گفتگو آزاد گفتمان رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

Zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,236
لایک‌ها
17,795
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
83,868
Points
10,080

Zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,236
لایک‌ها
17,795
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
83,868
Points
10,080

Richette

مدیر ارشد + مدیر تالار طراحی
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
روزنامه‌نگار انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-12-15
نوشته‌ها
1,001
لایک‌ها
6,340
امتیازها
93
کیف پول من
250,083
Points
1,312
سطح
  1. حرفه‌ای
این که بدون هیچ اشاره مستقیمی
نشون بدی بچگیاش چقد با روحیه تر بوده خیلی هنر می خواد...
من نفهمیدم
اگه زابکوف خوب بوده چرا تو بیمارستان اینجوری کرد پس نیک؟
به نکته‌ی خوبی اشاره کردی که البته می‌خواستم در طول پارت‌های بعدی، از همین اشاره‌های غیر مستقیم بهش کنم اما چون پرسیدی، توضیح میدم. خب این فلش‌بک مربوط میشه به دوران هفت سالگی دومینیکا که هنوز توی یتیم‌خونه بوده و هیچ ذهنیت مستقلی از شرایط شغلی آینده‌اش یا موقعیت‌هایی که توشون قرار می‌گیره، نداشته. مسلما دومینیکای هفت ساله دنیای اطرافش رو خیلی رویاگونه‌تر یا بهتره بگم سفیدتر از ورژن سی سالگیش می‌بینه. توی این محدوده‌ی زمانی دستش به خون آلوده نیست و خیلی از مسئولیت‌ها رو نداره؛ صرفا یه بچه‌ی تک و تنهاست که مجبوره به خاطر شرایطش تهاجمی‌تر از همیشه رفتار بکنه؛ البته نه به اندازه‌ی یه قاتل! از طرفی، نیکای سی ساله می‌دونه که مسیری که طی کرده فقط و فقط طبق خواسته‌ی زابکوف بوده و شاید به ز*ب*ون نیاره اما از اعماق قلبش می‌دونه که تبدیل شدن به آدمی که الآن هست، بدون وجود زابکوف امکان‌پذیر نبوده. کی دلش می‌خواد که مثل اون زندگی کنه؟ خودش هم می‌دونه که یه جا بالاخره به ته خطش می‌رسه و نمی‌تونه از دست زابکوف عصبی نباشه خصوصا این که حالا فهمیده تمام عمرش رو دروغ شنیده. درمورد خوب یا بد بودن کارکترها هم قضاوت نکن؛ تمام شخصیت‌ها طوری ساخته شدن که گاهی خوب و گاهی بد باشن؛ درست مثل یه مهره‌ خاکستری. مثلا لاورنتی به خاطر رها کردن نیکا توی کلکته کارکتر بدی بود اما از طرفی برای این که به کالینینگراد نره، از لیست اعزام حذفش کرد؛ خب معلومه که هنوز بهش اهمیت میده و اون‌قدرها هم بد نیست. یا مثال مورد علاقه‌ خودم، میگل! امیدوارم توضیحاتم کافی بوده باشه :)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Richette

Zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,236
لایک‌ها
17,795
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
83,868
Points
10,080
به نکته‌ی خوبی اشاره کردی که البته می‌خواستم در طول پارت‌های بعدی، از همین اشاره‌های غیر مستقیم بهش کنم اما چون پرسیدی، توضیح میدم.
مچکرم😎
خب این فلش‌بک مربوط میشه به دوران هفت سالگی دومینیکا که هنوز توی یتیم‌خونه بوده و هیچ ذهنیت مستقلی از شرایط شغلی آینده‌اش یا موقعیت‌هایی که توشون قرار می‌گیره، نداشته. مسلما دومینیکای هفت ساله دنیای اطرافش رو خیلی رویاگونه‌تر یا بهتره بگم سفیدتر از ورژن سی سالگیش می‌بینه. توی این محدوده‌ی زمانی دستش به خون آلوده نیست و خیلی از مسئولیت‌ها رو نداره؛ صرفا یه بچه‌ی تک و تنهاست که مجبوره به خاطر شرایطش تهاجمی‌تر از همیشه رفتار بکنه؛ البته نه به اندازه‌ی یه قاتل! از طرفی، نیکای سی ساله می‌دونه که مسیری که طی کرده فقط و فقط طبق خواسته‌ی زابکوف بوده و شاید به ز*ب*ون نیاره اما از اعماق قلبش می‌دونه که تبدیل شدن به آدمی که الآن هست، بدون وجود زابکوف امکان‌پذیر نبوده. کی دلش می‌خواد که مثل اون زندگی کنه؟ خودش هم می‌دونه که یه جا بالاخره به ته خطش می‌رسه و نمی‌تونه از دست زابکوف عصبی نباشه خصوصا این که حالا فهمیده تمام عمرش رو دروغ شنیده.
اها... فهمیدم چی میگی
درمورد خوب یا بد بودن کارکترها هم قضاوت نکن؛ تمام شخصیت‌ها طوری ساخته شدن که گاهی خوب و گاهی بد باشن؛ درست مثل یه مهره‌ خاکستری. مثلا لاورنتی به خاطر رها کردن نیکا توی کلکته کارکتر بدی بود اما از طرفی برای این که به کالینینگراد نره، از لیست اعزام حذفش کرد؛ خب معلومه که هنوز بهش اهمیت میده و اون‌قدرها هم بد نیست. یا مثال مورد علاقه‌ خودم، میگل!
من اصلا میگلو ندوست🔪
میدونم چی میگی ولی کلا با خاکستریا مشکل دارم، آدم یا بده یا خوبه
یه موقع مجبور میشی یه نفرو بکشی صد نفرو نجات بدی این تورو خاکستری نمیکنه
ولی کسی که هر روز به یه سازی می رقصه یه بار تو جبهه بده یه بار تو جبهه خوبه ادم جالبی برای من نیست
اتفاقا انگار دلیل دوست داشتن نیک همینه... اون از بچگی به این سمت هدایت شده و خودش هم دوست نداره
ولی میگل برام عجیب غریبه
نمیگم ادم خیلی بدیه، داره برای هدف خاصی میجنگه ولی خب... هدفش ارزش گرفتن این همه جون رو داره؟
امیدوارم توضیحاتم کافی بوده باشه :)
عالی بود😎
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,236
لایک‌ها
17,795
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
83,868
Points
10,080
اگه می‌خوای چیزی رو پنهان کنی، نباید راجع بهش حرفی بزنی و اگه تصمیم گرفتی که درموردش دروغ بگی، قبلش باید خوب فکر کنی تا دستت رو نشه.

اینم بذار تو برترا😎
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,236
لایک‌ها
17,795
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
83,868
Points
10,080
این پارت جدیدو خوندم برام واضح تر شد
قبلا به نقاشی کردن نیک اشاره نشده یا یادم نمیاد؟
ای کاش بازم از هنرش ببینیم
البته با این وضع زندگی الانش فکر نکنم چیزای جالبی بتونه خلق کنه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Richette

مدیر ارشد + مدیر تالار طراحی
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
روزنامه‌نگار انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-12-15
نوشته‌ها
1,001
لایک‌ها
6,340
امتیازها
93
کیف پول من
250,083
Points
1,312
سطح
  1. حرفه‌ای
من اصلا میگلو ندوست🔪
میدونم چی میگی ولی کلا با خاکستریا مشکل دارم، آدم یا بده یا خوبه
یه موقع مجبور میشی یه نفرو بکشی صد نفرو نجات بدی این تورو خاکستری نمیکنه
ولی کسی که هر روز به یه سازی می رقصه یه بار تو جبهه بده یه بار تو جبهه خوبه ادم جالبی برای من نیست
اتفاقا انگار دلیل دوست داشتن نیک همینه... اون از بچگی به این سمت هدایت شده و خودش هم دوست نداره
ولی میگل برام عجیب غریبه
نمیگم ادم خیلی بدیه، داره برای هدف خاصی میجنگه ولی خب... هدفش ارزش گرفتن این همه جون رو داره؟
خب منطقیه و منم قبول دارم، هیچ‌کس از حزب باد خوشش نمیاد؛ ولی سعی می‌کنم توی فلش‌بک‌ها بیشتر این موضوع رو شفاف کنم و از اون‌جایی که شما مخاطب نورچشمی هستی، یه چیزایی بهت میگم.

این دوتا کارکتر تقریبا زندگی یکسانی از نظر اجبار و تحمیل عقیده داشتن اما فرق‌های زیادی هم وجود داره. بهتره یه بررسی کوچولو داشته باشیم:

نیکا کسی هستش که درمورد هویت خودش ثبات نداره و مدام پیرو مسیری بوده که دیگران براش مشخص کردن. این که همیشه دنبال راز مرگ خانوادشه ( که الآنم فهمیده قلابی بودن ) فقط به این دلیل بود که نمی‌خواست باور کنه؛ به هرحال یه احساسات ناخودآگاهی همیشه هستن این وسط که نذارن یه آدم کاملا مطیع باشه. یه جورایی از خجالت کشیدن درمورد مسئله‌ی خیانت پدرش خسته شده و در اصل نمی‌تونه خودش رو متعلق به اون خانواده بدونه؛ پس نیکا یه بادکنک بدون نخه! هیچی از وقایع نمی‌دونه و نمی‌تونه ظلمی که بهش شده رو به یاد بیاره. پس بیشتر از این که عصبانی باشه، سردرگمه.

حالا میگل کیه؟ یه آدمی که دوران خوبی رو با خانواده، مخصوصا پدرش داشته. این یکی از بچگی توی یه خانواده با اصل و نسب بزرگ شده و اتفاقا همه‌چیز هم یادشه. می‌دونه که می‌تونسته توی مسیر رویاهای خودش قدم برداره اما این شانس رو ازش گرفتن. از نظر نتیجه هیچ فرقی با زندگی نیکا نداره ( البته خودش این مسیر رو انتخاب کرده ) اما برخلاف اون، می‌دونه دقیقا چه بلایی سرش اومده و بخاطر همین هم پر از نفرت، کینه‌ و عصبانیته، هرچند که توی ظاهر نشون نمیده. چنین کسی هیچ‌وقت نمی‌تونه مطلقا خوب یا مطلقا بد باشه، چرا؟ چون پشت نقاب یه میگل سی ساله که شاید ذات خوبی داره، یه پسر بچه‌ی پر از عقده نشسته که از عالم و آدم متنفره و فقط به محکم کردن جای پای خودش فکر می‌کنه. کلا همه رو ع*و*ضی و ظالم می‌دونه چون از طرف خودی ضربه خورده ( زمانی که پدرش مرد، مادرش ترکشون کرده بود ) گاهی خوب و مثبته چون قلباً دلش نمی‌خواد آدم بدی باشه اما سریع به خودش تلنگر می‌زنه که نه! حق نداری خوب باشی، مگه بقیه خوب بودن؟ همه گناهکارن! به این میگن درگیری روحی و قطعا میگل رو طوری نوشتم که مشخصه تعادل نداره! از طرفی چندین بار اشاره کردم که از نظر دومینیکا، اون یه آدم خائنه چون به هیچ ارگان و سازمانی وفادار نیست و فقط به نفع خودش زندگی می‌کنه. می‌خواستم پیش‌زمینه بسازم که همین مشکل روانی رو توجیه کنم.
( توضیحات زیاد شد 💔 )
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Richette

مدیر ارشد + مدیر تالار طراحی
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
روزنامه‌نگار انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-12-15
نوشته‌ها
1,001
لایک‌ها
6,340
امتیازها
93
کیف پول من
250,083
Points
1,312
سطح
  1. حرفه‌ای
این پارت جدیدو خوندم برام واضح تر شد
قبلا به نقاشی کردن نیک اشاره نشده یا یادم نمیاد؟
ای کاش بازم از هنرش ببینیم
البته با این وضع زندگی الانش فکر نکنم چیزای جالبی بتونه خلق کنه
نه قبلا اشاره نکرده بودم. بیشتر ازش یاد کردم که نشون بدم هیچ‌کدوم از این بچه‌ها از اولش غیرعادی یا آنرمال نبودن؛ رویاها و استعدادهای خودشون رو داشتن که حالا فراموش شده. یکی نقاشی، یکی فوتبال، یکی بازیگری و...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,236
لایک‌ها
17,795
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
83,868
Points
10,080
خب منطقیه و منم قبول دارم، هیچ‌کس از حزب باد خوشش نمیاد؛ ولی سعی می‌کنم توی فلش‌بک‌ها بیشتر این موضوع رو شفاف کنم و از اون‌جایی که شما مخاطب نورچشمی هستی، یه چیزایی بهت میگم.
قرربونت برم 🫂🫂
این دوتا کارکتر تقریبا زندگی یکسانی از نظر اجبار و تحمیل عقیده داشتن اما فرق‌های زیادی هم وجود داره. بهتره یه بررسی کوچولو داشته باشیم:

نیکا کسی هستش که درمورد هویت خودش ثبات نداره و مدام پیرو مسیری بوده که دیگران براش مشخص کردن. این که همیشه دنبال راز مرگ خانوادشه ( که الآنم فهمیده قلابی بودن ) فقط به این دلیل بود که نمی‌خواست باور کنه؛ به هرحال یه احساسات ناخودآگاهی همیشه هستن این وسط که نذارن یه آدم کاملا مطیع باشه. یه جورایی از خجالت کشیدن درمورد مسئله‌ی خیانت پدرش خسته شده و در اصل نمی‌تونه خودش رو متعلق به اون خانواده بدونه؛ پس نیکا یه بادکنک بدون نخه! هیچی از وقایع نمی‌دونه و نمی‌تونه ظلمی که بهش شده رو به یاد بیاره. پس بیشتر از این که عصبانی باشه، سردرگمه.

حالا میگل کیه؟ یه آدمی که دوران خوبی رو با خانواده، مخصوصا پدرش داشته. این یکی از بچگی توی یه خانواده با اصل و نسب بزرگ شده و اتفاقا همه‌چیز هم یادشه. می‌دونه که می‌تونسته توی مسیر رویاهای خودش قدم برداره اما این شانس رو ازش گرفتن. از نظر نتیجه هیچ فرقی با زندگی نیکا نداره ( البته خودش این مسیر رو انتخاب کرده ) اما برخلاف اون، می‌دونه دقیقا چه بلایی سرش اومده و بخاطر همین هم پر از نفرت، کینه‌ و عصبانیته، هرچند که توی ظاهر نشون نمیده. چنین کسی هیچ‌وقت نمی‌تونه مطلقا خوب یا مطلقا بد باشه، چرا؟ چون پشت نقاب یه میگل سی ساله که شاید ذات خوبی داره، یه پسر بچه‌ی پر از عقده نشسته که از عالم و آدم متنفره و فقط به محکم کردن جای پای خودش فکر می‌کنه. کلا همه رو ع*و*ضی و ظالم می‌دونه چون از طرف خودی ضربه خورده ( زمانی که پدرش مرد، مادرش ترکشون کرده بود ) گاهی خوب و مثبته چون قلباً دلش نمی‌خواد آدم بدی باشه اما سریع به خودش تلنگر می‌زنه که نه! حق نداری خوب باشی، مگه بقیه خوب بودن؟ همه گناهکارن! به این میگن درگیری روحی و قطعا میگل رو طوری نوشتم که مشخصه تعادل نداره! از طرفی چندین بار اشاره کردم که از نظر دومینیکا، اون یه آدم خائنه چون به هیچ ارگان و سازمانی وفادار نیست و فقط به نفع خودش زندگی می‌کنه. می‌خواستم پیش‌زمینه بسازم که همین مشکل روانی رو توجیه کنم.
( توضیحات زیاد شد 💔 )
چرا دیگه از میگل متنفر نیستم 😟😟😟 وای باورم نمیشه دلم داره براش میسوزه
از این رو به اون رو شدم
چقد خوب ساختیشون
و حالا که فکر میکنم چقد بهم میان این دوتا پس...
اون دیالوگه بود زخمامون باهم یه همچنین چیزی یاد اون افتادم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,236
لایک‌ها
17,795
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
83,868
Points
10,080
نه قبلا اشاره نکرده بودم. بیشتر ازش یاد کردم که نشون بدم هیچ‌کدوم از این بچه‌ها از اولش غیرعادی یا آنرمال نبودن؛ رویاها و استعدادهای خودشون رو داشتن که حالا فراموش شده. یکی نقاشی، یکی فوتبال، یکی بازیگری و...
فهمیدم.......💔💔💔💔
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا