریک تیلور، خیلی زود در این روزگار نوین فهمید در نظام تولید که ماشین‌ها بچینیم نه برعکس.

همین شد که متاسفانه نخستین چیزی که استانداردسازی شد، روح و جان کارگران بود. به آن‌ها نقش‌های تازه‌ای دادندکه ثابت بود و یکسان و نیاز به تفکر مستقلی هم نداشت. اینکه فلان پیچ را یک‌بند بپیچانند یا فلان اهرم را حرکت بدهند. فیلم عصر جدید چارلی‌چاپلین را یادتان است؟ چاپلین آن فیلم را درسال 1936 ساخت، ولی پیش‌تر، همه کارخانه‌های آمریکا به همان راه رفته و کارگران جزئی از بدنه ماشین‌های غول‌آسا شده بودند.

ری کراک، بنیان‌گذار امپراتوری مک‌دونالد در سراسر جهان و یکی از بزرگ‌ترین نمادهای استانداردسازی در جهان که سالانه میلیاردها همبرگر به مردم می‌فروخت، بدل شدن آدم‌ها به ابزار را به بهترین شکل با این جملات، که نمودگار تفکر استانداردسازی‌اند، بیان می‌کند: «ما هم مثل شما فهمیده‌ایم که نمی‌توان به آدم‌هایی که تابع جمع نیستند اعتمادی داشت. باید هرچه زودتر این آدم‌ها را تابع جمع کنیم... اصلاً نباید بهشان مهلت داد. یک سازمان نمی‌تواند به آدم‌ها اعتماد داشته باشد. این آدم‌ها هستند که باید به سازمان اعتماد کنند.»
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : BARDIS79
بالا