خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

کامل شده کتاب اثر مرکب| دارن هاردی

  • نویسنده موضوع Lunika✧
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 90
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Lunika✧

مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,122
کیف پول من
316,377
Points
70,000,473

آخرین ویرایش:

Lunika✧

مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,122
کیف پول من
316,377
Points
70,000,473
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Lunika✧

مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,122
کیف پول من
316,377
Points
70,000,473
مقدمه:
این کتاب درباره‌ی موفقیت است و آن‌چه برای دستیابی به موفقیت؛ واقعاً لازم است. وقت آن رسیده که کسی این موضوع را رک و راست به شما بگوید. مدت طولانی‌ست که به بازی گرفته شده‌اید و فریب خورده‌اید. شما هیچ‌وقت با روزی دو ساعت وقت گذراندن در اینترنت، به درآمد ۲۰۰ هزار دلاری نمی‌رسید. هیچ‌وقت نمی‌توانید ۱۵ کیلوگرم از وزنتان را در یک هفته کم کنید. با مالیدن یک کرم بر صورت‌تان بیست سال جوان‌تر نمی‌شوید. نمی‌توانید با خوردن یک قرص زندگی زناشویی‌تان را درست کنید و موفقیت با دوام و پایدار را هم با هر برنامه‌ای که برای واقعی بودن بسیار عالی به نظر می‌رسد، به دست نمی‌آورید. خیلی‌خوب میشد اگر می‌توانستید موفقیت، شهرت، عزت نفس، روابط خوب، سلامتی، آسایش و رفاه خودتان را در یک بسته‌ی ظریف زیبای صدفی از فروشگاه محله‌تان بخرید؛ ولی موفقیت در این دنیا این‌طوری به دست نمی‌آید.
ما دائم با ادعاهای مهیج فزاینده‌ای درباره‌ی پولدار شدن، خوش اندام شدن، جوان‌تر شدن، جذاب‌تر شدن و... بمباران می‌شویم و معمولاً همه‌ی آن‌ها ادعایی یک شبه با تلاش کم و با پرداخت مثلاً ۳۹/۹۵ دلار هستند.
این پیام‌های بازاریابی تکراری، احساس و درک ما را درباره‌ی آن‌چه که برای رسیدن به موفقیت لازم است تحریف می‌کنند. ما بینش‌مان را درباره‌ی اصول ساده اما عمیقی که برای موفقیت لازم و ضروری هستند از دست داده‌ایم.
من از این موضوع خسته و کلافه شده‌ام دیگر نمی‌توانم کنار بنشینم و ببینم که این پیام‌های بی‌معنی و نابخردانه، مردم را منحرف می‌کنند. من این کتاب را به این خاطر نوشتم که شما را برگردانم به اصول اولیه.
می‌خواهم به شما کمک کنم تا از این اغتشاش و در هم ریختگی خلاص شوید و روی همان اصول اساسی تمرکز کنید که واقعاً مهم هستند. شما می‌توانید بلافاصله اصول موفقیت اثبات شده با زمان و تمرین‌هایی را که در این کتاب است، به کار بندید تا نتایجی پایدار و قابل سنجش به وجود آورید. می‌خواهم به شما یاد دهم که چگونه قدرت اثر مرکب را مهار کنید؛ همان سیستم عاملی که زندگی شما را اداره می‌کند؛ چه در جهت بهتر شدن و چه در جهت بدتر شدن. اگر از این سیستم به نفع خودتان استفاده کنید، واقعاً می‌توانید تحوالت چشم‌گیری را در زندگی‌تان به وجود آورید. احتمالاً این جمله را شنیده‌اید: به هر چیزی که به آن فکر کنید، می‌توانید برسید. خب، البته فقط در صورتی که بدانید چگونه. اثر مرکب راهنمایی عملی‌ست که به شما یاد می‌دهد چگونه در استفاده از این سیستم مهارت پیدا کنید. وقتی ماهر شوید، دیگر هیچ‌چیزی یا هیچ هدفی وجود ندارد که نتوانید آن‌ را به دست آورید.
از کجا می‌دانم که اثر مرکب تنها فرآیند مورد نیاز شما برای رسیدن به اوج موفقیت است؟ اول این‌که: من این اصول را در زندگی شخصی خودم به کار بسته‌ام. از این متنفرم که نویسندگان، سنگ شهرت و ثروت خودشان را به س*ی*نه می‌زنند؛ ولی مهم است که بدانید من از تجربه‌های شخصی خودم صحبت می‌کنم. من به شما مدارک و شواهد زنده ارائه می‌کنم، نه فقط نظریه‌های تکراری. همان‌طور که آنتونی رابینز پیش از این اشاره کرد، من از تلاش‌هایم در کسب و کار به موفقیت‌های قابل توجه‌ای رسیده‌ام، به این خاطر که آن را آگاهانه با اصولی که در این کتاب می‌خوانید، ساخته‌ام. در بیست سال گذشته، خیلی جدی درمورد موفقیت و پیشرفت شخصی مطالعه کرده‌ام. صدها هزار دلار را صرف آزمایش و بررسی ایده‌ها، ابتکارها و
فلسفه‌های مختلف کرده‌ام. تجربیات شخصی من ثابت کرده‌اند که: مهم نیست چه چیزی یاد می‌گیرید یا از چه استراتژی یا تاکتیکی استفاده می‌کنید، موفقیت در نتیجه‌ی سیستم عاملِ اثر مرکب به دست می‌آید.
دوم این‌ که در شانزده سال گذشته، من یکی از رهبران صنعت موفقیت و پیشرفت شخصی بوده‌ام و با رهبران متفکر، سخنران‌ها و نویسندگان محبوب زیادی هم‌فکری کرده‌ام. به عنوان یک سخنران و مشاور، ده‌ها هزار کار آفرین را آموزش داده‌ام و مربی رهبران کسب و کار، مدیران عامل و آدم‌های فوق‌العاده موفق بی‌شماری بوده‌ام. از بین هزاران مطالعه‌ی موردی، چیزهایی را که مؤثر هستند و چیزهایی را که به کار نمی‌آیند، خلاصه و استخراج کرده‌ام.
سوم این‌ که به عنوان ناشر مجله‌ی موفقیت، هزاران مقاله‌ی دریافتی و کتاب را غربال می‌کنم و در روند انتخاب کارشناسانی که در مجله با آن‌ها مصاحبه می‌کنیم، شرکت می‌کنم و تمام مطالب‌شان را می‌خوانم. هر ماه تقریباً با نیم دوجین از کارشناسان ب*ر*جسته و نخبه درباره‌ی عناوین و موضوعات مختلف مربوط به موفقیت مصاحبه می‌کنم و بهترین ایده‌ها و تفکرات‌شان را بیرون می‌کشم. هر روز و در طول روز، در حال خواندن، مرتب کردن، ف*یل*تر کردن و شنا در اقیانوس اطلاعات مربوط به موفقیت و پیشرفت شخصی هستم.
منظورم این است که وقتی شما چنین دیدگاه کامل و جامعی درباره‌ی این صنعت دارید و در ضمن، از مطالعه‌ی آموزه‌ها و عادت‌های بعضی از موفق‌ترین آدم‌های جهان به خردمندی رسیده‌اید، هوشیاری شگفت‌انگیزی در شما به وجود می‌آید. حقایق اصولیِ‌ نامشهود، مثل کریستال، شفاف و روشن می‌شوند. با دیدن، خواندن و شنیدن خیلی از این حقایق، دیگر توسط تبلیغات دروغین یا فرستاده‌های خود مدعا با ادعای جدیدترین «دستاورد علمی» فریب نمی‌خورم. دیگر هیچ‌کسی نمی‌تواند تقلب به من بفروشد. من از دیدگاه‌های مرجع زیادی مطلع هستم. راه‌های خیلی زیادی را طی کرده‌ام و از روش‌های سختی به حقایق رسیده‌ام. همان‌طور که مربی من و فیلسوف بزرگ کسب و کار، جیم ران گفته است: «هیج اصول جدیدی وجود ندارد. حقیقت چیز جدیدی نیست؛ بلکه موضوعی قدیمی‌ است. شما باید نسبت به آن مردی که می‌گوید بیا این‌جا، می‌خواهم عتیقه‌جات ساخته‌ی خودم را به شما نشان بدهم! مشکوک باشید. نه، شما نمی‌توانید یک عتیقه بسازید.»
این کتاب، درباره‌ی مطلبی‌ است که واقعاً مهم هستند و هیچ‌گونه مطالب اضافی و بیهوده‌ای در آن وجود ندارد. چه چیزهایی واقعاً کارساز واقع می‌شوند و به کار می‌آیند؟ کدام اصول اولیه و اساسی که وقتی روی آن‌ها متمرکز شوید و مهارت پیدا کنید، سیستم عاملی را به وجود می‌آورند که می‌تواند شما را به اهداف مورد نظرتان برساند و به شما کمک کند تا به شیوه‌ی دلخواه‌تان زندگی کنید؟ دراین کتاب، همان اصول وجود دارد؛ آن‌ها سیستم عاملی را ایجاد می‌کنند به نام اثر مرکب.
قبل از این‌که ادامه‌ی کتاب را بخوانید، یک هشدار می‌دهم: کسب موفقیت، سخت است. این فرآیند پر زحمت، ملال‌آور و بعضی وقت‌ها حتی خسته کننده است. پولدار شدن، نافذ و جهانی شدن در رشته و زمینه‌ی خودتان، آهسته و دشوار اتفاق می‌افتد. اشتباه برداشت نکنید؛ با پیروی از این اصول و مراحل، تقریباً بلافاصله نتایج آن را در زندگی‌تان می‌بینید؛ ولی اگر از کار، نظم و تعهد گریزان هستید، همان بهتر پای تلویزیون بنشینید و به تبلیغاتی که سرشار از شعارها و وعده‌های موفقیت یک شبه‌ی مشتری‌ پسند هستند، امید بندید؛ البته اگر یک کارت اعتباری پُر از پول دارید.
حرف آخر این‌ که: شما همین حالا تقریباً تمام چیزهایی را که برای موفقیت می‌خواهید، می‌دانید. شما به یادگیری چیزهای بیشتر، احتیاجی ندارید. اگر کل چیزی که می‌خواهیم داشتنِ اطلاعات بیشتر بود، پس هر کسی که به اینترنت دسترسی دارد، باید در یک عمارت مجلل زندگی کند و عضلاتی پولادین داشته و کاملاً خوش‌حال و سعادت‌مند باشد. اطلاعات جدید یا بیشتر، چیزی نیست که شما به آن احتیاج دارید؛ بلکه شما یک برنامه‌ی عملی جدید می‌خواهید. وقت آن رسیده که رفتارها و عادت‌های جدیدی را در خودتان خلق کنید که شما را از کار شکنی و خ*را*ب‌کاری، دورکند و به سمت موفقیت ببرد. رسیدن به موفقیت به همین سادگی‌ است.
در ادامه‌ی این کتاب، به یک برنامه‌ی عملی مفصل و ملموس پی‌ می‌برید. اجازه دهید این کتاب از همین حالا انتظارات‌تان را دگرگون کند، پیش‌فرض‌هایتان را از بین ببرد، حس کنجکاوی‌تان را برانگیزد و ارزش را به زندگی‌تان بیاورد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Lunika✧

مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,122
کیف پول من
316,377
Points
70,000,473
فصل اول: اثر مرکب در عمل

آیا شنیده‌اید که می‌گویند: «آن که آهسته و پیوسته برود، برنده می‌شود؟» آیا داستان لاکپشت و خرگوش را شنیده‌اید؟ خانوم‌ها، آقایان! من مثل آن لاکپشت هستم. اگر به من وقت کافی دهید، هر کسی را، در هر زمانی و در هر رقابتی شکست می‌دهم. چرا؟ نه به این خاطر که بهترین یا باهوش‌ترین یا سریع‌ترین شخص هستم؛ بلکه به این خاطر پیروز خواهم شد که عادت‌های مثبتی را در خودم پرورش داده‌ام و در به کار بستن آن عادت‌ها هم، ثبات و پایداری دارم. در کل جهان، کسی نیست که بیشتر از من به ثبات و پایداری اعتقاد داشته باشد. من یک دلیل زنده برای اثبات این موضوع هستم که ثبات و پایداری، کلید نهایی موفقیت است. در عین حال، شاید همین موضوع، یکی از بزرگ‌ترین دام‌ها برای آدم‌هایی باشد که برای رسیدن به موفقیت تقلا می‌کنند. خیلی‌ها نمی‌دانند چگونه ثبات و پایداری داشته باشند؛ ولی من می‌دانم و به همین خاطر از پدرم سپاس‌گزارم. در واقع، او اولین مربی من بود که قدرت اثر مرکب را در من شعله‌ور کرد.
وقتی فقط هجده ماه داشتم، والدینم از هم جدا شدند و پدرم به تنهایی بزرگم کرد. او مثل اکثر پدرها مهربان و ملایم نبود. قبلاً مربی تیم راگبی دانشگاه بود و به من برای کسب موفقیت، خیلی سخت می‌گرفت.
به خاطر پدرم، هر روز صبح، ساعت شش، از خواب بیدار می‌شدم؛ آن هم نه با یک تلنگر آهسته‌ی محبت‌آمیز روی شانه‌هایم یا حتی صدای زنگ ساعت. نه، هر روز صبح با صدای برخورد مکرر وزنه‌های آهنی به کف سیمانی گاراژ خانه‌مان که کنار اتاق خوابم بود، بیدار می‌شدم. بیدار شدنم مثل افتادن از یک ساختمان ده طبقه بود. پدر، یک تابلوی بزرگِ «نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود» روی دیوار گاراژ نصب کرده بود و در حالی‌ که ورزش می‌کرد، به آن خیره میشد. هوای بارانی، برفی یا آفتابی فرقی به حالش نداشت، هر صبح با گرمکن ورزشی قدیمی‌اش آن‌جا بود. هرگز یک روز را هم از دست نمی‌داد. می‌توانستید ساعت‌تان را طبق تمرینات روزانه‌ی او تنظیم کنید.
در مقایسه با یک خانه‌دار و باغبان، کارهای به مراتب بیشتری داشتم. وقتی از مدرسه برمی‌گشتم، همیشه فهرستی از کارهایی که باید انجام‌شان می‌دادم، به من خوش‌آمد می‌گفتند؛ کندن علف‌های هرز، جمع کردن برگ‌های خشک، تمیز کردن گاراژ، گرد گیری و جارو کردن خانه، شستن ظرف‌ها و هر چیزی که فکرش را بکنید. در ضمن کسب نمره‌های پایین در مدرسه به هیج عنوان تحمل نمی‌شد. همین بود که بود.
پدرم هیچ بهانه‌ای را نمی‌پذیرفت. هیچ‌وقت اجازه نداشتیم به خاطر مریضی در خانه بمانیم و به مدرسه نرویم؛ مگر این‌که واقعاً استفراغ می‌کردیم، خون‌ریزی داشتیم یا این‌ که استخوان‌مان بیرون زده بود! عبارت «استخوان بیرون زدن» از روزهای مربی‌گری‌اش در تیم راگبی دانشگاه باقی مانده بود. بازیکنان تیمش می‌دانستند که اجازه ندارند از بازی بیرون بیایند، مگر این‌ که دچار مصدومیت جدی شده باشند. یک بار مهاجم تیمش، شانه‌بندش را بیرون آورد و نشان داد که استخوان ترقوه‌اش بیرون زده است. فقط آن موقع بود که پدرم اجازه داد از زمین بیاید بیرون.
یکی از فلسفه‌های اصلی پدرم این بود: «اصلاً اهمیتی ندارد که چقدر باهوش هستید، باید نداشتن تجربه، مهارت، هوش یا توانایی‌های ذاتی را با تلاش زیاد و سخت‌کوشی‌تان جبران کنید. اگر رقیب شما باهوش‌تر، با استعدادتر یا با تجربه‌تر است، فقط لازم است سه یا چهار برابر، سخت‌کوش‌تر از او باشید، تا بتوانید شکستش دهید.» اهمیتی نداشت که با چه مشکلی روبه‌رو شوم، او به من یاد داد در هر زمینه‌ای که شرایط نامساعدی داشتم، مشکل را با شرایط زیاد جبران کنم. پرتاب‌های آزاد را در مسابقه از دست دادی؟ هزار پرتاب آزاد در هر روز و به مدت یک ماه انجام بده. در بیل زدن با دست چپ مشکل داری؟ دست راستت را به کمرت ببند و روزی سه ساعت در بیل زدن تمرین کن. در درس ریاضی نمره‌ی پایین گرفتی؟ بنشین و یک‌سره ریاضی بخوان، به کلاس خصوصی برو و تمام تابستان را زحمت بکش تا در امتحان نمره‌ی خوبی بگیری. هیچ بهانه‌ای را نمی‌پذیرفت. اگر در چیزی خوب نبودم، باید بیشتر و هوشمندانه‌تر، تلاش می‌کردم. خودش هم به حرف‌هایش عمل می‌کرد. از یک مربی راگبی، به یک فروشنده‌ی حرفه‌ای و موفق تبدیل شد. از آن‌جا بود که ابتدا به ریاست رسید و سرانجام شرکت خودش را راه‌اندازی کرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Lunika✧

مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,122
کیف پول من
316,377
Points
70,000,473
البته زیاد به ما دستور نمی‌داد. از همان اول اجازه می‌داد که خودمان از موضوع سر در بیاوریم. همیشه در مورد قبول مسئولیت شخصی تأکید می‌کرد. هر شب با چماق بالای سرمان نمی‌ایستاد تا تکالیف مدرسه‌مان را انجام دهیم؛ ما فقط باید به موقع و با تکالیف انجام شده‌مان جلویش حاضر می‌شدیم. وقتی این کار را انجام می‌دادیم، از ما تقدیر می‌کرد. اگر در مدرسه نمره‌های خوبی می‌گرفتیم، ما را به بستنی فروشی پرینگز می‌برد و در آن‌جا اجازه داشتیم تکه‌های بزرگ موز با شش اسکوپ بستنی و همه‌ی مخلفات بگیریم! بارها خواهر و برادرهای من در مدرسه نمره‌های خوبی نگرفتند و بنابراین اجازه نداشتند که با ما به فروشگاه بیایند. بیرون رفتن همراه پدر، برایمان خیلی مهم بود؛ بنابراین تمام تلاش‌مان را می‌کردیم که بتوانیم برویم. این انضباط و رویه‌ی پدر، برایم یک سرمشق بود. پدر، بت من محسوب میشد و می‌خواستم او هم به من افتخار کند. در ضمن، می‌ترسیدم ناامیدش کنم. یکی از فلسفه‌های پدرم این بود: «آدمی باش که «نه» می‌گوید. با هم‌رنگ جماعت بودن، هیچ موفقیتی به دست نمی‌آید. غیرمعمول باش، یک آدم فوق‌العاده.»
به همین خاطر بود که هرگز دنبال مواد مخدر نرفتم. او هیچ‌وقت راجع به این موضوع با من صحبت نکرد؛ ولی نمی‌خواستم آدمی باشم که مواد مصرف می‌کند، آن هم فقط به این خاطر که بقیه هم از این کارها می‌کنند و در ضمن، نمی‌خواستم پدر را مأیوس کنم. به خاطر پدر، در دوازده سالگی، برنامه‌ی من به اندازه‌ی برنامه‌ی کارآمدترین مدیران عامل، مفید بود. بعضی وقت‌ها شکوه و زاری می‌کردم (به هرحال یک کودک بودم!) ولی در همان موقع هم تَهِ دلم ل*ذت می‌بردم از این‌که یک برتری نسبت به هم کلاسی‌هایم دارم. پدر به من یک برتری جدی و زودهنگام داده بود. یکی درباره‌ی انضباط و دیگری طرز فکری که می‌توانست من را مسئول و متعهد بار آورد و هر کاری کند به هر چیزی که به عنوان هدف در نظر می‌گرفتم، برسم. (اتفاقی نیست که شعار مجله‌ی موفقیت را گذاشته‌ایم: «آن‌چه جویندگان موفقیت می‌خوانند.»)
امروز من و پدرم سرِ این موضوع شوخی می‌کنیم که او چگونه من را فردی معتاد به موفقیت بار آورده است. در هجده سالگی، درآمدی بالغ بر صد هزار دلار در کسب و کار خودم داشتم. در بیست سالگی، خانه‌ای در یک محله‌ی اعیان نشین خریدم. در ۲۴ سالگی، درآمدم به بیش از یک میلیون دلار در سال رسید. در ۲۷ سالگی، رسماً ثروتمندی خودساخته بودم و کسب و کاری داشتم که درآمدی بیش از پنجاه میلیون دلار ایجاد می‌کرد. این اتفاقات زندگی من بود تا امروز؛ یعنی وقتی که هنوز چهل ساله نشده‌ام؛ ولی به اندازه‌ای پول و دارایی دارم که برای باقی عمر خانواده‌ام کافی باشد.
پدر می‌گوید: «راه‌های زیادی برای سخت کردن دوران کودکی یک آدم وجود دارد. حداقل، روش من خیلی بد نبود! به نظر می‌رسد تو خوب از پسش بر آمدی.» هر چند اعتراف می‌کنم که باید روی خودم کار کنم تا بتوانم بدون همراه داشتن کتاب‌های کسب و کار و سی‌دی‌های پیشرفته‌ای شخصی، به بطالت جایی لَم دهم و در لحظه زندگی کنم یا روی تختی، کنار ساحل، چرت بزنم؛ با همه‌ی این‌ها باید به خاطر مهارت‌های موفقیتی که از پدرم و دیگران در طول مسیر زندگی‌ام یاد گرفته‌ام تشکر کنم.
اثر مرکب از «رازی» پرده برمی‌دارد که در پشت موفقیت من وجود دارد. به شکل عمیقی به اثر مرکب اعتقاد دارم چون پدرم مطمئن شد که من هر روز و همیشه با آن زندگی می‌کنم تا جایی که حتی اگر زور هم می‌زدم، دیگر نمی‌توانستم جور دیگری زندگی کنم. اگر شبیه بیشتر مردم باشید، معتقدی واقعی به اثر مرکب نیستید. دلایل خیلی زیاد و قابل درکی برای این حرفم وجود دارد. شما مربی و سرمشق‌های مشابهی نداشته‌اید که به شما نشان دهند چه کار کنید. شما نتیجه‌ی نهایی اثر مرکب را تجربه نکرده‌اید. در جامعه، فریب‌مان داده‌اند. ما با بازاریابی‌های تجاری هیپنوتیزم شده‌ایم. شما را با مشکلاتی که ندارید، متقاعد می‌کنند و بعد، برای پیشگیری و علاج آن‌ها، راه‌حل‌هایی فوری به شما می‌فروشند. ما اجتماعی شده‌ایم تا به پایان‌های افسانه‌ای که جایشان در رمان‌ها و فیلم‌هاست، باور داشته باشیم. ما اعتقادمان را در مورد خوبی و ارزش سخت‌کوشی و تلاش‌های مداوم و پایدار از دست داده‌ایم. بیایید این موانع را یکی‌یکی بررسی کنیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Lunika✧

مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,122
کیف پول من
316,377
Points
70,000,473
شما نتیجه‌ی نهایی اثر مرکب را تجربه نکرده‌اید.

اثر مرکب، اصل به دست آوردن پاداش‌های بزرگ از طریق مجموعه‌ای از انتخاب‌های کوچک و هوشمندانه است. آن‌چه درباره‌ی این فرآیند از همه چیز برایم جالب‌تر است، این است که با وجود این‌که نتایج به دست آمده خیلی بزرگ هستند؛ ولی قدم‌هایی که در هر لحظه بر می‌دارید، خیلی به چشم نمی‌آیند. می‌توانید از این استراتژی برای بهبود وضع سلامتی‌تان استفاده کنید یا برای بهبود روابط یا وضعیت مالی یا هر چیز دیگری که می‌خواهید و این تغییرات آن‌قدر جزئی هستند که تقریباً نامحسوس محسوب می‌شوند. این تغییرات کوچک، باعث نتایجی کوچک یا غیر آنی می‌شوند؛ نه پیروزی‌های بزرگ و آشکار. پس چرا باید به خودم زحمت بدهم؟
خیلی‌ها فریب سادگی اثر مرکب را می‌خورند و خیلی زود از آن خسته می‌شوند. بعد از هشت روز دویدن، دست می‌کشند، چون هنوز هم اضافه وزن دارند. یا بعد از شش ماه تمرین، یادگیری نواختن پیانو را رها می‌کنند؛ چون به جز در یک نُت ساده، هنوز در چیز دیگری مهارت پیدا نکرده‌اند. یا این‌ که بعد از گذشت چند سال، پرداخت سهم‌‌شان در بیمه‌ی بازنشستگی راث‌ای را متوقف می‌کنند؛ چون می‌توانستند از پول نقدشان استفاده‌ی بهتری کنند و در ضمن، به نظر نمی‌رسید که خیلی هم به پول‌شان اضافه شود.
چیزی که آن‌ها نمی‌دانند این است که این گام‌های کوچک و به ظاهر ناچیز که پیوسته و در طول زمان انجام می‌شوند، یک تفاوت بنیادین ایجاد می‌کنند. اجازه دهید چند مثال بزنم تا جزئیات این موضوع را برای شما توضیح دهم.

انتخاب‌های کوچک و هوشمندانه + پایداری + زمان = تفاوت‌های بنیادین
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Lunika✧

مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,122
کیف پول من
316,377
Points
70,000,473
سکه جادویی

اگر بین سه میلیون دلار به صورت نقدی و یک سکه‌ی یک سنتی که در 31 روز آینده هر روز ارزشش دو برابر می‌شود، حق انتخاب داشته باشید، کدام را انتخاب می‌کنید؟ اگر از قبل، این مثال را شنیده باشید، می‌دانید که باید سکه‌ی یک سنتی را انتخاب کنید؛ چون این مسیری‌ است که به یک ثروت بزرگ‌تر منتهی می‌شود. با این حال، چرا خیلی سخت است که باور کنیم انتخاب سکه‌ی یک سنتی، در نهایت منجر به پول بیشتری می‌شود؟ چون زمان خیلی بیشتری می‌بَرَد تا نتیجه‌ی نهایی را ببینیم. بیایید نگاهی نزدیک‌تر و دقیق‌تر داشته باشیم.
فرض کنیم شما سه میلیون دلار پول نقد را انتخاب می‌کنید و دوست‌تان از مسیر سکه‌ی یک سنتی می‌رود. در روز پنجم، دوست‌تان 16 سنت دارد و شما هم سه میلیون دلار دارید. در روز دهم، او فقط 5/12 دلار دارد که جلوی شما چیزی به حساب نمی‌آید. فکر می‌کنید دوستتان در مورد تصمیمی که گرفته است، چه احساسی داشته باشد؟ شما مشغول خرج کردن میلیون‌ها دلار هستید و از آن ل*ذت می‌برید و از انتخاب‌تان هم خیلی راضی هستید.
بعد از گذشت بیست روز و در حالی که تنها یازده روز باقی مانده، مسیر سکه‌ی یک سنتی تنها به 5243 دلار ختم شده است. در این لحظه، دوست شما در مورد خودش چه احساسی دارد؟ برای همه‌ی فداکاری‌ها و رفتارهای مثبتش، فقط کمی بیشتر از پنج هزار دلار نصیبش شده است؛ ولی شما سه میلیون دلار دارید.
بعد، جادوی غیبی اثر مرکب شروع می‌کند به پدیدار شدن. همان رشد و ترقی کوچک روزانه، اثر مرکبی ایجاد می‌کند که ارزش آن در روز سی و یکم در حدود 10737418/24 دلار است که بیش از سه برابر پول شماست.
در این مثال ساده، دیدیم که چرا پایداری در طول زمان، خیلی مهم است. در روز ۲۹، شما همان سه میلیون دلارتان را دارید و مسیر سکه‌ی یک سنتی به چیزی در حدود 2/7 دلار ختم شده است. دقیقاً در روز ۳۱ از این دوره‌ی سیو یک روزه است که او با 5/3 میلیون دلار از شما جلو می‌افتد و در آخرین روز این فوقِ‌ماراتن یک ماهه است که دوست‌تان شما را کنار می‌زند و شکست می‌دهد. او در نهایت، کارش را با 10737418/24 دلار به پایان می‌رساند، آن هم مقابل سه میلیون دلار شما.
چیزهای خیلی کمی هستند که به اندازه‌ی «جادوی» اثر مرکب، مؤثر و برانگیزاننده باشند. به شکل حیرت‌انگیزی، این «نیرو» در همه‌ی جنبه‌های زندگی به همین اندازه موثر و قدرتمند است.
داستان بعد هم مثال دیگری‌ است از این موضوع... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Lunika✧

مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,122
کیف پول من
316,377
Points
70,000,473
سه دوست

سه دوست صمیمی را در نظر بگیرید که کنار هم بزرگ شده‌اند. در یک محله زندگی می‌کنند، حساسیت‌هایی شبیه هم دارند و درآمد سالالنه‌شان در حدود 50 هزار دلار است. هر سه ازدواج کرده‌اند، سلامتی و وزن طبیعی دارند و فقط کمی درباره‌ی «چاقی بعد از ازدواج» نگران هستند.
دوست اول لَری، همان کارهای همیشگی‌اش را انجام می‌دهد، خوش‌بخت است یا دست کم این‌طور فکر می‌کند؛ ولی بعضی وقت‌ها شکایت می‌کند که هیچ چیزی هرگز تغییر نمی‌کند.
دوست دوم اسکات، بعضی تغییرات مثبت کوچک و به ظاهر بی‌اهمیت را شروع می‌کند. هر شب ده صفحه از یک کتاب خوب را می‌خواند و هر روز در مسیر رفتن به مسیر کارش، 30 دقیقه، یک فایل صوتی آموزشی یا الهام‌بخش را گوش می‌کند. اسکات می‌خواهد تغییراتی را در زندگی‌اش ایجاد کند؛ ولی نمی‌خواهد برای این کار، سر و صدای زیادی به پا کند. این اواخر، مقاله‌ای را در مجله‌ی موفقیت خوانده و از آن مقاله ایده‌ای گرفته است و می‌خواهد آن را در زندگی‌اش به کار بندد. قصد دارد 125 کالری را از برنامه‌ی غذایی روزانه‌اش حذف کند. البته این موضوع بزرگی نیست. این کار با یک فنجان برشتوک کم‌تر، یا استفاده از یک بطری آب گازدار به جای یک لیوان لیموناد یا استفاده از سس خردل به جای سس مایونز برای ساندویچ‌هایش امکان‌پذیر است. کارهایی که همه‌شان شدنی است. علاوه بر این، او به اندازه‌ی تقریباً دوهزار گام اضافی (کم‌تر از یک مایل) پیاده‌روی را به برنامه‌ی روزانه‌اش اضافه کرد. این‌ها فعالیت‌هایی جدی نیستند که نیاز به شجاعت یا تلاش زیاد داشته باشند. کارهایی هستند که هر کسی می‌تواند انجام دهد؛ ولی اسکات مصمم است که این کارها را انجام دهد. او می‌داند با این‌ که این کارها ساده هستند؛ ولی ممکن است به آسانی وسوسه شود که از انجام‌شان صرف‌نظر کند.
دوست سوم براد، چند انتخاب بد انجام داده. تازگی‌ها یک تلویزیون جدید با صفحه نمایش بزرگ خریده و بنابراین وقت بیشتری را به تماشای برنامه‌ای می‌گذراند که به آن علاقه دارد. او دستورالعمل‌هایی را که در شبکه‌ی آشپزی دیده است، امتحان می‌کند؛ لازانیا و انواع دسرها از غذاهایی هستند که علاقه دارد. در ضمن، یک میز نو*شی*دنی‌های الکلی در اتاق پذیرایی‌اش قرار داده و هفته‌ای یک نو*شی*دنی الکلی را به برنامه غذایی‌اش اضافه می‌کند. این‌ها چیزهای خیلی زیادی نیستند، براد فقط می‌خواهد کمی بیشتر ل*ذت ببرد.
در آخر ماه پنجم، هیچ تفاوت مشهود و محسوسی بین لری، اسکات و براد وجود ندارد. اسکات هر شب کمی کتاب می‌خواند و هر روز در مسیر رفتن به محل کارش به فایل‌های صوتی گوش می‌دهد. لری هم همان کارهای همیشگی‌اش را می‌کند. هر چند هر کدام الگوهای رفتاری خودشان را دارند؛ ولی پنج ماه به اندازه‌ی کافی طولانی نیست که هر گونه افت یا بهبودی واقعی در وضعیت و موقعیت‌شان ایجاد کند. در واقع، اگر وزن این سه نفر را روی یک نمودار رسم می‌کردیم، با خطای گرد کردن صفر مواجه می‌شدیم؛ یعنی هر سه کاملاً هم‌اندازه و هم‌وزن به نظر می‌رسیدند. در انتهای ماه دهم، هنوز هم نمی‌توانیم تغییرات قابل توجهی را در زندگی‌شان ببینیم. وقتی به انتهای ماه هجدهم می‌رسیم، تفاوت‌هایی جزئی ولی قابل اندازه‌گیری در این سه دوست ظاهر می‌شود؛ ولی حدود ماه بیست و پنجم، تفاوت‌های آشکار و واقعاً قابل اندازه‌گیری نمایان شدند.
در انتهای ماه بیست و هفتم، تفاوت‌های بزرگ و فاحشی بین آن‌ها وجود دارد و در ماه سی و یکم، تغییرات و تفاوت‌های آن‌ها تکان‌دهنده و شگفت‌انگیز است. حال براد چاق است، در حالی که اسکات آراسته و خوش‌اندام محسوب می‌شود. اسکات به سادگی و فقط با کم کردن 125 کالری از برنامه غذایی روزانه‌اش، 33 پوند (15 کیلوگرم) از وزنش کم کرده است!
31 ماه = 940 روز
940 روز × 125 کالری/روز = 117500 کالری کم‌تر
117500 کالری کم‌تر × 1 پوند/3500 کالری = 33/5 پوند!
براد در همان بازه‌ی زمانی، روزانه فقط 125 کالری بیشتر مصرف کرده بود و 33/5 پوند به وزنش اضافه شده بود. حالا او 67 پوند بیشتر از اسکات وزن دارد؛ ولی تفاوت‌های بین آن‌ها به مراتب مهم‌تر از وزن‌شان بود.
اسکات تقریباً هزار ساعت از وقتش را در خواندن کتاب‌های خوب و گوش کردن به فایل‌های صوتی پیشرفت شخصی سرمایه‌گذاری کرده بود و با به کار بستن دانشی که به دست آورده بود، ترفیع شغلی گرفته بود و حقوقش هم بیشتر شده بود. بهتر از همه‌ی این‌ها این‌که زندگی زناشویی‌اش هم بهتر شده بود و روابطی گرم و صمیمانه با همسرش داشت.
براد چطور؟ از کارش ناراضی بود و زندگی زناشویی‌اش هم پر از مشکلات بود و در معرض خطر.
و لری؟ تقریباً همان جایی بود که دو سال و نیم پیش هم در آن‌جا قرار داشت؛ جز این‌که حالا از زندگی، بیشتر شکایت می‌کرد.
قدرت خارق‌العاده یه اثر مرکب به همین سادگی است. آن‌هایی که اثر مرکب را به نفع خودشان به کار می‌گیرند، در مقایسه با همتایانشان که اجازه می‌دهند اثر مرکب علیه‌شان باشد، تفاوت‌هایی باور نکردنی دارند. اثر مرکب معجزه‌آسا به نظر می‌رسد! شبیه جادو یا جهشی کوانتومی است.
بعد از گذشت سی و یک ماه ، شخصی که ماهیت مثبت اثر مرکب را به کار می‌گیرد، مثل کسی به نظر می‌رسد که یک شبه به موفقیت رسیده است. در واقع، موفقیت عمیق او نتیجه‌ی انتخاب‌های کوچک و هوشمندانه‌ایست که در طول زمان و با پایداری انجام شده‌اند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Lunika✧

مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,122
کیف پول من
316,377
Points
70,000,473
اثر موجی

می‌دانم که در مثال بالا، نتایج، خیلی چشم‌گیر به نظر می‌رسند؛ ولی در واقع موضوع حتی عمیق‌تر از این حرف‌ها است. واقعیت این است که حتی یک تغییر کوچک، می‌تواند اثر قابل توجهی داشته باشد و یک اثر موجی ناخواسته و غیر منتظره به وجود آورد. بیایید یکی از عادت‌های بد (عادت خوردن غذاهای چرب به صورت مکرر) براد را خیلی موشکافانه بررسی کنیم تا بهتر درک کنید که اثر مرکب چگونه می‌تواند به نحوی منفی اثر کند و با ایجاد یک اثر موجی، کل زندگی‌تان را تحت تأثیر قرار دهد.
براد از روی دستورالعملی که از شبکه‌ی آشپزی یاد گرفته بود، شیرینی مافین می‌پخت. او به خودش می‌بالید و خانواده‌اش هم شیرینی‌هایش را دوست داشتند و به نظر می‌رسید که تحسین همه را برانگیخته بود. او دائم مافین و شیرینی‌های دیگر می‌پخت. عاشق شیرینی پزی و دستپخت خودش بود و بیش از اندازه شیرینی می‌خورد؛ ولی آن‌قدر زیاد نبود که کسی متوجه شود. به هر حال، این غذای اضافی، شب‌ها براد را بدخواب می‌کرد و صبح‌ها هم با خستگی از خواب بیدار میشد و همین باعث میشد که کمی بدخلق شود. این کم خوابی و بد خلقی، روی عملکرد براد در شغل و محیط کارش اثر گذاشت. او بهره‌وری کمی داشت و در نتیجه، بازخورد منفی و دلسرد کننده‌ای از رئیسش می‌گرفت. در انتهای روز هم، از شغلش ناراضی بود و انرژی‌اش کامل تحلیل رفته بود که باعث میشد مسیر برگشت به خانه هم طولانی‌تر و پر دغدغه‌تر از همیشه به نظر برسد. همه‌ی این‌ها باعث می‌شدند که بیشتر به غذا روی آورد؛ استرس یکی از دلایل پر خوری‌اش بود.
کمبود انرژی باعث شد که براد نسبت به قبل، تمایل کم‌تری داشته باشد که با همسرش پیاده‌روی کند؛ فقط احساس می‌کرد که علاقه‌ای به پیاده‌روی ندارد. همسرش از دست رفتن و کمبود زمان‌های باهم بودنشان را احساس می‌کرد و این بی‌میلی و بی‌حوصلگی او را به خودش می‌گرفت. با حضور کم‌تر در فعالیت‌های مشترک با همسرش و در ضمن ورزش نکردن و استشمام نکردن هوای تازه، ب*دن براد دیگر هورمون اندورفین را که باعث شادی و اشتیاق می‌شود، ترشح نمی‌‌کرد. در نتیجه، از آن‌جایی که براد دیگر احساس شادمانی نداشت، شروع کرد به عیب جویی از خودش و دیگران و تعریف و تمجید از همسرش را کنار گذاشت و از آن‌جایی که هیکلش چاق و بد فرم شده بود، اعتماد به نفسش را از دست داد و احساس جذابیت کم‌تری می‌کرد و کم‌تر برای روابط عاشقانه با همسرش ت*ح*ریک می‌شد.
براد متوجه نبود که این نداشتن انرژی و کمبود محبت و علاقه نسبت به همسرش، چگونه روی زندگی زناشویی‌اش اثر می‌گذارد؛ فقط می‌دانست که احساس کج خلقی و عصبانیت می‌کند. او شروع کرد به وقت تلف کردن با تماشای برنامه‌های دیر وقت و شبانه‌ی تلویزیون؛ چون کار راحتی بود و توجه‌اش را از موضوعات اصلی منحرف می‌کرد. با احساس دوری و فاصله، همسر براد شروع کرد به گلایه و در ضمن نیازهای عاطفی‌اش بیشتر شد. وقتی این موضوع، اثری نگذاشت، از لحاظ عاطفی عقب کشید تا از خودش محافظت کند. احساس تنهایی می‌کرد. در نتیجه، انرژی‌اش را متوجه کارش کرد و وقت بیشتری را با دوستان و همکارانش صرف می‌کرد تا نیازش را به همراهی و هم صحبتی با دیگران رفع کند. مردان همکارش شروع کردند به گرم گرفتن با او و این موضوع باعث شد که متوجه شود هنوز جذاب است. او هیچ‌وقت به براد خیانت نکرد؛ ولی فهمید یک جای کار می‌لنگد و چیزی سر جایش نیست. براد جای این‌ که درک کند انتخاب‌ها و عادت‌های بد او دلیل اصلی مشکلات‌شان است، همیشه همسرش را سرزنش می‌کرد و او را مقصر می‌دانست.
این که جای نگاه کردن به درون خودمان و انجام کارهای لازم برای از بین بردن اشتباهات‌مان، معتقدیم که مشکل از دیگران است، یکی از اصول معمول در علم روانشناسی‌ است. براد نمی‌دانست که باید به درونش نگاه کند، چون در شبکه‌های آشپزی و سریال‌های جنایی که علاقه داشت، توصیه‌هایی در مورد روابط دوستانه و پیشرفت شخصی وجود نداشت. با این حال، اگر او همان کتاب‌های پیشرفت شخصی را که دوستش اسکات می‌خواند، خوانده بود، ممکن بود راه‌هایی یاد گیرد که با آن‌ها عادت‌های منفی‌اش را تغییر دهد. متأسفانه انتخاب‌های کوچکِ روزانه‌ی براد، موجی را خلق کرد که در همه‌ی جنبه‌های زندگی شخصی‌اش، مشکلات و آسیب‌هایی را به وجود آورد.
البته، اثر همه‌ی آن حساب کردن کالری‌های مصرفی و کنکاش‌های فکری، روی اسکات، بلعکس بود؛ او کسی بود که حالا جایزه‌ی رفتارهای مثبتش را می‌گرفت. به همین سادگی! با داشتن وقت کافی و پایداری، نتایج عیان می‌شوند و حتی بهتر این‌ که آن‌ها کاملاً قابل پیش‌بینی هستند.
خبر خوب این است که اثر مرکب، قابل پیش‌بینی و قابل اندازه‌گیری‌ است. آیا این موضوع باعث دلگرمی‌تان نیست که بدانید فقط با مجموعه‌ای از قدم‌های بسیار کوچک و داشتن پایداری در طول زمان، می‌توانید بنیان زندگی‌تان را بهبود ببخشید؟ این کار ساده‌تر است یا این‌ که همه‌ی انرژی و قدرت‌تان را جمع کنید تا کارهایی دلیرانه و قهرمانانه انجام دهید، آن هم به قیمت فرسوده کردن خودتان؟ تازه در موقعیت دیگری مجبورید دوباره همه‌ی انرژی‌تان را جمع کنید و باز تلاش کنید (که احتمالاً ناموفق خواهد بود). من که حتی از فکرکردن به آن هم خسته و درمانده می‌شوم؛ ولی این همان کاری‌ است که مردم انجام می‌دهند. جامعه ما را جوری شرطی کرده است که به اثر بخشی تلاش‌های بزرگ، به شدت اعتقاد داریم؛ ولی در واقع، قضیه بلعکس است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Lunika✧

مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,122
کیف پول من
316,377
Points
70,000,473
موفقیت، روشی قدیمی

مشکل‌ترین جنبه‌ی اثر مرکب، این است که مجبوریم قبل از این‌ که بتوانیم نتایج آن را ببینیم، مدت زمانی را به طور پایدار و مؤثر در آن زمینه تلاش کنیم. نیاکان ما این موضوع را می‌دانستند و بنابراین وقت‌شان را صرف دیدن برنامه‌های تبلیغاتی تلویزیون نمی‌‌کردند؛ همان برنامه‌هایی که دائم درباره‌ی مسائلی از این دست صحبت می‌کنند که چگونه در سی روز اندامی خوش‌فرم داشته باشیم یا این‌‌ که در شش ماه یک قلم‌روی امالک و مستغلات برای خودمان ایجاد کنیم. شرط می‌بندم که نیاکان شما در طول زندگی‌شان هر شش روز هفته را با استفاده از مهارت‌هایی که در جوانی‌شان آموخته بودند، از طلوع تا غروب خورشید کار می‌کردند. آن‌ها می‌دانستند که راز موفقیت، سخت‌کوشی، نظم و عادت‌های خوب است.
این موضوع جالب است که در بعضی از خانواده‌های ثروتمند، بعد از یک یا دو نسل، ثروت از بین می‌رود. فراوانی خیلی زیاد، اغلب منجر به طرز فکری بی‌شور و شوق می‌شود که آن هم به نوبه‌‌ی خود، یک شیوه‌ی زندگی ساکن و بی‌تحرک به وجود می‌آورد. به خصوص بچه پولدارها در خطر ابتلا به این قضیه هستند. آن‌ها کسانی نبوده‌اند که در وهله‌ی اول، برای خلق این ثروت، انضباط و شخصیت‌شان را رشد داده‌اند؛ بنابراین منطقی‌ است که از ارزش آن ثروت یا چیزی که برای محافظت از آن الزام است، درک درستی نداشته باشند. بارها این ذهنیت استحقاقی را در بچه پولدارها، ستاره‌های سینما و مدیران عامل شرکت‌ها و یک درجه کم‌تر در همه‌ی کودکان و بزرگسالان دیده‌ایم.
به نظر می‌رسد مردم ما قدر و منزلت کار و تلاش را فراموش کرده‌اند. ما دو یا سه نسل از آمریکایی‌هایی را داشته‌ایم که در سعادت، ثروت و آسودگی خیال زندگی کرده‌اند. انتظارات ما از آن‌چه که برای ایجاد موفقیت بادوام و پایدار لازم است؛ نه تنها کم‌رنگ شده‌اند؛ بلکه بیشتر فراموش شده‌اند. مواردی مثل پایداری، سخت‌کوشی و بردباری و غیره. ما فراموش کرده‌ایم که به جان کندن‌های اجدادمان احترام بگذاریم؛ آن‌ها تلاش زیادی می‌کردند که در زندگی‌شان نظم و انضباط به وجود آورند، شخصیت‌شان را مستحکم کنند و برای مبارزه با وضعیت‌های جدید، حاضر به یراق باشند.
واقعیت این است که «از خود راضی بودن» به همه‌ی امپراطوری‌های بزرگ ضربه زده است. هر چند که این قضیه محدود به این امپراطوری‌ها نیست؛ ولی می‌توان نام تعدادی از آن‌ها را گفت؛ مثل مصری‌ها، یونانی‌ها، رومی‌ها، اسپانیایی‌ها، پرتغالی‌ها، فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها. چرا چنین است؟ چون هیچ چیزی مثل موفقیت، رو به نابودی نمی‌رود. امپراطوری‌های سلطه‌گر تاریخ هم به همین خاطر شکست خورده‌اند. مردم به یک سطح قابل توجه از موفقیت می‌رسند و بعد از آن آسوده و بی‌خیال می‌شوند.
با تجربه کردن دوره‌های طولانی رونق، موفقیت، سلامتی و ثروت، از خود راضی می‌شویم و از انجام دادن کارهایی که ما را به آن‌جا رسانده‌اند، دست می‌کشیم. مثل قورباغه‌ای می‌شویم که در آب در حال به جوش آمدن شناور است و برای رهایی‌اش هیچ تلاشی نمی‌کند؛ چون آب، خیلی تدریجی گرم می‌شود و او متوجه نیست که در حال پخته شدن است.
اگر می‌خواهیم که به موفقیت برسیم، باید اخلاق کاری اجدادمان را زنده کنیم.
وقت آن است که اگر برای نجات کشورمان هم نه، حداقل برای موفقیت بیشتر و پیشرفت خودمان هم که شده، شخصیت‌مان را تغییر دهیم و مثل قبل شویم. ایده‌های بی‌خود و الکی آگهی‌‌های تلویزیون را که شبیه غول چراغ جادو هستند، باور نکنید. می‌توانید از مکاتب عرفانی دوهزار ساله استفاده کنید و وردهای جادویی بخوانید؛ ولی خیلی از آن‌ها آگهی‌های گمراه کننده‌ای هستند که با چنگ زدن به ضعف‌هایتان، شما را فریب می‌دهند. موفقیت واقعی و بادوام، تلاش می‌خواهد، و صد البته تلاش زیاد!
در ادامه، داستانی کوتاه و واقعی برایتان می‌گویم که مفهوم جمله‌ی «هیچ چیزی مثل موفقیت، رو به نابودی نمی‌رود» را توضیح می‌دهد. رستوران جدید و بزرگی در ن*زد*یک*ی خانه‌ی من در ساحل سن‌دیه‌گو افتتاح شده بود. اول کار، همیشه رستوران تمیز و آراسته بود، خانم مهمان‌دار برای خوشامدگویی به همه لبخندی زیبا می‌زد، خدمات‌شان بی‌نقص بود (مدیر رستوران پیش مشتریان می‌آمد تا از این موضوع مطمئن شود) و غذایشان هم واقعاً معرکه بود. خیلی زود، مردم برای صرف غذا در آن‌جا شروع کردند به صف کشیدن جلوی رستوران و اغلب، برای گرفتن میز بیش از یک ساعت منتظر می‌ماندند. بعد، متأسفانه کارکنان رستوران شروع کردند به این‌ که موفقیت جا را مسلم فرض کنند. خانم مهمان‌دار قیافه‌ای مغرور به خودش گرفت، کارکنان بخش خدمات نامرتب و گستاخ شدند و کیفیت غذا هم اتفاقی افت کرد. در حدود هجده ماه، رستوران از جریان کسب و کار خارج شد. آن‌ها به خاطر موفقیت‌شان شکست خوردند؛ آن هم به این خاطر که از انجام کارهایی که در ابتدا باعث موفقیت‌شان شده بود، دست کشیدند. موفقیت‌شان روی چشم اندازشان سایه انداخت و آن‌ها از تلاش کردن دست کشیدند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا