#پارت_۹
انگار تا متوجّه آبروی تیکه پارهاش میشود که از موضعش پایین میآید، صدایش به حدی میرسد که من قصد میکنم دو گوش قرض بگیرم.
- مگه من چیکار کردم؟ اینجا جای این حرفا نیست عزیزم، بیا بریم بیرون صحبت کنیم.
با یک حرکت بازویش را از دست سعید آزاد میکند.
- به من دست نزن... . من باهات هیچ جهنم درّهای نمیام، خوب بودن من برات شده عادت، تو لیاقت نداری اصلا، حداقلش اینه لیاقت منو نداری. حیفه اون چندسالی که به پای تو موندم که بشی ایـــن!
- دور بر ندار. چرا چرت میگی صداتم واسه ... .
که با صدای زنگ، کلامش را قطع میکند. با دیدن موبایلش چشمانم تیزتر میشود خدا کند سر بلند نکند که مچم را بگیرد.
نگاهی به صفحه گوشیاش میاندازد و سریع قطع میکند و با اعصابی خ*را*ب آن را روی میز میاندازد.
- بردار خجالت نکش، این دیگه کدومش بود هان؟
- سیـــما!
صدای پر غیظ و آسی شدهاش که از بین دندانهای بهم فشردهاش به گوشم میرسد قلبم را به تپش میاندازد، مرا وادار به صاف نشستن میکند، حتّی شالم را هم مرتب میکنم حال انگار با من است. امّا زبان سیما را کوتاه نمیکند.
- نمیخواد انکار کنی. من زنم، خطر و حس میکنم، متوجهم که چشم و گوشت داره میجُنبه، ر*اب*طه بین من و تو همینجا تموم شد.
با بهت رفتنش را تماشا میکنم. با رفتنش راه را برای من باز کرده بود که خودم را نزدیکش کنم و این خیلی خوب بود. از طرفی هم اب خنک چشمهوار در دلم جاری بود که سیما بدجور پوزهاش را به خاک مالیده بود و حالش را جا آورده بود. قید نگار را بهخاطر همچین زنی زده بود؟ الحق که حقش هم همچین زنی بود. خوب حالش را گرفت. حال من چه کنم؟ بهتر نیست بروم سر میزش؟ که مثلًا دلداری و این حرفها؟ مگر من دلداری بلدم؟ اصلًا اگر بگوید به تو چه؟ غلط میکند! آخ که چه کسی را هم برای این کار انتخاب کردهاند.
قبل از اینکه پشیمان شوم بلند میشوم و با قدمهای نا مطمئن به سمت میز میروم. آرنجش را تکیهگاه میز و سرش را بین دستانش گرفته. انگشتان لاک خوردهام را روی میز، برای جلب توجهش میزنم. تقتق.
#تک_رمان
#ردولوت
#parand.kh
انگار تا متوجّه آبروی تیکه پارهاش میشود که از موضعش پایین میآید، صدایش به حدی میرسد که من قصد میکنم دو گوش قرض بگیرم.
- مگه من چیکار کردم؟ اینجا جای این حرفا نیست عزیزم، بیا بریم بیرون صحبت کنیم.
با یک حرکت بازویش را از دست سعید آزاد میکند.
- به من دست نزن... . من باهات هیچ جهنم درّهای نمیام، خوب بودن من برات شده عادت، تو لیاقت نداری اصلا، حداقلش اینه لیاقت منو نداری. حیفه اون چندسالی که به پای تو موندم که بشی ایـــن!
- دور بر ندار. چرا چرت میگی صداتم واسه ... .
که با صدای زنگ، کلامش را قطع میکند. با دیدن موبایلش چشمانم تیزتر میشود خدا کند سر بلند نکند که مچم را بگیرد.
نگاهی به صفحه گوشیاش میاندازد و سریع قطع میکند و با اعصابی خ*را*ب آن را روی میز میاندازد.
- بردار خجالت نکش، این دیگه کدومش بود هان؟
- سیـــما!
صدای پر غیظ و آسی شدهاش که از بین دندانهای بهم فشردهاش به گوشم میرسد قلبم را به تپش میاندازد، مرا وادار به صاف نشستن میکند، حتّی شالم را هم مرتب میکنم حال انگار با من است. امّا زبان سیما را کوتاه نمیکند.
- نمیخواد انکار کنی. من زنم، خطر و حس میکنم، متوجهم که چشم و گوشت داره میجُنبه، ر*اب*طه بین من و تو همینجا تموم شد.
با بهت رفتنش را تماشا میکنم. با رفتنش راه را برای من باز کرده بود که خودم را نزدیکش کنم و این خیلی خوب بود. از طرفی هم اب خنک چشمهوار در دلم جاری بود که سیما بدجور پوزهاش را به خاک مالیده بود و حالش را جا آورده بود. قید نگار را بهخاطر همچین زنی زده بود؟ الحق که حقش هم همچین زنی بود. خوب حالش را گرفت. حال من چه کنم؟ بهتر نیست بروم سر میزش؟ که مثلًا دلداری و این حرفها؟ مگر من دلداری بلدم؟ اصلًا اگر بگوید به تو چه؟ غلط میکند! آخ که چه کسی را هم برای این کار انتخاب کردهاند.
قبل از اینکه پشیمان شوم بلند میشوم و با قدمهای نا مطمئن به سمت میز میروم. آرنجش را تکیهگاه میز و سرش را بین دستانش گرفته. انگشتان لاک خوردهام را روی میز، برای جلب توجهش میزنم. تقتق.
#تک_رمان
#ردولوت
#parand.kh
کد:
#پارت_۹
انگار تا متوجّه آبروی تیکه پارهاش میشود که از موضعش پایین میآید، صدایش به حدی میرسد که من قصد میکنم دو گوش قرض بگیرم.
- مگه من چیکار کردم؟ اینجا جای این حرفا نیست عزیزم، بیا بریم بیرون صحبت کنیم.
با یک حرکت بازویش را از دست سعید آزاد میکند.
- به من دست نزن... . من باهات هیچ جهنم درّهای نمیام، خوب بودن من برات شده عادت، تو لیاقت نداری اصلا، حداقلش اینه لیاقت منو نداری. حیفه اون چندسالی که به پای تو موندم که بشی ایـــن!
- دور بر ندار. چرا چرت میگی صداتم واسه ... .
که با صدای زنگ، کلامش را قطع میکند. با دیدن موبایلش چشمانم تیزتر میشود خدا کند سر بلند نکند که مچم را بگیرد.
نگاهی به صفحه گوشیاش میاندازد و سریع قطع میکند و با اعصابی خ*را*ب آن را روی میز میاندازد.
- بردار خجالت نکش، این دیگه کدومش بود هان؟
- سیـــما!
صدای پر غیظ و آسی شدهاش که از بین دندانهای بهم فشردهاش به گوشم میرسد قلبم را به تپش میاندازد، مرا وادار به صاف نشستن میکند، حتّی شالم را هم مرتب میکنم حال انگار با من است. امّا زبان سیما را کوتاه نمیکند.
- نمیخواد انکار کنی. من زنم، خطر و حس میکنم، متوجهم که چشم و گوشت داره میجُنبه، ر*اب*طه بین من و تو همینجا تموم شد.
با بهت رفتنش را تماشا میکنم. با رفتنش راه را برای من باز کرده بود که خودم را نزدیکش کنم و این خیلی خوب بود. از طرفی هم اب خنک چشمهوار در دلم جاری بود که سیما بدجور پوزهاش را به خاک مالیده بود و حالش را جا آورده بود. قید نگار را بهخاطر همچین زنی زده بود؟ الحق که حقش هم همچین زنی بود. خوب حالش را گرفت. حال من چه کنم؟ بهتر نیست بروم سر میزش؟ که مثلًا دلداری و این حرفها؟ مگر من دلداری بلدم؟ اصلًا اگر بگوید به تو چه؟ غلط میکند! آخ که چه کسی را هم برای این کار انتخاب کردهاند.
قبل از اینکه پشیمان شوم بلند میشوم و با قدمهای نا مطمئن به سمت میز میروم. آرنجش را تکیهگاه میز و سرش را بین دستانش گرفته. انگشتان لاک خوردهام را روی میزد برای جلب توجهش میزنم. تقتق.
آخرین ویرایش: